بسم الله الرحمن الرحیم

دروس حوزه اسلامی در دانشگاه ها

دروس معرفت جویان دانشگاه حکیم سبزواری

رسالت الهی انبیاء و روش تحقق آن و تعهد ما نسبت به آن

مطالب ذیل از کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن از رهبر معظم انقلاب که در سال 1353 ایراد فرموده‌اند استخراج شده است. نکته قابل توجه این است که مباحث به صورت خلاصه ای از فصل نبوت انتخاب شده ؛ بنابراین توصیه می‌شود برای استفاده کامل به اصل کتاب سرفصل نبوت مراجعه شود.[1]



 پانویس مطالب 1..علاوه بر نگاه کاربردی و اجتماعی حاکم بر این کتاب، معظم له چندین بار در بیانات زمان ولایت و رهبری خود به مطالب مطرح‌شده در آن جلسات (سال 53) اشاره‌کرده و آن‌ها را تأیید و حرکت بر مبنای آن‌ها را برای ایجاد یک نظام اسلامی لازم می‌داند. (25/2/1386-8/4/1371-4/4/1381)

اهمیت این سخنرانی‌ها به حدی است که مقام معظم رهبری در تاریخ 4/4/1381 و پس از گذشت حدود 30 سال از تاریخ سخنرانی‌ها، ضمن اشاره به مباحث مطرح‌شده در آن جلسات می‌فرمایند: «بنده یک ماه رمضان در مسجد امام حسن (ع) مشهد سخنرانی مستمر سی جلسه‌ای داشتم… آن زمان (سال 1353) به ضبط سخنرانی‌ها خیلی اهمیت داده نمی‌شد؛ اما استثنائا همه این سی سخنرانی ضبط‌شده است. این سخنرانی‌ها منبع خوبی برای مچ‌گیری ماست! در آن سخنرانی‌ها راجع به توحید، امامت، ولایت، نبوت و سایر مباحث اساسی بحث شده است که الآن (سال 1381) هم آن‌ها را تأیید می‌کنم. این‌ها پایه فکری برای ایجاد یک نظام اسلامی بود؛ اگرچه ما آن موقع امیدوار نبودیم که نظام اسلامی، شش هفت سال دیگر محقق شود. می‌گفتیم اگر پنجاه سال دیگر هم ایجاد نشود، بالاخره پایه‌های فکری‌اش این‌هاست. آن کار، جهت دادن به فکر نسل جوان آن روز بود».

 

بسم الله الرحمن الرحیم

رسالت الهی انبیاء و روش تحقق آن و تعهد ما نسبت به آن

مطالب ذیل از کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن از رهبر معظم انقلاب که در سال 1353 ایراد فرموده‌اند استخراج شده است. نکته قابل توجه این است که مباحث به صورت خلاصه ای از فصل نبوت انتخاب شده ؛ بنابراین توصیه می‌شود برای استفاده کامل به اصل کتاب سرفصل نبوت مراجعه شود.[1]

 

ضرورت شناخت رسالت الهی

در جهان بینی (بینش فلسفی و زیربنائی) اسلام، همه پدیده‌های جهان، وابسته و آفریده و بنده یک قدرت برترند.

 این بینش، زیربنا و قاعدهی اساسیِ تمام طرح‌ها و برنامه‌ها و افکار عملی و زندگی‌ساز (ایدئولوژی) در اسلام است.

إِنَّ فیِ خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلَافِ الَّیْلِ وَ النهَّارِ لاَیَاتٍ لِّأُوْلیِ الْأَلْبَابِ (190)الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیَمًا وَ قُعُودًا وَ عَلیَ جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فیِ خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ (191) آل‌عمران

...«رَبَّنَا» پروردگار ما! «مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا سُبْحَانَکَ» این را به بیهوده نیافریده‌ای، منزهی تو از این کار که به بیهوده بیافرینی؛ یعنی مهم‌ترین و اساسی‌ترین نقطه یک ایدئولوژی. هر ایدئولوژی زندگی ساز، نقطه اساسی‌اش این است که من اینجا برای کاری هستم.

اگر تعهدی احساس نکردی، در مؤمن بودنِ خودت شک کن. جامعه‌ای که به تعهدات ایمانی عمل نمی‌کند، نام خود را جامعه مؤمن نگذارد. آن‌کسانی که از قرآن شنیده‌اند: «وَ لَا تَهِنُواْ وَ لَا تَحزَنُواْ وَ أَنتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ (139 آل‌عمران)» سست نشوید، غمگین نشوید، اگر مؤمن باشید از همه برترید؛ آن‌کسانی که این صلای عجیب را از قرآن شنیدند، بعد به واقعیت‌ها نگاه می‌کنند، می‌بینند مؤمنین به قرآن از همه برتر نیستند، بلکه گروکِش همه هستند و تعجب می‌کنند که این وعده قرآن پس کو؟ بله، وعده الهی حق است، هم در زمان ظهور مهدی موعود صلوات‌الله‌علیه و هم هرجایی که ایمان صورت ببندد؛ اما ایمانی که قرآن آن را همراهی با عمل می‌داند، ایمانی که آن را از تعهد جدا نمی‌داند. ایمان، نه‌فقط یک امر قلبی. اگر فقط تصدیق و پذیرش در صدق کلمه ایمان کافی بود، من می‌گویم اول مؤمن به پیغمبر ابولهب بود یا ولید بن مغیره مخزومی بود. آن هوشمندان عرب خیلی خوب می‌فهمیدند که رسول خدا دروغ نمی‌گوید... آیا ما مؤمنیم؟ درحالی‌که تصدیق ما هم با تعهدهای متناسب همراه نیست. چه می‌فرمایید شما؟ اگر فقط تشخیص و ایمان قلبی و باور کافی بود، عمروعاص باید اول شیعه عالم باشد. عمروعاصی که ماجرای غدیر خم را یا به چشم دیده، یا از کسانی که به چشم دیده‌اند شنیده، من و شما بعد از سیزده قرن و خرده‌ای این ماجرا را در کتاب‌ها فقط می‌خوانیم... عمروعاصی که با معاویه همدست می‌شود و باهمین علی می‌جنگد؛ یعنی به تعهدهای تشیع، به مسئولیت‌ها و تکلیف‌هایی که این باور به انسان متوجه می‌کند، پایبند نمی‌ماند، شیعه نیست... باهمین دلیل، آیا من و شما می‌توانیم معتقد باشیم و مطمئن که شیعه هستیم؟ مگر ما به تعهدهای شیعه بودن عاملیم؟ مگر ما پایبندیم؟... «الَّذِینَ ءَامَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُواْ إِیمَانَهُم بِظُلْمٍ أُوْلَئکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُم مُّهْتَدُونَ (82 انعام)»... آن ایمانی که تعهد در کنارش نیست، نصرت به مؤمن نمی‌دهد، پیروزی او را تضمین نمی‌کند، یاری خدا و یاری ذرات طبیعت و تکوین را برای او به ارمغان نمی‌آورد، خوشبختی و رستگاری دنیا و خلاصه یک‌کلام، بهشت دنیوی و اخروی را به او نمی‌دهند... یک صفتی است در انسان که همیشه دنبال کارهای راحت‌تر می‌رود، حالت سهولت طلبی، سهل گرایی در انسان هست... امام علیه‌السلام در روایتی به این مضمون می‌فرمایند: "شفاعت ما نمی‌رسد یا نمی‌رسد به شفاعت ما، مگر به‌وسیله کوشش و جدوجهد". حالا ما با تنبلی، با زانوی غم به بغل گرفتن و غم گذشته و غمِ آینده را بابی غیرتی خوردن، بااین‌حالت منفیِ پستِ بی‌خاصیت، می‌نشینیم به امید شفاعت... سالیان درازی کارشده و بسی قرن‌ها کارشده روی مغز مسلمانان تا آن‌ها را قانع کنند به اینکه عمل برای مسلمان بودن لازم نیست تا به آن‌ها بفهمانند که برای مؤمن بودن، یک دلِ پاک لازم است، نه یک عمل پاک... از بعدِ پیغمبر، بعد از مدت‌زمان کوتاهی این فکر به وجود آمد و ترویج شد...

 

امت اسلام امت برگزیده الهی

وَ جَاهِدُواْ فیِ اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَئکُمْ وَ مَا جَعَلَ عَلَیْکمُ‌ْ فیِ الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ هُوَ سَمَّئکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِن قَبْلُ وَ فیِ هَاذَا لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیدًا عَلَیْکمُ‌ْ وَ تَکُونُواْ شُهَدَاءَ عَلیَ النَّاسِ فَأَقِیمُواْ الصَّلَوةَ وَ ءَاتُواْ الزَّکَوةَ وَ اعْتَصِمُواْ بِاللَّهِ هُوَ مَوْلَئکمُ‌ْ فَنِعْمَ الْمَوْلیَ وَ نِعْمَ النَّصِیرُ (78 حج)

«وَ جَاهِدُواْ فىِ اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ» مجاهدت کنید درراه خدا، «حَقَّ جِهَادِهِ» آن‌چنان‌که شایسته مجاهدت است. برای یک درآمد آفتاب تا آفتاب چه‌کار می‌کنید، چقدر تلاش می‌کنید؟ چقدر مجاهدت می‌کنید؟ به همین نسبت ببین برای خدا چقدر باید تلاش کنی. همه کار در متن است، کار خدا در حاشیه. وضع زندگی عمومی ما، نقشه عمومی‌زندگی ما این است. همه کارها در متن است، یاددادن، یادگرفتن، پول گرفتن، زحمت کشیدن، نمی‌دانم ورزش کردن، همه کار متن زندگی است، در حاشیه‌ها، آن‌هم یا هست یا نیست، کار خدا؛ اما اگر درست نگاه کنید، آن تلاشی که برای خدا و درراه خدا باید انجام بگیرد، حجمش، کیفیتش، عمقش، نستوهی و پایداری‌اش، بایستی به نسبت بزرگی و عظمت خودِ خدا، از همه تلاش‌ها بزرگ‌تر، پایدارتر، نستوه‌تر، خستگی‌ناپذیرتر باشد.

«وَ جَاهِدُواْ فىِ اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَئکُمْ» اوست که شمارا برگزیده است ای ملت اسلام! یعنی چه برگزیده؟...به معنای انتخاب آماده‌ترین فرد است برای بزرگ‌ترین کار. بین ده نفر شما نگاه می‌کنید، می‌بینید که این‌یکی قیافه‌اش مصمم‌تر، بدنش آماده‌تر، رنگ رخساره‌اش شاداب‌تر، پنجه‌اش قوی‌تر، بازوان و سینه‌اش ستبرتر و استوارتر؛ می‌گویید آقا، این بارِ سنگین را تو باید برداری، من تو را برای این کار انتخاب کردم؛ این هم پیش‌قدم می‌شود. اگر برداشت، اگر توانست این کار را بکند؛... آن‌وقت از سطح اقران بالاتر می‌رود، می‌شود یک فرد زبده برجسته. اگر برنداشت چه؟ اگر برنداشت، از دیگران توسری‌خورتر و بدبخت‌تر می‌شود... بنی‌اسرائیل در زمان خودشان و مسلمانان در زمان خودشان، شایسته‌ترین امت‌ها و افراد بودند برای تحمل بار امانت اسلام، رهبری و هدایت بشر؛ آیا برداشتند یا نه؟... اگر برنداشتند، همان وضعی را دارند که یهود دارا شدند براثر حمل نکردن بار امانت: «وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ وَ بَاءُو بِغَضَبٍ مِّنَ الله (61 بقره)»، این برای دنیایشان، مَأواهُم جَهَنّمُ، آن‌هم برای آخرتشان.

«هُوَ اجْتَبَئکُمْ» او برگزیده است شمارا، انتخاب کرده برای برداشتن این بار، «مَا جَعَلَ عَلَیْکمُ‏ْ فىِ الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ» در دین، بر شما سختی و فشار و صعوبتی هم قرار نداده، فشاری نیست. این‌قدرها سنگین نیست این بار... قابل‌تحمل است...«هُوَ سَمَّئکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِن قَبْلُ وَ فىِ هَذَا»، این بار را به شما دادیم، این گزینش را نسبت به شما به عمل آوردیم، برای چه؟ تا شما چه کنید و به کجا برسید؟ «لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیدًا عَلَیْکمُ‏ْ وَ تَکُونُواْ شُهَدَاءَ عَلىَ النَّاسِ»؛ مسئول مستقیم شما پیغمبر است و مسئول همه بشریت شمایید. تا پیامبر بر شما گواه و مراقب و دیدبان باشد و شما بر بشریت گواه و مراقب و دیدبان باشید. شما زمامداران بشری، شما اداره‌کنندگان بشریتید، شما دیدبانان این قافله‌اید. ای قافله‌سالاران به خواب نمانید.

«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ ءَامَنُواْ»، این هم وعده خداست، باز برای مؤمن و مؤمن متعهد. دقت کنید، وعده الهی در این آیه به‌صراحت می‌گوید: ما به مؤمنین وعده کردیم که حکومتِ روی زمین برای شماست، ایده و آیین فکر و مکتب شما برجهان خیمه خواهد زد، ترس و بیمناکی شما بدل به امن‌وامان خواهد شد، اگر در طول تاریخ زجر کشیدید، جور بردید، بعدازاین به‌راحتی، بی‌دغدغه، بی تشویش خواهید زیست و خدا را عبادت خواهید کرد و رقبای خدا را از زمین‌بر خواهید انداخت... بعضی خیلی وسواسی می‌شوند، جمود می‌کنند، می‌گویند مخصوص زمان ولی‌عصر صلوات الله و سلامه علیه است. شکی نداریم ما در اینکه زمان ظهور امام زمان صلوات الله و سلامه علیه مصداق کامل این آیه است، در این تردیدی نیست؛ اما کجای این آیه نوشته که مخصوص آن زمان است؟ بگویید ببینیم! کدام روایت دارد که مخصوص آن زمان است؟ چرا آیه را محدود می‌کنید؟ مگر خدا با مؤمنین صدر اسلام این وعده را عمل نکرد؟ همین آیه بود که عمل شد. آمدند در مدینه، آن حکومت را به وجود آوردند... هزار بار دیگر هم قابل عمل شدن است، اما شرطش چیست؟ شرطش این است که این جملات اول آیه محقق بشود که می‌فرماید، «وَعَدَ اللهُ» وعده کرده است خدا، به چه کسانی؟ «الَّذِینَ ءَامَنُواْ مِنکمُ‏ْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ» به کسانی از شماها که ایما بیاورند و عمل شایسته و صالح کنند؛ یعنی طبق تعهدات این ایمان عمل کنند. به این‌ها وعده داده که «لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فىِ الْأَرْضِ» که آنان را در زمین جانشین سازد...«کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ» همچنانی که مؤمنین پیشین را جانشین ساخته است. ما خیال می‌کنیم مؤمنین هر جا بودند از اول عالم، همیشه توسری‌خورده‌اند، اصلاً تاریخ‌دانی و جهان‌بینی عامه مسلمان‌ها این است که ایمان یعنی ملازمت با کتک خوردن؛ … درست نقطه مقابل آنی که قرآن می‌خواهد بگوید. ما یک‌وقتی تشریح کردیم این را که چطور دین از اولی که به وجود آمده تا امروز، همه‌اش پیشرفت داشته، یک‌قدم عقب‌نشینی نداشته. یک‌قدم، به عقیده ما، دین تا حالا عقب‌نشینی نداشته. آنی که خیال می‌کنند عقب‌نشینی است، آن پیشرفت است درواقع.

به هر صورت، روی زمین از آن شماست و حکومت آن در دست شما، همچنانی که در دست پیشینیان شما بود؛ یعنی مؤمنان دوران‌های قبل. «وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِى» مستقر خواهد ساخت دین و آیین و مسلک و مرامشان را، آن دین و آیینی که «ارْتَضىَ‏ لَهُمْ» برای آنان پسندیده است، آن دینی که شایسته آن‌ها بوده؛ یعنی همین دین اسلامی که دنیا و آخرت را شامل است و حال و آینده را و جسم و روح را و خلاصه همه‌جانبه است، برای همه نیازها کافی ست «وَ لَیُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا» تبدیل خواهیم ساخت پس از خوف و ترس و بیمِ آنان، امنیت وامان را. تا چه بشود؟ که بتوانند در سایه آن، یک گام و ده گام به‌سوی سرمنزل نهایی انسان، یعنی تکامل، نزدیک بشوند. بتوانند بنده خدا باشند، بندگی بندگان از سر آن‌ها برداشته بشود، مطیع و خاضع خدا باشند و از این راه بتوانند متعالی و متکامل بشوند. این‌ها هر کلمه‌اش بحثی دارد. «یَعْبُدُونَنىِ لَا یُشْرِکُونَ بىِ شَیاً» مرا عبودیت کنند و به من شرک نورزند. البته در آخر آیه این را هم تذکر می‌دهد که اگر بعد از آنی که ایمان آوردند، شرک ورزیدند؛ اینجا فاسق خواهند بود (وَ مَن کَفَرَ بَعْدَ ذَالِکَ فَأُوْلَئکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (55 نور)). فاسق یعنی از دین به درآمده، خارج‌شده.

 

رسالت انبیاء الهی

هدف اولی پیغمبر، هدف اصلی پیغمبر یک چیز است، در نیمه راه آن هدف، هدف‌های دیگری هم برای پیغمبر مطرح می‌شود که در میان این هدف‌های دیگر، یکی از همه مهم‌تر و برای پیغمبر جاذبه دارتر است؛ اما هدف اصلی و اولی پیغمبران الهی، عموماً در چند کلمه قابل خلاصه کردن است؛ پیغمبران به این جهان می‌آیند تا انسان را به سر منزل تعالی و تکاملِ مقدّرش برسانند. انسان به عنوان یک موجود که دارای استعدادها، دارای قوه‌ها انرژی‌های فراوان هست، می‌تواند چیزی بالاتر، برتر، عزیزتر و شریف تر از آنچه هست بشود... یک دنیا استعداد در انسان نهفته است، انسان را می‌شود به یک معدن بسیار قوی و عمیق و سرشار تشبیه کرد که این معدن را وقتی استخراج کنید، در آن بسیاری از چیزها می‌بینید تا استخراج نکردید، یک موجودی است، یک زمینی است خشک و بی حاصل و بدون هیچ جلوه زیبای زندگی.

جلوه‌های انسانی، انسان را از فرشته و ملک بالاتر می‌برد، انسان را سرچشمه فیّاضی از خوبی‌ها، زیبایی‌ها، استعدادهای به ظهور رسیده و نیروهای جالب و جاذب می‌کند؛ یعنی می‌کند انسان کامل، انسان درست، انسان تکامل یافته و متعالی. هدف واقعی انبیاء این است که انسان‌ها را اینجوری بکند. ... انبیاء می‌آیند تا انسان‌ها را پاک کنند. شما در محیط دعوت انبیا از دَدمنشی اثری نمی‌بینید، از جلوه‌ها و نمودارهای زندگی حیوانی و وحشیانه در محیط زندگیِ نبوت، شما خبری و اثری مشاهده نمی‌کنید؛ در آنجا هر چه هست، نورِ صفا و انسانیت است و این هنر و معجِز بزرگ نبوت است. معجزه بزرگ نبوت‌ها عبارت است از ساختن انسان‌های خوب و مُتِحَلّی (زینت یافته) به فضایل، شوخی نیست... ابوذر چه کسی بود؟ ابوذر جز یک مرد خشن بیابان‌گرد بی اعتنا به انسانیّتِ بی خبر از انسانیّت، چیز دیگری بود مگر؟ ... پیغمبر همین موجود را، همین سنگ سیاه را، همین صخره نتراشیده، نخراشیده را که اسمش ابی‌ذر است، این را می‌آورد زیر سابِ وحی و دعوت، از او یک انسانی می‌سازد که هیچ فضیلتی از فضایل انسانی نیست که در او نشانی از آن نباشد. از او انسانی می‌سازد که همه چیزِ خودش، همه چیزِ این مَن، این منی که برای مردم معمولی، محور تمام فعالیت‌هاست، همه چیز این من، هضم شده، حل شده، فدا شده، قربان شدهی در راه هدف است.

درست است که تشکیل یک نظام مرفّه، یک نظام آزاد و آباد، چیز جالبی است، اما می‌خواهیم ببینیم، حالا یک نظام‌آباد آزادِ مرفّهِ همراه با برابری و عدالت اجتماعی و نبودن طبقه تشکیل شد، انسان‌ها در آن جامعهی نوی عالیِ جالب، مشغول زندگی شدند که چه؟ بعدش؟... اینجاست که کُمِیت مکاتب مادی لنگ است. مکاتب الهی می‌گویند نه، هدف بعدازاین است. هدفِ عالی، پیراسته شدن انسان است؛ هدف عالی، انسان شدن بنی‌آدم است. انسان شدن یعنی همه این فضایل و سرچشمه‌های استعداد در وجود او به جریان بیفتد. می‌گویی بعدش چه؟ می‌گوییم بعد ندارد، انسان نامحدود است، به‌قدر قدرت خدا نامحدود است، بعد ندارد. «انّا لِله و انّا الیهِ راجِعونَ» وقتی‌که انسان درروند تکامل افتاد، دیگر آخِر ندارد. دائماً پیشرفت است، دائماً اوج است، دائماً تکامل و تعالی ست... پیغمبر ما می‌فرمایند: «بُعثتُ لِاُتمِّمَ مکارمَ الاخلاقِ» مبعوث شدم تا مکارم اخلاق را، اخلاق زیبا را، اخلاق خوب را تمام کنم، این حرف اول.

اما حرف مهم‌تر، حرف دوم است. حرف اول، حرفی است که زیاد زده می‌شود، بعضی‌ها هم خیلی دوست می‌دارند این حرف تکرار بشود؛ برای خاطر اینکه اگر مسئله، مسئله پیراستن بود، فقط تهذیب و تزکیه بود، یک نفر هم می‌گوید آقا، ما راهش را پیدا کردیم، ما فهمیدیم کجا برویم، غوغای اجتماع را بگذار به کنار و جنگ هفتادودوملت همه را عذر بِنِه؛ می‌رویم گوشه صومعه، مشغول رهبانیت... اگر توانستیم، کسی آمد، قابلیتش را داشت، درِ گوش او هم‌سخنی می‌گوییم و از خود بی‌خودش می‌کنیم، او را هم می‌کنیم آدم. این حرف، به همین جهت که می‌تواند بهانه‌ای باشد از برای تنبلی‌ها، نارسایی‌ها، جان عزیزی‌ها، عافیت‌طلبی‌ها، سهل گرایی ها، چون می‌تواند بهانه‌ای برای این صفت‌ها باشد، خیلی تکرار می‌شود؛ هم مردم از این خوششان می‌آید و هم رهبران... لذا تا اینجای حرف معروف است؛ از اینجای حرف به آن‌طرف، غیر معروف است،... چیست؟

 

روش انبیاء و اولیا برای انجام رسالت اصلی خود

این است سؤال: انبیا برای پیراستن و آراستی مردم از چه راهی استفاده کردن؟ چه‌کار کردند؟ آیا آمدند پیش مردم، دانه‌دانه گوش افراد را گرفتند، دست افراد را گرفتند، تنها بردند در خلوتِ خانه و صندوق‌خانه و مدرسه و مکتب، بنا کردند آن‌ها را تعلیم و تربیت دادن؟ آیا انبیا مثل زاهدان و عارفان عالَم نشستند در خانقاهِ خودشان تا مردم بیایند، حال معنوی آن‌ها را ببینند و با آن‌ها هم‌عقیده و همراه و همگام بشوند؟ آیا انبیا مثل فلاسفهی عالم مدرسه باز کردند، تابلو زدند، دعوت هم کردند؛ هر که می‌خواهد از ما حرف یاد بگیرد، بیاید اینجا پیش ما حرف یاد بگیرد، این‌جوری بودند؟ یا نه، انبیا معتقد به تربیت فردی نیستند، انبیا معتقد به دانه‌دانه انسان‌سازی نیستند، انبیا معتقد به کارهای اتوکشیده و نظیف نیستند؛... و البته اولیا مثل انبیا؛ که در باب امامت خواهم گفت که امام صادق ما هم، آن‌جوری است. خطاست اگر کسی خیال کند که امام صادق می‌نشست روی منبر، چهار هزار شاگرد پای منبرش می‌نشستند؛ همچنانی که بعضی افراد بی‌توجه، این‌جوری تعبیر می‌کنند. چون چهار هزار نفر آدم را، ابن عُقده، عرض کنم که رجالیِ معروف قدیم، جزو شاگردان و رُوّات حدیث امام جعفر صادق علیه‌السلام شمرده، عده‌ای خیال کردند که این چهار هزار نفر می‌آمدند می‌نشستند، مثلاً فرض کنید در یک محوطه‌ای دو برابر این محوطه، ... آقا امام صادق علیه‌السلامروی منبر حدیث می‌گفتند، مسئله می‌گفتند، موعظه می‌کردند، خیال می‌کنند این‌جوری بود.

نه امام جعفر صادق، نه جدش پیغمبر اسلام و نه همه انبیای عالم، روششان این روش‌ها نبود؛ مدرسه بازی و موعظه کاری و تربیت فردی، کار انبیا نیست. انبیا فقط یک پاسخ دارند به این سؤال که چگونه می‌توان انسان‌ها راساخت؟ چگونه می‌توان انسان‌ها را بر طبق الگوهای صحیحِ الهی تربیت کرد؟ یک جواب دارند، آن جواب این است، انبیا می‌گویند برای ساختن انسان باید محیطِ متناسب، محیط سالم، محیطی که بتواند او رادر خود بپروراند، تربیت کرد و بس. انبیا می‌گویند دانه‌دانه نمی‌شود قالب گرفت، کارخانه باید درست کرد انبیا می‌گویند اگر بخواهیم ما یکی یکی آدم‌ها رادرست کنیم، شب می‌شود و عمر می‌گذرد؛ جامعه لازم است، نظامی لازم است، باید در منگنهی یک نظام، انسان‌ها به شکل دلخواه ساخته بشوند و بس، فقط همین است و بس.

انبیا می‌گویند که انسان مثل یک درخت است، مثل یک نهال است. یک نهال، یک درخت خرما را در نظر بگیرید، یک نهال پرتقال را در نظر بگیرید، این یک شرایطی دارد، یک خصوصیاتی دارد، این خصوصیات ایجاب می‌کند که در هوای گرم باشد، در هوای متناسب باشد. به هوایی در فلان قدر درجه، به رطوبتی فلان قدر درصد از هوا، به خاکی به فلان شکل، به شرایط دیگری، ده‌ها شرایط دیگر؛ این شرایط در طبس جمع است، در خوزستان جمع است، این شرایط در مشهد جمع نیست. چه‌کارش می‌شود کرد، شما برو هزاران اصله نهال خرما را بردار، بِکَن بیاور اینجا، بکار توی زمین، آبش هم بده، هوایش هم بده، مگر می‌شود؟ شما فقط یک کار می‌توانی بکنی، یک دانه درخت خرما را بیاورید اینجا در باغچه خانه‌تان، یا یک پرتقال را در اتاق ببرید، زحمت بکشید، مراقبت بکنید، کود بهش بدهید، آب بهش بدهید، این قدر رویش کار کنید تا بعد از مدتی یا علی مدد! یکی، دوتا خرما بده؛ بگویی بله، ما در مشهد هم نهال خرما آوردیم، دوتا دانه، سه تا دانه خرما گرفتیم، خب چرا این کار را بکنیم؟ ما اگر می‌توانستیم، محیطی خرماپز، خرما تربیت کن تشکیل می‌دادیم، درست می‌کردیم، لازم به این همه مراقبت نبود، لازم به این قدر خون جگر نبود، لازم به اینقدر وسواس نبود، تازه دوتا دانه خرما نمی‌داد، خروارها، تن‌ها خرما می‌داد. آیا عاقلانه نیست که انسان به جای اینکه به یک دانه یک دانه درخت خرما، رد محیط نامناسب بپردازد، اگر بتواند، محیط مناسب درست کند؟ اگر بتواند یک محیطی درست کند که این محیط خودش خرما را بپروراند...

این مطلبی که گفتم، از حرف هایی‌ست که رویش ایستادیم، از حرف هایی‌ست که رویش اصرار داریم و معتقدیم که باید پیروان نبوت‌ها این حرف را بفهمند... به آیات قرآن مراجعه کنید، به تاریخ انبیا مراجعه کنید، به روایتی که درباب نبوت‌ها هست مراجعه کنید، دقت کنید، تدبر کنید، نه زود قبول کنید، نه زود رد کنید... دانه‌دانه آدم درست کردن از شأن انبیا به دور است.

آنی که ما از قرآن می‌فهمیم این است که انبیا پاسخشان به این سؤال که چگونه می‌شود انسان‌ها را ساخت؟ یعنی پیراست و آراست، پاسخشان به این سؤال این است که باید جامعه الهی، جامعه توحیدی، محیط متناسب درست کرد تا انسان در این محیطِ متناسب، نه یکی‌اش، نه ده تایش بلکه گروه گروهش ساخته بشوند به خودیِ خود، با حرارت طبیعیِ نورِ نیّر معارف اسلامی.

 

تربیت خواص زیربنای ساخت جامعهی توحیدی

در محیط جاهلی مکه، پیغمبر وقتی می‌خواهد آدم درست بکند، مجبور است یکی‌یکی درست کند، برای خاطر اینکه از برای ایجاد آن چنان نظامی، یک عده خواص لازم‌اند، یک عده سنگِ زاویه و زیربنا لازم‌اند، این‌ها قبلاً دانه‌دانه درست می‌شوند؛ این منافات ندارد با نقشه کلی انبیا. پیغمبر برای اینکه سنگ‌های زاویه جامعه مدنی را درست بکند و بتراشد، مجبور است در مکه آدم سازیِ فردی بکند؛ یک دانه ابوذر؛ یک عبدالله مسعود، یکی دیگر، یک دیگر و از این قبیل، صد نفر، دویست نفر فوقش آدم درست می‌کند. اینها می‌شوند سنگ‌های بنا از برای تشکیل جامعه مدنی آینده، یعنی جامعه توحیدی و اسلامی... وقتی به مدینه می‌رسد آن جامعه الهی و اسلامی در مدینه تشکیل می‌شود، پیغمبر در راس آن جامعه است و حاکم به احکام و فرمان‌های خداست. آنجا، آن‌وقت خدای متعال اینجوی حرف می‌زند: «إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ» چون به یاری و پیروزی خدا برسد و فتح بیاید، «وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا» و ببینی مردم را که فوج فوج به دین خدا داخل می‌شوند. این حاصل مطلب در زمینه هدف‌های انبیاست.

 

نقطه شروع کار انبیاء در تحقق رسالت خود

آن کاری که انبیای عظام الهی می‌خواهند انجام بدهند؛ یعنی ایجاد حکومت وجامعه و نظام توحیدی و برانداختن نظام جاهلی و شرک آمیز و ایجاد رستاخیز عظیمی در متن اجتماع، این کارها را از کجا شروع می‌کنند؟ مسئله نقطه شروع، مسئله بسیار مهمی است... اگر چنانچه نقطه شروع درست و به جا انتخاب شد، امیدواری برای به نتیجه رسیدن این کار و این طرح و این برنامه زیاد است... نقطه شروع کارشان عبارت بود از بیان لُبّ و مغز و اساس و روح مکتبشان. از اول با صداقت و با درستی و راستی، آن هدف واقعی و نهایی خود را بیان کردند و آن چه بود؟ آن هدف، عبارت بود از توحید. توحید همه چیزِ مکتب انبیا است. حرف آخر را اول می‌زنند. توحید و معرفت خدا هم مایه تکامل و تعالی روح انسان است که این هدف عالی و نهایی انبیا است و هم طرح توحید به معنای ایجاد یک محیط الهی، یک جامعه و نظام الهی، یک نظام عادلانه، یک نظام بی طبقه، یک نظام بدون استثمار، یک نظام بدون ظلم، به معنای تشکیل یک چنین نظامی است و این همان محیط متناسبی است که برای پرورش موجود انسانی، لازم و ضروری است... برای پیاده کردن کارخانه آدم سازی؛ توحید بهترین و گویاترین شعار است؛ برای اینکه جامعه توحیدی یعنی جامعه‌ای که در آن خدا فقط آقایی و خدایی می‌کند. هیچ‌کس غیر خدا در آن خدایی نمی‌کند. هیچ موجودی در جامعه توحیدی، تحمیل و تکلیف و قانون‌گذاری برای دیگران ندارد... انبیا وقتی‌که وارد یک جامعه‌ای می‌شوند تا می‌گویند لا اله الّاالله، شستِ دوست و دشمن خبردار می‌شود که قضیه چه خبر است. توجه می‌کنید! مسئله خیلی مهمی است این... پیغمبرها تا آمدند، از قدم اوّلی که وارد شدند، دوستانشان و دشمنانشان مشخص شدند. فهمیدند اینی که می‌گوید لا اله الّاالله، فقط به یک مسئله اعتقادی دعوت نمی‌کند، بلکه به یک مسئله اجتماعی نیز دعوت می‌کند؛ و آن نبودن فلانی و فلانی است... می‌دیدند که توحید یعنی برابری انسان‌ها در مقابل پروردگار عالم... تبعیض نیست، اختلاف طبقاتی نیست، ظلم نیست، این‌ها را می‌فهمیدند و چون می‌فهمیدند حاضر نبودند با آن چنان نظامی بسازند، با آن مخالفت کردند.

دین می‌خواهد هر کسی که به او می‌گرود، هرکسی که وارد منطقه و محیط او می‌شود، از اول بداند که به کجا می‌رود و دنبال چه‌کاری می‌رود... دین آگاهی و بصیرت را اصل می‌داند و مسلمان ناآگاه را قبول نمی‌کند... پیروان انبیا، آن‌کسانی که خود را وارث نبوت‌ها می‌دانند، نه فقط علما، البته علما وارثان انبیائند، اما همه الهیون عالم به یک معنا وارثان انبیا محسوب می‌شوند، هر کسی که در راه توحید مشی بکند و توحید را به عنوان یک قطعنامه‌ای قبول بکند، این آدم پیرو ابراهیم، پیرو موسی، پیرو عیسی و پیرو همه پیغمبران عزیز و بزرگوار دیگر خداست؛ پیروان انبیاء از چه راهی می‌خواهند وارد بشوند؟ از کجا می‌خواهند شروع کنند، بهتر و قاطع‌تر و نتیجه بخش‌تر از آن نقطه‌ای که انبیا از آن جا شروع کردند؟ ... باید توحید را مطرح کنیم، همان توحیدی که انبیا مطرح کردند.

برخی روحانیون و مبلغین به هیچ صورتی توجه پیدا نمی‌کنند که امروز، نقطه شروع کارشان، نقطه شروع کار انبیا نیست. مسائلی در درجه دهم، در درجه هشتم، در درجه پنجم، برایشان قیمتش، ارزشش، بیشتر است از مسئله توحید؛ از بیان قرآن، از اصول دین، از معارف عالیه اسلامی.

حاضر است ساعت‌ها بحث کند در اینکه نکیر و منکر وقتی در قبر می‌آیند، به چه صورت می‌آیند؟ طرف راست آدم می‌ایستند یا طرف چپ؟ یا چه هستند این‌ها؟ مسئله‌ای که دانستنش و ندانستنش یک ذره تاثیر ندارد در مسلمان بودن آدم، هیچ تاثیر ندارد در عمل و انجام تعهدات اسلامی ما، هیچ تاثیر ندارد و از این قبیل مسائل بسیار است... اما حاضر نیستند به این مسئله بیندیشند که توحید، اصلِ توحید برای شکل جامعه، برای نظام اجتماعی، پیشنهادش چیست؛ آیا پیشنهادی دارد یا نه؟ حرف ما این است که این کارها باید در درجه اول قرار بگیرد... در باره پیامبر می‌روند سراغ مسائلی مثل سایه نداشتن آقا رسول خدا یا رسول خدا وقتی می‌رفت، از پشت سر می‌دید... حاضرند این مطلب را با اظهارنظرش، با انتقادش، با نظر فلان محدّث دیگر درباره‌اش، این‌ها را مطرح کنند، بحث کنند؛ اما اینکه نبی اکرم اصلاً برای چه آمده بود؟ پیشنهادش درباره شکل اجتماع چه بود؟ درباره حکومت، پیغمبر چه می‌گفت؟ نظر پیغمبر درباره کیفیت تربیت‌های انسانی چه بود؟ آیا تربیت فردی را کافی می‌دانست یا تربیت اجتماعی را لازم می‌دانست؟... امروز روزی نیست که دنیای اسلام طاقت تأخیر در این مسائل را داشته باشد. امروز آن‌وقت زیاد را ما نداریم، امروز آن فرصت را نداریم، امروز بیمارِ ما محتضر است، محتضر، ساعتش دیر است. امروز باید هرچه را که لازم‌تر است، جلوتر بیندازیم؛ آنی که یک ذره از این لزومش کمتر است، یک ذره عقب‌تر. دم و ساعت امروز، برای ما معتبر و زیاد مهم است. بله آن بحث‌های مفصلِ گسترده کلامی درباره خصوصیات معارف دستِ دوم و سوم و چهارم اسلامی را بگذارید برای آن روزی که کار دیگری نداشته باشیم، لااقل این کارهای اوّلی را حل کرده باشیم. سخن آخر اینکه اگر چنانچه این نصیحت را از ما قبول نمی‌کنی، اقلاً از اینکه نصیحت کردیم، بدت نیاید.

خصوصیات آن جامعه‌ای که پیغمبر می‌خواهد آن جامعه را با دست قدرتمند خود و با آموزش و الهام وحی خدا بسازد، این جامعه، خصوصیات بزرگش، خطوط اصلی‌اش، وجود علم و آگاهی، وجود عدل و دادگری، طبقه واحد، نفی طبقات اجتماعی، نفی استثمار، نفی جمع ثروت، نفی استبداد و حکومت مطلقه، نفی طرفداری از باطل و الزام و اجبار طرفداری از حق و حقیقت است، این‌ها مشخصات این جامعه است.

 

 

تکلیف ما در قبال رسالت الهی انبیاء

ما که می‌گوییم «اشهَدّ انَّ محمّداً رسولُ الله» این شهادتی که من می‌دهم، چه تعهدی را بر دوش من می‌گذارد؟ تعهدی که، مسئولیتی که انسانِ معتقد به نبوت، بر دوش می‌گیرد، عبارت است از دنباله گیری از راه نبی و قبول مسئولیتِ به منزل رساندن بار نبی. خیلی آسان ادا می‌شود این کلمات، اما خیلی مسئولیتش سنگین است؛ و اساساً امت نبی و شاهد نبوت بودن هم همین است. عده‌ای خیال می‌کنند همین‌که به زبان اعلام کردند در منطقه رحمت هستند. حال اگر نماز خواندند، در منطقه رحمت، یک‌خرده نزدیک‌تر می‌شوند به سرچشمه رحمت؛ اگر روزه گرفتند، یک‌خرده نزدیک‌تر می‌شوند؛ اگر خمس و زکات دادند، یک‌خرده نزدیک‌تر می‌شوند؛ اگر امربه‌معروف و نهی از منکر هم کردند، یک‌ذره نزدیک‌تر می‌شوند؛ کارهای دیگر هم اگر انجام دادند، آن‌وقت می‌رسند به سرچشمه رحمت؛ اگر انجام ندادند هم، باز بالاخره در منطقه رحمت‌اند. توجه کردید؟ بعضی این‌جور خیال می‌کنند... ما می‌گوییم این حرف درست نیست؛ ایمان به پیغمبر لازم است، اما ایمان به پیغمبر، تعهداتی را با خود به دنبال می‌آورد، اگر آن تعهدات انجام گرفت، به هراندازه که آن تعهدها انجام گرفت، ایمان انسان به همان اندازه درست است... این تعهد چیست؟ این تعهد این است که من ببینم پیغمبر چه‌کار می‌خواست در این دنیا بکند، یک بارِ عظیمی را پیغمبر می‌خواست بردارد، یک سنگ عظیمی را پیغمبر می‌خواست از جا بکند، یک بنیان عظیمی را پیغمبر می‌خواست بنا کند، من هم در زمان خودم نگاه کنم، ببینم آیا آن باری که پیغمبر می‌خواست بردارد، کاملاً برداشته‌شده است؟ آن سنگی که پیغمبر می‌خواست از زمین قلع کند و بکَند، کاملاً کنده‌شده است؟ آن بنیانی که پیغمبر می‌خواست بریزد و بسازد آیا کاملاً ساخته‌شده است؟ اگر دیدیم جواب منفی است، یعنی آن بار بر زمین است، آن سنگ کنده نشده، آن بنیان ساخته نشده، بکوشم تا آن کاری که او می‌خواست بکند، بکنم. بکوشم تا این بار را من بردارم. اگر استخوان من ضعیف بود، اگر زورم نرسید، آن مقداری که می‌توانم، زور بزنم روی آن، ده نفر دیگر هم پیدا کنم تا این بار را باهم برداریم، گروهی دیگر هم پیدا کنم تا این عمارت را باهم بسازیم. اگر نتوانستیم عمارت را تمام کنم، ده تا آجر هم نمی‌توانم بیاورم بچینم آنجا؟ نمی‌توانم یک مقدار از شالوده و پی‌اش را هم بکنم؟ نمی‌توانم مقدمات کار را هم فراهم بکنم؟ اگر بگویم نمی‌توانم، دروغ است.

به این تعهد اگر پایبند نبود دروغ است که بگوید من شهادت می‌دهم که پیغمبر خداست. این شهادت دروغی است. مثل منافقین، «إِذَا جَاءَکَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَکَاذِبُونَ (1منافقون)»؛ می‌آمدند می‌گفتند یا رسول‌الله ما شهادت می‌دهیم که تو پیغمبر خدایی؛ خدا می‌گوید بله، ما خودمان میدانیم که تو پیغمبر مایی، اما شهادت می‌دهیم که آن‌ها در این شهادتشان دروغ‌گو بودند. در دل قبول ندارند این مطلب را، به زبان دارند می‌گویند.

تعهد رسالت، ساختن یک دنیایی به شکلی است که اسلام گفته است؛ رسول که می‌آید، می‌آید تا جهانی را با قواره یا که اسلام پیشنهاد می‌کند، بسازد. پیغمبر برای این مبعوث می‌شود تا شکل زندگی انسان‌ها را به صورتی که خدا می‌گوید، درست کند. اگر شما در زمان خودتان دیدید که بشریت با شکلِ خدا فرموده زندگی نمی‌کند، دیدید که انسانیت از داشتن یک جامعه الهی محروم است، دیدید که مکتب‌های گوناگون دارند بشریت را به این‌سو و آن‌سو می‌کشند و اسلام برای گوشه مغز و گوشه دل انسان‌ها باقی‌مانده و بس، وظیفه شما و تعهد شما بر اساس شهادتی که به رسالت پیغمبر می‌دهید این است که بکوشید تا دنیا را به شکل اسلام فرموده دربیاورید؛ این مسئولیت و تعهد نبوت است.

 

هر کس با حق نباشد، در مقابل حق است

اسلام یک فکر نویی می‌آورد، بر اساس این فکرِ نو، یک جبهه‌بندی نو به وجود می‌آید و با مطالعه در آیات قرآن، اساساً دین، به معنای ایجاد یک جبهه‌بندی و صف‌بندی جدید است. پیغمبر یک‌طرف در یک صف، دشمنان و معارضان معاندان پیغمبر هم یک‌طرف، در یک صف دیگر... حالا بین این دو صف، یک نفری است، نگاه به پیغمبر می‌کند، می‌بیند حرفهای درست می‌زند، از طرفی می‌بیند اگر بیاید در صف پیغمبر، مجبور است باآنکه صفِ روبه‌رو، باهم دیگر معارضه کنند؛ دلش نمی‌آید برود در صف روبه‌رو، چون می‌بیند که می‌روند طرف جهنم، دلش نمی‌آید بیاید در صف پیغمبر، چون می‌بیند که صف پیغمبر دردسر دارد. چه‌کار می‌کند؟ می‌آید بین این دو صف، یک نقطه امنِ امانِ آرامی را انتخاب می‌کند، یک خیمه‌ای آنجا می‌زند و می‌نشیند، این چه‌کاره است؟ شما بگویید. آیا این آدمی که در میانه نشسته، بین دو صف در بسترِ راحت غنوده، این به بهشت خواهد رسید یا نه؟ پیداست که نه، چون پیغمبر می‌خواهد برود به بهشت، کسانی می‌روند که با او راه بیفتند، او که با پیغمبر راه نیفتاده. هر کس بین دو صف است با پیغمبر نیست، هرکس به پیغمبر نپیوسته است، بر پیغمبر است؛ هر کس با علی نباش، بر علی ست؛ هر کس با حق نباشد، بر حق است. این را قرآن‌هم به ما می‌گوید، اما زبان گویای روشن امام علیه‌السلام هم خیلی نزدیک‌تر است به فهم، برای ما بیان می‌کند. می‌گوید «السّاکِتُ اَخوالرّاضی» این حدیث را یاد بگیرید، آدرس حدیث هم بحارالانوار، جلد مواعظ است، آن‌کسی که در مقابل وضع باطل ساکت است، برادر آن‌کسی ست که به آن وضع راضی ست. دیگر نمی‌گویند آن‌کسی که راضی ست، او چه‌کاره است، او معلوم است، مَن رَضیَ به عمل قومٍ فهوَ منهُم. هرکسی که به کار یک جمعی، به زندگی یک مردمی راضی باشد، از خود آن‌هاست؛ او را هم می‌برند به همان آخوری می‌بندند که آن‌ها را ببندند. بعد دنباله‌اش «وَ من لم یکن معَنا کانَ علَینا» هر که با ما نیست، بر ماست. بین این دو صف، جایی را اسلام فرض نکرده.

آن‌کسانی که مثل اصحاب عبدالله بن مسعود، از جمله همین جناب ربیع بن خُثَیم- اگر این قبر برای او باشد در خراسان- که در جنگ جمل گفتند ما حاضر نیستیم با امیرالمؤمنین همراه بشویم، چون او خون مسلمان‌ها را بناست بریزد؛ و آمدن عافیت طلبانه از او تقاضا کردند که آن‌ها را بفرستد در مرزها تا مرزداری بکنند، این‌ها کور خواندند. نفهمیدند جنگ بین حقّ و باطل، یک جنگ اجتناب‌ناپذیر است. ندانستند که در جنگ بین حق و باطل، اگر با حق نبودی، با باطلی. گفت ای گروه هر که ندارد هوای ما سر گیرد و برون رود از کربلای ما

آن‌کسی که حسین بن علی، در بین راه او را طلب می‌کند که بیا با ما کمک کن، می‌گوید یَابنَ رسول‌الله این اسبم را خدمت شما تقدیم کنم یا این شمشیرم را، او روشن است که دیگر با حسین نیست؛ او بر حسین است نه با حسین.

بین علی و معاویه کدام را قبول می‌کنی؟ در این زمان در این قطعه از تاریخ؟ حاضری آن‌کسی که رفتنِ با او، عمل کردن به‌فرمان او؛ دردسر، مسئولیت، حرکت، تلاش دارد، با او باشی؟ حاضری از آن‌کسی که برای انسان پول دارد، مقام دارد، راحتی دارد، عنوان دارد، نفوذ دارد، دست قدرتمند دارد، از او بگذری برای خاطر این؟ اگر حاضری خوشا به حالت، تو در زمان علی هم اگر بودی، شیعه علی بودی؛ اما اگر می‌بینی دلت پرواز می‌کند به‌سوی راحتی‌ها، تنعم‌ها، عیش‌ها، پول‌ها، مقام‌ها، آبرومندی‌ها، ناز و فخر فروختن‌ها به این‌وآن، ولو در غیر راه خدا باشد، بدان اگر آنجا بودی، از آن‌کسانی بودی که خیلی اگر ملاحظه می‌کردی، شبانه، یواشکی، با همسایه‌ها خداحافظی نکرده، اسبت را سوار می‌شدی، به زن و بچه‌ات هم می‌گفتی من در شام منتظر شما؛ یا علی مدد! طرف شام می‌رفتی، علی را تنها می‌گذاشتی، همچنانی که خیلی از چهره‌های موجه آن زمان گذاشتند. عبدالله بن عباس پسرعموی امیرالمؤمنین و پسرعموی پیغمبر، راوی این‌همه حدیث، مفسر قرآن، چهره موجه بین شیعه و سنی، همین کار را با علی کرد که امیرالمؤمنین در نهج‌البلاغه دوتا نامه و دو خطاب دارد به عبدالله بن عباس... این آدم درحالی‌که حاکم و استاندار بصره بود، پول‌های بیت‌المال را برداشت دِ در رو! کجا؟ مکه؛ در حرم امن‌وامان پروردگار. لابد برد پول‌ها را آنجا صدقه داد! به فقرا داد، بله، داد به فقرای کنیز فروش، چندتایی کنیز خرید، کنیزهای زیبا که با آن‌ها راحت و مشغول خوش‌گذرانی باشد. حال اگر عبدالله بن عباس امروز بود، به نظر شما درباره امیرالمؤمنین چه می‌گفت؟ تمام احادیث دست‌اول در فضیلت علی را او نقل می‌کرد، به یاد علی اشک می‌ریخت، از اینکه با علی بوده، خاطره‌ها نقل می‌کرد، اما آیا من و شمای کیِّس قبول می‌کردیم این شیعه است؟ تو اگر شیعه بودی، وقت امتحان باید خودت را نشان می‌دادی. تو اگر شیعه بودی، علی را آن‌قدر خونِ دل نمی‌دادی.

باری تعهد قبول و پذیرش نبوت این است: دنبال نبی راه رفتن، قبول تکلیف او را کردن، آن‌چنانی که او می‌خواهد عمل نمودن. ببینید تعهد اسلام چیست: إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی سَبیلِ اللَّهِ وَ الَّذینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یُهاجِرُوا ما لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَیْ‌ءٍ حَتَّی یُهاجِرُوا وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ إِلاَّ عَلی قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ میثاقٌ وَ اللَّهُ به ما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ (72 انفال)

 آن‌کسانی که ایمان آوردند و هجرت کردند با مال و جانشان؛ برای زمان پیغمبر است، نه اینکه بخواهیم بگوییم برای زمان‌های دیگری نیست، نه، این حکم کلی است. هجرت به جامعه اسلامی. جامعه اسلامی نوبنیاد بود، باید می‌رفتند، باید تقویت می‌کردند و باید آن جامعه را در مقابل دشمنانش آسیب‌ناپذیر می‌ساختند؛ لذا هجرت شرط قطعی قبول ایمان بود. همچنین از طرف مقابل «وَ الَّذینَ آوَوْا» آن‌کسانی که این‌ها را که بی‌سرپرست و بی‌خانمان بودند، در مدینه پناه دادند، «وَ نَصَرُوا» و یاری‌شان کردند، «أُولئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ» این‌ها بعضی پیوستگان و هم جبهگانِ بعض دیگر هستند. این‌ها همان مؤمنینی هستند که مثل آجرهای توی هم فرورفته‌اند. این عمارت را نگاه کنید، اجزای یک عمارت با سایر اجزا در هم‌پیوسته و گره‌خورده، مؤمنین در جامعه اسلامی همین‌جورند؛ همه به‌هم‌پیوسته و جوشیده و گره‌خورده هستند. اولیا یعنی این، ولایت یعنی این، پیوستگی کامل، الصاق و اتصاق کامل، این ولایت است. «وَ الَّذینَ آمَنُوا» اما آن‌کسانی که ایمان آوردند، در دلشان باور کردند که تو پیغمبری، اما «وَ لَمْ یُهاجِرُوا» اما هجرت نکردند، تعهد ایمانی را بر دوش نگرفتند، «ما لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ حَتَّى یُهاجِرُوا» شما با این‌ها پیوستگی و ارتباطی ندارید تا وقتی‌که هجرت کنند. منتها یک حکم دیگری در کنارش هست؛ اگر چنانچه با گروه دیگری جنگشان افتاد و از شما یاری خواستند، شما البته باید بروید آن‌ها را یاری‌شان بدهید؛ چون با شما همفکرند و چون در حال جنگند. «وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ إِلاَّ عَلى‏ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ میثاقٌ» مگر در یک صورت و آن این است، آن‌کسی که مسلمان دارد با او می‌جنگد، با شما پیمان صلح بسته باشد. در این صورت کمک به آن مسلمآن‌هم دیگر واجب نیست. چون هجرت نکرده است.