...روزى در هنگامى که مردم سرگرم بودند از کاخ فرعون که دور از شهر بود بیرون آمده داخل شهر شد، در شهر به دو نفر برخورد کرد که یکدیگر را کتک کارى مى‏کردند یکى از بنى اسرائیل بود و یکى دیگر از قبطیان، آنکه از پیروان موسى بود موسى را به کمک طلبید تا شر قبطى را از او بگرداند، موسى مرد قبطى را بزد اما زدن همان و افتادن و مردن قبطى همان...

داستان حضرت موسی از تولد تا ازدواج در سوره ی قصص (تفسیرالمیزان)

این قرآن آیات کتاب مبین است (2).

ما از داستان موسى و فرعون آنچه حق است بر تو براى مردمى که ایمان مى‏آورند مى‏خوانیم (3).

به درستى که فرعون در زمین بلندپروازى کرد و مردمش را گروه گروه ساخت، طایفه‏اى از ایشان را بیچاره و ضعیف کرد، تا آنجا که پسرانشان را مى‏کشت و زنانشان را زنده مى‏گذاشت، راستى که او از مفسدان بود (4).

ما در برابر او خواستیم بر آنان که در زمین ضعیف شمرده شدند منت نهاده ایشان را پیشوایان خلق کنیم و وارث دیگران قرار دهیم (5).

و در زمین مکنتشان داده و از همین ضعفا به فرعون و هامان و لشکریان آن دو آن سرنوشتى را نشان دهیم که از آن مى‏گریختند (6).

و به مادر موسى وحى کردیم که او را شیر بده، همین که بر جان او بیمناک شدى او را به دریا بینداز، و مترس و غمگین مباش که ما وى را به تو برگردانیده و از پیامبرانش مى‏کنیم (7).

پس آل فرعون موسى را از دریا گرفتند تا دشمن و مایه اندوه‏شان شود آرى فرعون و هامان و لشکریانشان خطا کردند (و اگر از آینده این کودک خبر مى‏داشتند هرگز او را از دریا نمى‏گرفتند) (8).

و همسر فرعون گفت این کودک نور چشم من و تو است (و رو به جلادان کرد و گفت) او را مکشید، شاید ما را سود بخشد، و یا اصلا او را فرزند خود بگیریم. این را مى‏گفتند، و نمى‏دانستند (که چرا مى‏گویند و این خداست که این پیشنهاد را به دلشان انداخته) (9).

در نتیجه قلب مادر موسى مطمئن و فارغ از اندوه گشت که اگر فارغ نمى‏شد نزدیک بود موسى را لو دهد، این ما بودیم که قلبش را به جایى محکم بستیم تا از مؤمنین باشد (10).

وى به خواهر موسى گفت: از دور دنبال موسى باش، تا از او خبرى بیابى، خواهر موسى او را از دور دید اما به طورى که درباریان ملتفت نشدند (11).

ما قبلا پستان همه زنان شیرده را بر او حرام کرده بودیم، در نتیجه پستان احدى را نگرفت، خواهرش گفت: آیا مى‏خواهید شما را به خاندانى راهنمایى کنم که براى شما سرپرستى این کودک را به عهده بگیرند خانواده‏اى که خیرخواه این کودک باشند (12).

با این نقشه او را به مادرش برگرداندیم تا چشمش روشن شود و غصه نخورد و تا آنکه بداند وعده‏ خدا حق است، و لیکن بیشتر مردم نمى‏دانند (13).

مادر موسی، چو موسی را به نیل                        در فکند، از گفتهٔ رب جلیل

خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه              گفت کای فرزند خرد بی‌گناه

گر فراموشت کند لطف خدای                   چون رهی زین کشتی بی ناخدای

گر نیارد ایزد پاکت بیاد                             آب خاکت را دهد ناگه بباد

وحی آمد کاین چه فکر باطل است          رهرو ما اینک اندر منزل است

پرده ی شک را برانداز از میان                            تا ببینی سود کردی یا زیان

ما گرفتیم آنچه را انداختی                            دست حق را دیدی و نشناختی

در تو، تنها عشق و مهر مادری است              شیوه ی ما، عدل و بنده پروری است

نیست بازی کار حق، خود را مباز              آنچه بردیم از تو، باز آریم باز

سطح آب از گاهوارش خوشتر است           دایه‌اش سیلاب و موجش مادر است

رودها از خود نه طغیان میکنند             آنچه میگوئیم ما، آن میکنند

ما، بدریا حکم طوفان میدهیم                ما، بسیل و موج فرمان می‌دهیم

نسبت نسیان بذات حق مده                         بار کفر است این، بدوش خود منه

به که برگردی، بما بسپاریش             کی تو از ما دوست‌تر میداریش

...(ازدیوان پروین اعتصامی «لطف حق»

------------

‌و چون به حد رشدش رسید و جوانى تمام عیار شد او را حکمت و علم دادیم، و این چنین به نیکوکاران پاداش مى‏دهیم (14)

روزى در هنگامى که مردم سرگرم بودند از کاخ فرعون که دور از شهر بود بیرون آمده داخل شهر شد، در شهر به دو نفر برخورد کرد که یکدیگر را کتک کارى مى‏کردند یکى از بنى اسرائیل بود و یکى دیگر از قبطیان، آنکه از پیروان موسى بود موسى را به کمک طلبید تا شر قبطى را از او بگرداند، موسى مرد قبطى را بزد اما زدن همان و افتادن و مردن قبطى همان. موسى با خود گفت: این از عمل شیطان بود که او دشمنى است گمراه کننده و آشکار (15).

«تفسیرالمیزان -... فرمود ": این از عمل شیطانست"، ...: این کتک کارى که در میان آن دو اتفاق افتاده بود، از جنس عملى است که به شیطان نسبت داده مى‏شود، و یا از عمل شیطان ناشى مى‏گردد، چون شیطان است که در میان آن دو عداوت و دشمنى افکنده و به کتک‏کارى یکدیگر وادارشان کرده است و کار بدانجا منجر شد که موسى مداخله کرد. و مرد قبطى به دست او کشته شد، و موسى دچار خطر و گرفتارى سختى گردید. آرى موسى مى‏دانست که این جریان پنهان نمى‏ماند، و به زودى قبطیان علیه او مى‏شورند. و اشراف و درباریان و فرعون از او و از هر کسى که در جریان مزبور مداخله داشته، شدیدترین انتقام را خواهند گرفت.

اینجا بود که متوجه شد در آن مشتى که به آن مرد قبطى زد که این کار او را در معرض هلاکت قرار داد، اشتباه کرده و این وقوع در اشتباه را به خدا نسبت نمى‏دهد، براى اینکه خداى تعالى جز به سوى حق و صواب راهنمایى نمى‏کند لذا حکم کرد به اینکه این عمل منسوب به شیطان است.

و این عمل (کشتن قبطى) هر چند نافرمانى موسى نسبت به خداى تعالى نبود، براى اینکه اولا خطاى بود نه عمدى، و ثانیا جنبه دفاع از مرد اسرائیلى داشت، و مرد کافر و ظالمى را از او دفع کرد، و لیکن در عین حال این طور هم نبوده که شیطان در آن هیچ مداخله‏اى نداشته باشد، چون شیطان همان طور که از راه وسوسه آدمى را به گناه و نافرمانى خدا وا مى‏دارد، همچنین او را به هر کار مخالف صواب نیز وادار مى‏کند، کارى که گناه نیست، لیکن انجامش مایه گرفتارى و مشقت است، هم چنان که آدم و همسرش را از راه خوردن آن درخت ممنوع، گرفتار نمود، و کار آنان را به آنجا کشانید که از بهشت بیرون شوند.»

 گفت پروردگارا من به خود ستم کردم اثر این جرم را محو کن و خدا هم اثر آن را محو کرد آرى خدا آمرزنده مهربان است (16).

موسى گفت پروردگارا به خاطر این نعمت که به من ارزانى داشتى تا آخر عمرم هرگز پشتیبان مجرمین نمى‏شوم (17).
فرداى آن روز در شهر نگران مى‏گشت که ناگهان همان شخص دیروزى را دید که داشت او را به یارى مى‏طلبید و از دور صدایش مى‏زد موسى به او گفت: تو گمراهى آشکارى (18).

همین که خواست دست به دشمن او و دشمن خودش بیازد مرد گفت: اى موسى مى‏خواهى مرا هم بکشى آن چنان که دیروز کسى را کشتى، معلوم مى‏شود تو جز این بنایى ندارى که در زمین جبارى کنى و نمى‏خواهى از صلح جویان باشى (19).

و از آخر شهر (که قصر فرعون در آنجا بود) مردى دوان دوان بیامد و گفت: اى موسى درباریان مشورت مى‏کردند که تو را بکشند بیرون شو که من از خیرخواهان توام (20).

موسى نگران از شهر خارج شد و گفت: پروردگارا مرا از شر مردم ستمگر نجات ده (21).

و چون موسى متوجه جانب مدین شد گفت امیدوارم که پروردگارم مرا به راه مستقیم و راست هدایت کند (22).

و چون به آب مدین رسید مردمى را دید که از چاه آب مى‏کشند و در طرف دیگر دور از مردم دو نفر زن را دید که گوسفندان را از اینکه مخلوط با سایر گوسفندان شوند جلوگیرى مى‏کردند، موسى پرسید چرا ایستاده‏اید؟ گفتند: ما آب نمى‏کشیم تا آنکه چوپانها گوسفندان خود را ببرند، و پدر ما پیرى سالخورده است (23).

موسى گوسفندان ایشان را آب داده سپس به طرف سایه بازگشت و گفت: پروردگارا من به آنچه از خیر بر من نازل کنى محتاجم (24).

چیزى نگذشت که یکى از آن دو زن که با حالت شرمگین راه مى‏رفت به سوى موسى آمد و گفت پدرم تو را مى‏خواند تا پاداش آب دادنت را بدهد، همین که موسى نزد پیر مرد آمد و داستان خود را به او گفت، پیر مرد گفت: دیگر مترس که از مردم ستمگر نجات یافتى (25).

یکى از آن دو زن به پدر خود گفت چه خوب است او را اجیر کنى که بهترین اجیر آن کس است که هم نیرومند باشد و هم امین (26).

پیر مرد به موسى گفت مى‏خواهم یکى از این دو دخترم را به همسریت درآورم در برابر اینکه هشت سال اجیرم شوى، البته اگر ده سال کار کنى خودت کرده‏اى و آن دو سال جزو قرارداد ما نیست، و من نمى‏خواهم بر تو سخت بگیرم و به زودى مرا خواهى یافت ان شاء اللَّه از صالحان (27).

موسى گفت این قرارداد بین تو و خودم را قبول دارم، هر یک از دو مدت هشت سال و ده سال را که خواستم انجام مى‏دهم و تو حق اعتراض نداشته باشى و خدا بر آنچه مى‏گوییم وکیل است (28).