آیا قریش مى توانست کینه على (ع) را به دل نگیرد؟ آنان چگونه مى توانستند خون عزیزان خود را فراموش کنند؟

در سال هشتم هجرى مکّه فتح شد و کفّار قبیله قریش، مسلمان شدند، امّا آنان کینه على (ع) را از یاد نبردند.

وقتى پیامبر از دنیا رفت، کینه هایى که در دل ها بود، بار دیگر زنده شد، آن ها وقتى دیدند ابوبکر به خلافت رسید، خوشحال شدند و بعضى از آنان حتّى عُمَر را در هجوم به خانه فاطمه (س) یارى کردند.

خالد بن ولید از خاندان قریش بود، پدرِ او به دست على (ع) کشته شده بود. خالد بن ولید در روز هجوم به خانه فاطمه (س)، همراه عُمَر بود و او را یارى کرد.[1] (کتاب سلیم بن قیس، ص 387)

....

وقتى مردم با ابوبکر بیعت کردند، ابوسفیان نزد على(ع) آمد و چنین گفت:

«اى على! دستت را بده تا با تو بیعت کنم».[3] (الامامة و السیاسة، ج 1، ص 30؛ و راجع الاحتجاج، ج 1، ص 207، ح 38؛ و کنز العمّال، ج 5، ص 654؛ و تاریخ طبری، ج 2، ص 450)

این کار ابوسفیان خیلى عجیب بود، ابوسفیان کسى بود که براى کشتن پیامبر، جنگ بدر و اُحد را به راه انداخت. على(ع) مى دانست که ابوسفیان به دنبال بهانه اى است تا میان مسلمانان اختلاف بیاندازد.

على(ع) به ابوسفیان گفت:

«اى ابوسفیان! تو از این سخنان خود قصدى جز مکر و حیله ندارى».[4] (بحار الانوار، ج 22، ص 520)

علی حسنوند/کپی مطالب با ذکر منبع مجازاست

بسم الله الرحمن الرحیم

مى گویى هیچ کس جرأت نداشت به خانه على (ع) حمله کند، زیرا اگر کسى مى خواست این کار را بکند، قبیله قریش به یارى على (ع) مى آمدند و او را یارى مى کردند، این سخن توست:

«قریش بزرگ ترین و قوى ترین قبیله در عربستان به حساب مى آمد و در درون قریش، بنى هاشم قوى ترین قوم بشمار مى آمد، به طورى که همه، برترى آن را پذیرفته بودند. عموزاده هاى این تیره، بنى امیه بودند که بعضى اوقات با بنى هاشم رقابت مى نمودند، امّا اگر پاى کسى دیگر به میان مى آمد این دو فوراً با هم یکى مى شدند».

تو از قبیله قریش سخن گفتى، اکنون من از تو سؤال مى کنم آیا تو از کینه عرب جاهلى چیزى شنیده اى؟ آیا مى دانى که قبیله قریش، کینه على(ع) به دل داشتند؟

حتماً شنیده اى که جنگ بدر و اُحد و احزاب را همین قریش به راه انداختند. در این جنگ ها، این شمشیر على(ع) بود که به یارى اسلام آمد. اگر شجاعت و فداکارى او نبود، کفّارِ قریش، اسلام را از بین برده بودند.

آرى! در آن جنگ ها، على (ع) بدون هیچ واهمه اى، به جنگ کفّار قریش مى رفت و آنان را به خاک و خون مى انداخت. بسیارى از خانواده هاى قریش، یکى از افرادشان به دست على (ع) کشته شده بود!

آیا قریش مى توانست کینه على (ع) را به دل نگیرد؟ آنان چگونه مى توانستند خون عزیزان خود را فراموش کنند؟

در سال هشتم هجرى مکّه فتح شد و کفّار قبیله قریش، مسلمان شدند، امّا آنان کینه على (ع) را از یاد نبردند.

وقتى پیامبر از دنیا رفت، کینه هایى که در دل ها بود، بار دیگر زنده شد، آن ها وقتى دیدند ابوبکر به خلافت رسید، خوشحال شدند و بعضى از آنان حتّى عُمَر را در هجوم به خانه فاطمه (س) یارى کردند.

خالد بن ولید از خاندان قریش بود، پدرِ او به دست على (ع) کشته شده بود. خالد بن ولید در روز هجوم به خانه فاطمه (س)، همراه عُمَر بود و او را یارى کرد.[1] (کتاب سلیم بن قیس، ص 387)

                                                                                                                                                   * * *

 من از سخن تو تعجّب مى کنم، تو مى گویى اگر کسى مى خواست به خانه فاطمه (س) هجوم برد، قریش به میدان مى آمد و مانع این کار مى شد، گویا تو کتاب هاى خودتان را هم نخوانده اى. این سخن على(ع) را علامه دِینَوَرى و دانشمندان دیگر نقل کرده اند، ببین که على (ع) چگونه با خداى خود سخن مى گوید:

«بار خدایا! براى پیروزى بر قریش از تو یارى مى خواهم که امروز آنان پیوند خویشاوندى خود با من را بریده اند و کار مرا دگرگون ساخته اند. خدایا! امروز قریش علیه من متحّد شده اند، من به اطراف خود نگاه مى کنم، هیچ کس جز خانواده ام همراه من نیست، هیچ یار و یاورى ندارم که مرا یارى کند».[2] (الإمامة والسیاسة، ج 1، ص 134، و راجع الغارات، ج 1، ص 308؛ و  نهج البلاغة، ج 2، ص 85؛ و التعجّب للکراجکی، ص 69، مناقب آل أبی طالب، ج 2، ص 48، بحار الأنوار ج 29، ص 605 و 607، شرح نهج البلاغة، ج 4، ص 104)

این سخن على(ع) است که از دل تاریخ به گوش مى رسد، على(ع) از بى وفایى قریش سخن مى گوید!

کاش قریش فقط بى وفا بود و فقط سکوت مى کرد، افسوس که قبیله قریش علیه على متحّد شدند، آنان دشمن على (ع) را یارى کردند.

                                                                                                                                                   * * *

وقتى مردم با ابوبکر بیعت کردند، ابوسفیان نزد على(ع) آمد و چنین گفت:

«اى على! دستت را بده تا با تو بیعت کنم».[3] (الامامة و السیاسة، ج 1، ص 30؛ و راجع الاحتجاج، ج 1، ص 207، ح 38؛ و کنز العمّال، ج 5، ص 654؛ و تاریخ طبری، ج 2، ص 450)

این کار ابوسفیان خیلى عجیب بود، ابوسفیان کسى بود که براى کشتن پیامبر، جنگ بدر و اُحد را به راه انداخت. على(ع) مى دانست که ابوسفیان به دنبال بهانه اى است تا میان مسلمانان اختلاف بیاندازد.

على(ع) به ابوسفیان گفت:

«اى ابوسفیان! تو از این سخنان خود قصدى جز مکر و حیله ندارى».[4] (بحار الانوار، ج 22، ص 520)

ابوسفیان وقتى این سخن را شنید از آنجا دور شد. آرى! ابوسفیان پیش خود نقشه کشیده بود تا آن روز انتقام خود را از اسلام بگیرد، او که شمشیر زدن و شجاعت على(ع) در جنگ ها را دیده بود، خیال مى کرد که على(ع) شمشیر به دست خواهد گرفت و به جنگ این مردم خواهد رفت و جنگ داخلى در مدینه روى خواهد داد، امّا ابوسفیان نمى دانست که على(ع)، این گونه امید او را نا امید خواهد کرد.[5]

مى گویى که ابوسفیان آن روز مى خواست على (ع) را یارى کند و با على متحّد شود، تو خیال کرده اى که بنى امیّه واقعاً مى خواستند با بنى هاشم، متحّد شوند، امّا اگر واقعاً هدف ابوسفیان کمک به على (ع) بود، پس چرا ساعتى بعد با ابوبکر بیعت کرد، البتّه وقتى به او وعده اى بزرگ دادند!

وقتى ابوبکر را به مسجد پیامبر بردند تا به عنوان خلیفه نماز بخواند، عُمَر نگاه کرد دید که ابوسفیان با عدّه اى از بنى امیّه در گوشه اى نشسته اند. یک نفر این پیام را براى ابوسفیان برد: «به تو قول مى دهیم که فرزندت، معاویه را در حکومت خود شریک کنیم».

ابوسفیان لبخند زد و گفت: «آرى!، ابوبکر چه خوب خلیفه اى است که صله رحم نمود و حقّ ما را ادا کرد». بعد از آن، ابوسفیان و بنى اُمیّه با خلیفه بیعت کردند. با بیعت ابوسفیان و بنى امیه دیگر خلافت ابوبکر محکم تر مى شود.[6] (تاریخ طبری، ج 2، ص 449؛ و اعیان الشیعة، ج 1، ص 430)

فراموش نکن که ماجراى هجوم به خانه فاطمه (ع)، یک هفته بعد از بیعت ابوسفیان با ابوبکر روى داد. عُمَر و ابوبکر مطمئن شدند قریش (و مخصوصاً بنى امیّه که شاخه مهمّى از قریش بودند) از آنان حمایت مى کند. آن ها بعد از آن براى هجوم به خانه فاطمه (س) برنامه ریزى کردند.

ابوسفیان به همه برنامه هاى ابوبکر راضى بود و هیچ اعتراضى نکرد، زیرا مى دانست در مقابل این سکوت، پسرش معاویه در این حکومت سهم خواهد داشت. آرى! عُمَر هم به قول خود وفا کرد و وقتى به خلافت رسید، حکومت شام را دربست به معاویه بخشید!

بنى امیه در مقابل هجوم حکومت به خانه فاطمه (ع) سکوت کرد تا بتواند سهم بزرگى از این حکومت را از آن خود نماید. عُمَر به خانه فاطمه (س) هجوم برد، امّا قبل از آن، حقّ سکوت خوبى به قبیله قریش و خصوصاً بنى امیّه داد. این راز عدم اعتراض قریش است.


برگرفته از کتاب "روشنی  مهتاب"