...

 دو برادر [بَه بَه چه دو برادری] با هم به جنگ رفتند وعباس علیه السلام روانه شریعه فرات شد ولی در نزدیکی شریعه فرات چهار هزار نفر که نگهبان بر آن بودند بر عباس بن علی علیه السلام حمله آوردند.

قبلاً بیان شد که ابن زیاد نامه ای به پسر سعد نوشت و خواست که آب را بر امام واصحاحبش ببندد واو چنین کرد.

(ص263) حضرت ابوالفضل علیه السلام که دید به او حمله ور شدند هچون علی علیه السلام شمشیر از نیام بر کشید و بر آنان حمله برد. .. به هر سوی که حمله می برد از ترس برایش کوچه باز  می کردند ومی گریختند! به هر کس شمشیر می زد در دم به جهنم واصل می شد و مهلت فرار پیدا  نمی کرد.حملات آن جوانمرد و شیر بیشه شجاعت آنچنان شدید بود که این چهار هزار نفر را به عقب راند وآنان را تار ومار ساخت وهر کدام به سوئی گریختند.

کتاب حسین مظهرآزادگی- نویسنده : سید جواد افتخاریان (ص260)

شهادت قمر بنی هاشم علیه السلام

دیگر در اطراف امام حسین علیه السلام فرزند رسول خدا صل الله علیه وآله فقط یک نفر دیده می شود واو با یک پرچم در پیشگاه آن حضرت باادب تمام ایستاده است، (ص 261)اوعباس بن علی علیه السلام می باشد که پرچمدار آن حضرت است ، چنان جمال دل آرای وطلعی زیبا دارد که او را ماه بنی هاشم می گویند  .

عباس علیه السلام مردی 35 ساله و بسیار زیبا ونیکو روی بود ...

عباس علیه السلام در واقعه کربلا چند بار برای اهل بیت امام حسین علیه السلام واصحاب گرامیش آب آورد ، ولی در روز عاشورا که آتش جنگ شعله ور بود دیگر به سراغ آب نرفت.

حضرت ابوالفضل علیه السلام فرزند رشید وشجاع وبا شهامت  امام علی امیرالمومنین علیه السلام از حضرت ام البینین مادر اومحسوب می شود.

حضرت امام حسین علیه السلام که یگانه امید و آرزویش به این برادر شجاع و با وفا بود از اجازه  جنگ دادن به او مضایقه می فرمود، تا آن که ساعتی برای امام حسین علیه السلام فرا رسید که هیچ کس را نداشت و گاه گاهی صدای اطفال تشنه ، نیز جگرش را کباب می ساخت.

بار خداوندا بر حال امام حسین علیه السلام چه می گذشت؟

... حضرت ابوالفضل علیه السلام قدم پیش گذاشت و در پیشگاه برادر ایستاد وعرض کرد : آقا ، اجازه میدان رفتن می خواهم ، آیا اجازه می دهی تا جانم را فدایت سازم؟

امام حسین علیه السلام که یگانه برادرش را در مقابل خود دید از شنیدن این کلام اشک از چشمانش سرازیر شد وگریه ای سخت نمود وآنگاه ، نگاه بر چهره [پر]اندوه وگرفته علمدارش کرد وفرمود:

ای برادر تو علمدار من هستی ،واگر بروی دیگر کسی با من نخواهد بود . ابوالفضل العباس علیه السلام عرض کرد: آقا دیگر سینه ام تنگ شده و از زندگانی  (ص262)دنیا سیر گشته ام ومی خواهم از این جماعت [کوردل] انتقام بگیرم.

دراین موقع صدای شیون وگریه اطفال از خیمه ها به گوش آن دو برادر می رسید که درحین گریه تشتگی خود را اظهار می کنند ودست به دامان عمه اشان زینب سلام الله علیها می شوند.

... امام حسین علیه السلام به ناچار اجاز داد وفرمود: پس اول آنها را نصیحت کن !

عباس بن علی علیه السلام به میدان آمد و در برابر صفوف لشکر عمر سعد ایستاد وآنها را نصیحت و موعظه داد ولی کلمات آن حضرت بر آن سنگدلان اثر ننمود ، آن جناب برگشت وگزارش داد...صدای الطش اطفال قمر بنی هاشم را بی تاب کرد ، سوار بر اسب شد ونیزه ومشک آب را برداشت که از فرات آب بیاورد.

بعضی روایات مذکور است که این دو برادر عالیقدر با هم به سپاه عمر سعد حمله بردند وبه پشت گرمی یکدیگرمی جنگیدند...

و روایتی دیگر است که قرار شد امام حسین علیه السلام از یک سو با لشکر بجنگ وآنان را سر گرم نماید وحضرت عباس علیه السلام به طرف شریعه فرات  برود تا شاید آبی به اطفال خیام  برساند.

روایت صحیح آن است که دو برادر [بَه بَه چه دو برادری] با هم به جنگ رفتند وعباس علیه السلام روانه شریعه فرات شد ولی در نزدیکی شریعه فرات چهار هزار نفر که نگهبان بر آن بودند بر عباس بن علی علیه السلام حمله آوردند.

قبلاً بیان شد که ابن زیاد نامه ای به پسر سعد نوشت و خواست که آب را بر امام واصحاحبش ببندد واو چنین کرد.[به بهانه  این که آب را بر عثمان خلیفه سوم بستند اکنون ما نیز چنین می کنیم در حالی که این گونه نبوده و امام علی علیه السلام وفرزندانش امام حسن وامام حسین وحضرت ابوافضل و بنی هاشم به فرموده امام علی علیه السلام از عثمان دفاع کردند و مردم که از سوء استفاده های خلیفه و اطرافیانش به خصوص مروان داماد عثمان و با نیرنگ معاویه عثمان را کشتند و خونخواه اوشدند- ققنوس بی بال در اوج آسمان – به نقل از تواریخ]

(ص263) حضرت ابوالفضل علیه السلام که دید به او حمله ور شدند هچون علی علیه السلام شمشیر از نیام بر کشید و بر آنان حمله برد. .. به هر سوی که حمله می برد از ترس برایش کوچه باز  می کردند ومی گریختند! به هر کس شمشیر می زد در دم به جهنم واصل می شد و مهلت فرار پیدا  نمی کرد.حملات آن جوانمرد و شیر بیشه شجاعت آنچنان شدید بود که این چهار هزار نفر را به عقب راند وآنان را تار ومار ساخت وهر کدام به سوئی گریختند.

به گفته راویان در این حملات هشتاد نفر را به جهنم فرستاد و آن آنگاه به تنهایی وارد شریعه فرات شد. بر اثر خستگی و تشنگی جگرش تفته بود ولبان مبارکش از عطش خشک شده بودپس از وارد شدن در میان شریعه فرات ، کفی از آب برداشت و به سمت دهان مبارک برد، در این هنگام به یاد لبان خشک برادر و اهل بیتش افتاد و آب را بر روی آب ریخت.!

پرکرد مشک و پس کفی از آب بر گرفت

می خواست تا بنوشد از آن آب خوشگوار

آمد به یادش از جگر تشنه حسین(ع)

چون اشک خویش ریخت زکف آب وشد سوار

شد با لبان تشنه ز آب روان ، روان

دل پـر زجوش و مشــــک بدوش آن بزرگــوار

 کردند حمله جمله بر آن پور مرتضی

یــک شـیــر در میــان گرگان بی شمــار

یک تن کسی ندیده وچندین هزار تیر

یــک گل کسی ندیده و چندین هــزار خوار

(ص264)                               

ا و از میان نخلهای خرما که راه نزدیکی به خیام بود روان گردید.

لشکر عمرسعد که جریان را چنین دید و مشک آب را بر دوش آن جناب مشاهده کردند، بانگ بر آوردند که نگذارید که آب به خیام حسین برسد که دیگر از عهده آنان بر نخواهید آمد وتمام شما را این دو برادر  خواهند  کشت.

عباس بن علی علیه السلام از میان نخل ها با تعجیل روان بود ، شمشیر کشید وباز بر آنها حمله کرد.

او با جهانی مملو از عشق ونیروی ایمان بر آن شیاطین [انسان نما] حمله می کرد ورجزی می خواند که ترجمه اش این است.

من از مرگ نمی ترسم به هنگامی که مرا بانک زند، تا وقتی که میان مردان کارآزموده افتاده ودر میان خاک

میدان جنگ پوشیده گردم، جانم فدای جان پاک حضرت مصطفی، من عباس بن علی هستم که با مشک آب می آیم واز شمشیر ترس ندارم.

او همچنان بر آنها اسب می تاخت و آنها را که به مبارزه می آمدند قلع وقمع می ساخت تا آنکه  نا جوانمردی موسوم به حکیم بن طفیل از پشت نخل خرما شمشیری بر دست راست آن حضرت زد، ولی عباس علیه السلام با چالاکی اعتنایی به دست بریده نکرد وشمشیر را فوراً به دست چپ گرفت وبر آنها حمله کرد،وبا دنیایی از امید می جنگید وپیش می رفت و آنها را از دم تیغ خود می گذراند زیرا یگانه آرزویش که مشک آب بود به همراه داشت ، او می جنگید و چنین رجز می خواند: والله و ان قطعتموا  یمینی انّی اُحامی ابداً ان دینی

سپس به جنگ پرداخت ، از پشت نخل ها نوفل یا به روایتی بازحکیم بن نوفل  ملعون شمشیری بر دست چپش فرود آورد وآن را قطع کرد و آنگاه مشک را به دندان گرفت [وبر روی آن خم شد تا از تیر ها مصون به ماند] تاشاید آن را به لب تشنگان خیام برساند که [عمود آهنینی بر فرق مبارکش زدند]  ودراین هنگام تیری بر آن امید و آرزویش خورد و آب آن بر زمین ریخت وتیری بر سینه مبارکش آمد واز اسب بر زمین افتاد ودر غلطید.

[یا صاحب الزمان آجرک الله]

حضرت عباس علیه السلام در این هنگام فریاد  برا ورد: ای برادر اکنون برادرت را دریاب !

امام حسین علیه السلام که صدای برادر را شنید شمشیر زنان چند حمله به لشکر کرد و خود را بر بالین

برادرش که در خون می غلطید رسانید. خداوندا چه گذشت بر آن حضرت علیه السلام به هنگام دیدن

این منظره  جگر خراش، خود را بر بدن برادر افکند واو را بوسید وتیر از چشمش در آورد و سایر تیرها را دور افکند! وچهره برادر را از خون پاک ساخت وآنگاه دو برادر به یک دیگر نگاهی کردند که از پس آن ناله هردو بلند شد ، امام حسین  علیه السلام از روی بدن برادر بلند می شد دست بر کمر گذاشت وفرمود: برادر کمرم شکست وچاره وتدبیرم گسسته شد.

عباس بن علی علیه السلام در حالی که سرش بر بالین برادرش بود جان به جان آفرین تسلیم کرد ولی امام علیه السلام یارای رفتن به سوی خیام را نداشت در حالی که گریه او را مجال نمی داد از با لین برادر خود برخواست  ونگاهی عجیب وغم انگیز بر بدن قطعه قطعه برادر کرد ، گو می خواست چنین بگوید:

 

نه دست در بدن ، نی به تن رمق داری                      بخواب جان برادر بخواب حق داری

التماس دعا