شبهات مطرح شده توسط فردی که ادعا دارد مسیحی است

 

  1. 1.     من میگم جنایات مقصودم فقط محمد نیس.....وقتی میگم جنایات از کشتار امام علی  بگیر تا اخرین امام......از دستور اعدام دادن محمد بگیر تا پیروانش

 

  1. 2.     من انسانیت و منطقم میگه هردینی که انسانی بکشه دین الهی نیس......بخداوند قسم اگر عیسی مسیح هم یکنفر میکشت ازش برمیگشتم.....

 

  1. 3.     ابن صرح یکی از دستورات اعدام محمد بود

تاریخ طبری و دو قرن سکوت و محمد پیامبری که باید از نو شناخت و ۲۳ سال رسالت......اینارو بخون

 

  1. 4.     من فقط واسم شخصی الهی هس که هیچ گناهی نکرده باشد......ده تا زن نگرفته باشد و دختر بچه ۶ ساله رو عقد نکرده باشد  با زن پسر خودش ازدواج نکرده باشد و خیلیل کارایی دیگه......عیسی مسیح با اینکه تمام زنان اورشلیم عاشقش بودن ولی هیچ وقت با زنی ازدواج نکرد هیچ وقت شمشیر به کمرش نبست

 

آدرس اینستاگرام این شخص

b3,hzadlimo

فهرست مطالب

  1. 1.     مسیح کیست؟
  2. 2.     آیا انجیل چهارگانه توسط چهار تن از مسیحیان پروتستان نوشته شده است؟
  3. 3.     آیا انجیل اولیه به زبان عبری یا آرامی نوشته شده بود؟ آیا نویسندگان قدیمی مسلمان چنین عقیده ای داشتند؟
  4. 4.     چهار کتاب انجیل تایید شده ی مسیحی ها ، چه تضادهایی با هم دارند؟
  5. 5.     مسیحیت چیست؟
  6. 6.     مسلمانان معتقد هستند انجیل برنابا انجیل حقیقی است، انجیل برنابا اصلا در زمان محمد(ص) نوشته نشده بلکه در قرن شانزدهم نوشته شده؟
  7. 7.     حضرت عیسی با حضرت یحیی چه نسبتی داشته است؟
  8. 8.     پولس در مسیحیت از چه جایگاهی برخوردار است؟
  9. تغییر دین پولس
  10. 10.                        صحت رؤیای پولس
  11. 11.                        پولس مبلغ مسیحیت
  12. 12.                        آرا و اندیشه‌های پولس
  13. 13.                        تفاوت‌های اندیشه‌های پولس با عیسی و حواریان
  14. 14.                        پولس و استفاده از اساطیر رومی
  15. 15.                        پولس مخالف شریعت
  16. 16.                        اندیشه‌های پولس پایة مسیحیت بعد از حواریان
  17. 17.                        عقل‌گریزی و جبرگرایی در اندیشه‌های پولس
  18. 18.                        پولس پیرو عیسی یا یک بدعت‌گذار
  19. 19.                        انجیل برنابا چه جایگاهی نزد مسیحیان دارد؟
  20. 20.                        در پاسخ  به مطالب  b3,hzadlimo خاطر نشان می کنم که:
  21. 21.                        اما داستان ابن سرح : عبدالله ابن ابی سرح و غنائم جنگ
  22. 22.  همان قرآنی که تو قبول نداری حضرت عیسی را چنین معرفی می کند.

23. تعدد زوجات دلیل بر بزرگواری پیامبر(ص)

 

مسیح کیست؟

مسیح به معنی مبارک و پادشاه، سیر کننده در زمین و اسم خاص برای حضرت عیسی(ع)است، از این جهت که به هر کس دست می مالید خوب می شد لذا مسیح گفته شده، به معنی برگزیده برای خدمت. در ریشه ی نام مسیح اختلاف نظر است، برخی آنرا از ریشه ی مَسَحَ یعنی پاک کرد می دانند؛ در این صورت کلمه ای عربی و به معنی پاک کننده است. البته پاک کننده ی گناهان و صفت مشبّهه بر وزن فَعیل است. اما گروهی آن را غیر عربی می دانند و از ریشه ی ماشیاخ در عبری به معنی نجات دهنده و برخی آن را سُریانی می دانند.

آیا انجیل چهارگانه توسط چهار تن از مسیحیان پروتستان نوشته شده است؟

اناجیل کتاب هایی هستند متضمن حالات عیسى از ولادت تا وفات که به دست چهار نفر ( متی، مرقس، لوقا و یوحنا ) نوشته شده اند.

آیا انجیل اولیه به زبان عبری یا آرامی نوشته شده بود؟ آیا نویسندگان قدیمی مسلمان چنین عقیده ای داشتند؟

زبان آرامی زبانی سامی است که با عبری پیوند نزدیک دارد. پیش از عصر مسیحیت، زبان آرامی زبان یهودیان فلسطین به شمار می رفت. مسیح به زبان آرامی مردم را موعظه می کرد و بخش هایی از عهد عتیق و بخش اعظم ادبیات یهود به این زبان نگاشته شده اند. کتاب عهد جدید به زبان ((یونانى )) معمولى نوشته شده است و داراى عبارات و کلمات ((آرامى )) است. قدیمى ترین ترجمه عهد جدید مربوط است به پایان قرن دوم میلادى که به زبان آرامى در سوریه است.

چهار کتاب انجیل تایید شده ی مسیحی ها ، چه تضادهایی با هم دارند؟

اناجیل کنونى زندگینامه و سخنان حضرت عیسى(ع) است که متى و مرقس، لوقا و یوحنا آنها را نوشته ‏اند. توماس میشل در این باب مى‏ گوید: «پس از نوشته شدن اناجیل یک سنت شفاهى وجود داشت عیسى به عقیده مسیحیان در حدود سال 30 وفات یافت و کسانى که از او پیروى کرده وى را شناخته، کارهایش را دیده و سخنانش را شنیده بودند خاطرات خویش از او را درحافظه نگه مى‏ داشتند هنگامى که مسیحیان نخستین براى عبادت گرد مى ‏آمدند آن خاطرات نقل مى‏ شد اندک اندک این منقولات شکل مشخصى یافت و بر حجم آنها افزوده شد»، (کلام مسیحى، ص 43 و 44، توماس میشل، ترجمه: حسین توفیقى). اناجیل با یکدیگر تضاد ندارند اگرچه تفاوت هایی در نقل نسب نامه ی حضرت عیسی در آنها دیده می شود که این تفاوت ناشی از این است که یکی از آنها نسب نامه ی حضرت عیسی را از طرف مادر آن حضرت، حضرت مریم (ع) نقل می کند و دیگری نسب آن حضرت را از طرف یوسف نجار همسر حضرت مریم (ع) نقل می کند.

مسیحیت چیست؟

مسیحیت اصیل و دین حضرت عیسی (ع ) دینی توحیدی است و از شرک و تثلیث مبرا است. مسیحیت به جای مانده - چه قبل از اسلام و چه پس از آن - آلوده به اندیشه تثلیث بوده است. مسیحیت از یک سو خداوند را واحد می داند و از سوی دیگر برای ذات او سه اقنوم (جلوه وجود) قائل است: 1- خدای پدر، که خالق جهان است. 2- خدای پسر، که همان مسیح است. 3- خدای روح القدس، که خدای فعال است و در دل های بندگان حیات می دمد. مسیحیت پس از اسلام سعی کرده است خود را از شرک و تثلیث پاک و پیراسته معرفی کند و برای سه گانگی - در عین یگانگی خدا - توجیهاتی بیاورد. اما این توجیهات هرگز شرک را از عقاید آنان نزدوده است. بخشی از این توجیهات به یگانگی ذات و سه گانگی در خاصیت و آثار اشاره دارد و بخشی از آنها وحدت را در وحدت هر یک از سه خدا می داند. از آنجا که این توجیهات راه به جایی نمی برد، در نهایت می گویند راز سه گانگی خداوند، با عقل توجیه نمی شود و قابل فهم نیست. با الفاظ بشری نیز قابل بیان نیست وفقط باید به آن ایمان آورد. اما این ادعا(غیرقابل توجیه عقلی بودن تثلیث) در کنار اعتراف به وحدانیت خداوند، زمانی می تواند شائبه شرک را بزداید که اعتراف به وحدانیت خداوند. به معنای وحدانیت او در الوهیت، خالقیت، ربوبیت و... باشد؛ به گونه ای که هیچ موجود دیگری به طور مستقل از خداوند یکتا، الوهیت، خالقیت و ربوبیت نداشته باشد. در حالی که مسیحیت هرگزحاضر نیست الوهیت مستقل خدایان سه گانه خویش را انکار کند. گرچه برخی از متفکران مسیحی، این توجیه را پذیرفته و سه اقنوم را مظاهر یک خدا می دانند. اما این توجیه هرگز از سوی ارباب کلیسا پذیرفته نشده است و در واقع عقیده این متفکران، خارج از عقیده عام مسیحیت است. با این وجود آن ها را اهل کتاب می گویند زیرا پیامبر آنان دارای کتابی بوده است که از سوی خداوند برای هدایت انسان‌ها به او وحی شده است.

مسلمانان معتقد هستند انجیل برنابا انجیل حقیقی است، انجیل برنابا اصلا در زمان محمد(ص) نوشته نشده بلکه در قرن شانزدهم نوشته شده؟

 

درباره انجیل برنابا باید گفت:

برنابا یکی از حواریون مورد اعتماد عیسی بوده است. اعتبار او در میان دیگر حواریون و پیروان عیسی در حدی بود که به توصیه و تأیید او پولس معروف را در جمع خود پذیرفتند. متون این انجیل هماهنگی های زیادی با روایات اسلامی و از جمله با قرآن دارد.

در این انجیل دین عیسی مقدمه ای بر دین اسلام معرفی شده و صریحا در آن سخن از نام پیامبر اسلام به میان آمده است،

این امر باعث شده که کلیسای رسمی مسیحیت آن را تحریم و ممنوع اعلام نماید.

این انجیل قرنها ناپدید بود و در قرن شانزدهم میلادی اسقف «فرامرنیو» یک نسخه از آن را که به زبان رومی (ایتالیایی) بود، از کتابخانه «پاپ اسکوتیس پنجم» بدست آورد. با مطالعه این انجیل بود که او به اسلام گروید. در اوائل قرن 18 میلادی نسخه اسپانیولی این انجیل بدست آمد که توسط دکتر منکهوس به زبان انگلیسی ترجمه شد.

این انجیل به زبان فارسی و عربی ترجمه شده است.

در این انجیل سخن از ظهور اسلام و پیامبر این دین و نفی تحریفاتی که درباره عیسی معمول شده، رفته است.

این انجیل می گوید که عیسی کشته نشده و کسی که مصلوب گردید، همان یهودای اسخر یوطی بود و نه حضرت عیسی. این انجیل نزدیکترین متن موجود به تعالیم عیسی(علی نبینا و علیه السلام) است.

در این انجیل از خرافات و افسانه ها و دکان گناه خریدن و بهشت فروختن پدران روحانی خبری نیست.

نام اصلی «برنابا» «یوسف» «یوسی» بوده است و شاگردان عیسی او را برنابا می گفتند؛ یعنی فرزند وعظ و تبشیر. او از سبط لاوی و از اهالی قبرس بوده است. شغل او کشاورزی بوده که تمام املاک خود را فروخته و به شاگردان عیسی تقدیم داشته است. رسولان، برنابا را به انطاکیه برای ارشاد و هدایت مردم فرستادند.

جلاسیوس پاپ که در سال 492 میلادی به ریاست روحانی کلیسا جلوس کرد، دستور داد که تعدادی از کتابهای عهد جدید بکلی از میان برداشته شود؛ از جمله این کتب انجیل برنابا بود.

تا قبل از تجزیه و انشعاب در مسیحیت یعنی عصر پروتستان ها، اناجیل و کتب مذهبی مسیحیت فقط در انحصار روحانیون بود و عامه مردم از آنها بی اطلاع بودند.

از آن پس این انجیل به فراموشی سپرده شد.

در سال 1813 میلادی یکی از علمای فرقه پروتستان در کتاب خود از این انجیل یاد کرد. یکی از مترجمان انگلیسی قرآن در مقدمه خود بر ترجمه از این انجیل نیز یاد کرده است.

نسخه اسپانیولی این انجیل در 420 صفحه است. ترجمه انگلیسی آن از روی همین نسخه صورت گرفته است و ترجمه عربی آن از روی ترجمه انگلیسی صورت گرفته و در مصر چاپ شده است.(مدرسه سیار، 41-46 و سیر تحول دینها 216)

در مورد این ادعا که مسلمان ها معتقدند انجیل برنابا انجیل حقیقی است باید گفت که مسلمانان چنین ادعایی ندارند زیرا برخی از مطالب این انجیل با تعالیم اسلامی نیز ناسازگار است. این انجیل مانند اناجیل دیگر در قرن های اولیه مسیحیت به دست شاگردان حضرت عیسی (ع) نوشته شده است ولی به دلیل اینکه حاوی مطلالبی مخالف با تعالیم مسیحیت رایج می باشد آن را جزء کتب رسمی ذکر نمی کنند.

در نهج البلاغه خطبة 160 نیز عبارتی آمده است: امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ در توصیف حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ می‎فرمایند: «...لم تکن له زوجة تفتنه و لا ولد یحزنه... ترجمه متن کامل قسمتی از خطبه ی160 که مربوط به حضرت موسی علیه السلام و داوود علیه السلام و حضرت عیسی علیه السلام است( 4.سیرى در زندگانى پیامبران علیه السّلام (براى انتخاب الگوهاى ساده زیستى
 براى تو کافى است که راه و رسم زندگى پیامبر اسلام (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) را اطاعت نمایى، تا راهنمایى خوبى براى تو در شناخت بدى ها و عیب هاى دنیا و رسوایى ها و زشتى هاى آن باشد، چه اینکه دنیا از هر سو بر پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) باز داشته و براى غیر او گسترانده شد، از پستان دنیا شیر نخورد، و از زیورهاى آن فاصله گرفت. اگر مى خواهى دومى را، موسى علیه السّلام و زندگى او را تعریف کنم، آنجا که مى گوید: «پروردگارا هر چه به من از نیکى عطا کنى نیازمندم» به خدا سوگند، موسى علیه السّلام جز قرص نانى که گرسنگى را بر طرف سازد چیز دیگرى نخواست، زیرا موسى علیه السّلام از سبزیجات زمین مى خورد، تا آنجا که بر اثر لاغرى و آب شدن گوشت بدن، سبزى گیاه از پشت پرده ى شکم او آشکار بود. و اگر مى خواهى: سومى را، حضرت داوود علیه السّلام

 ص 301

صاحب نى هاى نوازنده، و خواننده بهشتیان را الگوى خویش سازى، که با هنر دستان خود از لیف خرما زنبیل مى بافت، و از همنشینان خود مى پرسید چه کسى از شما این زنبیل را مى فروشد و با بهاى آن به خوردن نان جوى قناعت مى کرد. و اگر خواهى از عیسى بن مریم علیه السّلام بگویم، که سنگ را بالش خود قرار مى داد، لباس پشمى خشن به تن مى کرد، و نان خشک مى خورد، نان خورش او گرسنگى، و چراغش در شب ماه، و پناهگاه زمستان او شرق و غرب زمین بود، میوه و گل او سبزیجاتى بود که زمین براى چهارپایان مى رویاند، زنى نداشت که او را فریفته خود سازد، فرزندى نداشت تا او را غمگین سازد، مالى نداشت تا او را سرگرم کند، و آز و طمعى نداشت تا او را خوار و ذلیل نماید، مرکب سوارى او دو پایش، و خدمتگزار وى، دستهایش بود»

احتمال دیگری به ذهن می‎رسد که با ذکر دو نکته بیان می شود:1. حضرت عیسی و یحیی ـ علیهما السّلام ـ هر دو،همزمان با هم و در یک منطقه بوده‎اند؛ یعنی در شرایط فرهنگی و اجتماعی واحدی می‎زیسته‎اند.2. خداوند برای هر قومی پیامبری از میان خودشان می‎فرستد؛[ بقره/ 129 و 151؛ آل عمران/ 164؛ مؤمنون/ 32؛ جمعه/ 2] یعنی پیامبر هر قومی بر اساس شرایط فرهنگی و اجتماعی جامعه خود مبعوث شده و برنامه‎ای مناسب با آن محیط برای هدایت و مبارزه با انحرافات آنها دارد.بر اساس این دو نکته شاید بتوان چنین نتیجه‎گیری کرد که انحرافات جامعه بنی‎اسرائیل در زمان این پیامبر به گونه‎ای بوده است که یکی از راههای مبارزه با آن فرهنگ، ترویج زندگی زاهدانه و دنیاگریزی بوده است تا گرایش افراطی مردم به شهوات مهار شود. چنان که توصیفاتی که حضرت امیر ـ علیه السّلام ـ در نهج البلاغه از حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ آورده‎اند شاهد این است که حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ بسیار زندگی زاهدانه‎ای داشته‎اند[نهج البلاغه، خطبه 160] و شاید همین عامل باعث شده است که این دو پیامبر در آن زمان از تشکیل خانواده سرباز زده‎اند. و ناگفته نماند که ایشان بنی‎اسرائیل را دعوت به ترک ازدواج نمی‎کردند و این را یک امر ارزشی تلقی نمی‎کردند؛ بلکه مربوط به احوال شخصی ایشان بوده است، چنان که ائمه ما نیز اعمالی خاص خود را داشته و بر دیگران لازم نبوده و نیست.احتمال دیگری که می‎توان ذکر کرد این است که با توجه به خلقت خاص حضرت عیسی و نیز عمر کوتاه ایشان در دنیای مادی که بیش از31 سال نبوده و سپس غایب شده‎اند، حکمت خداوندی چنین اقتضاء می‎کرده است که ایشان تشکیل خانواده ندهند و گویا سایر اولیایی که از دیدها مخفی هستند مثل حضرت خضر و حضرت حجة ‌بن الحسن (عج) نیز ازدواج نکرده‎اند. البته این نکته نیازمند تحقیق بیشتر است.سخن آخر: ازدواج نکردن حضرت عیسی (ع) برای اینکه جانشینی نداشته باشد دلیلی غیر مستند و شاید در حد یک نظریه باشد زیرا که حضرت عیسی(ع) نیز مانند سایر پیامبران جانشین داشته است و بنابر کتاب مقدس «شمعون» را پس از خود به عنوان جانشین معرفی کرده است.

حضرت عیسی با حضرت یحیی چه نسبتی داشته است؟

حضرت یحیی(ع) لقب:آن حضرت به تعمید دهنده معروف است. پدر: زکریا . مادر:عیشاع . تاریخ ولادت:۵۵۸۵ سال بعد از هبوط آدم. مدت عمر: ۳۰سال . بعثت: در فلسطین مبعوث شد. محل دفن: قبر آن حضرت در مسجد جامع اموی دمشق است. مختصری از زند گینامه:سالها از عمر حضرت زکریا گذشته بود که خداوند به او فرزندی بنام یحیی عنایت کرد. این فرزند به درجه نبوت رسید و همه مسایل و مباحث تورات را مورد دقت قرارداد ودر بین مردم شهرت پیدا کرد. روزی به حضرت یحیی خبر رسید :هرود عاشق دختر برادر خود بنام هرودیا شده است و قصد ازدواج با او را دارد . آن حضرت با این ازدواج غیر قانونی مخالفت کرد. خبر مخالفت یحیی به هرود رسید. هرودیا سر یحیی را به عنوان مهریه طلب نمود. شاه با این درخواست موافقت کرد و دستور داد سر یحیی را ببرند. سپس سر او را در ظرفی زرین به هرودیا تقدیم کرد.حضرت عیسی(ع)القاب: مسیح،روح الله . معنای اسم: عیسی در زبان عبری به معنی نجات دهنده است. مادر:مریم(ع). تاریخ ولادت:۵۵۸۵ سال بعد از هبوط آدم. مدت عمر: ۳۳ سال .بعثت: در فلسطین مبعوث شد. نسب مادر ان حضرت: مریم دختر عمران بن ماتان بود و ماتان به۲۷ پدر به یهود بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم خلیل الله می رسد.مختصری از زند گینامه: حضرت عیسی (ع)از پیامبران اولوالعزم می باشد که نام و سرگذشتش در قران ذکر شده است .خداوند وی را بدون پدر در رحم مادرش مریم قرار داد. پس از تولد در گهواره لب به سخن گشود و فرمود: من بنده خدا هستم و خداوند به من کتاب داده و مرا به پیامبری برگزیده است. حضرت عیسی با پشتکار دین الهی را تبلیغ می نمود. او به هر شهر و دیاری که می رسید بیماران،کر و کور را شفا می داد. جمعی از یهودیان متعصب با وی دشمنی کردند و تصمیم گرفتند با کمک پادشاه وقت او را به صلیب بکشند اما شخص دیگری را که شبیه ان حضرت بود به جای ایشان به صلیب کشیدند. سخن آخر: حضرت یحیی (ع) با حضرت عیسی (ع) هیچ نسبت سببی و نسبی نداشته است الا اینکه هر دو از پیامبران بنی اسرائیل بوده اند که در فلسطین به پیامبری مبعوث شده اند و حضرت عیسی (ع) به دست حضرت یحیی (ع) تعمید یافت.

 

پولس در مسیحیت از چه جایگاهی برخوردار است؟

تاریخ مسیحیت را بدون پولس نمی‌توان فهمید. او بی‌تردید شخصیت دوم دنیای مسیحی است. شناختن پولس، شناخت مرحله‌ای مهم و حیاتی از تاریخ مسیحیت است؛ زیرا باید او را نخستین و بزرگ‌ترین الاهیدان مسیحی به شمار آورد؛‌کسی که الاهیات مسیحی را‌ آغاز کرد. تأثیر انکارناپذیر پولس تا حدی است که می‌توان ادعا کرد مسیحیت بر اثر تلاش و اصرار او به صورت یک آیین کاملاً متمایز از یهودیت درآمد. بدون پولس مسیحیت وضعیت کنونی را نداشت و شاید هنوز، مثل سالیان نخست مسیحیت، مسیحیان همچون مسیح، یکتاپرست و پیرو شریعت بودند.

شخصیتی که بعدها بزرگ‌ترین رسول مسیحیت نام گرفت، حدود سال 3 میلادی در خارج از سرزمین فلسطین در شهر طرسوس (جنوب شرقی ترکیه امروزی) در خانواده‌ای یهودی متولد شد. نام اصلی او شاؤل بود اما پس از گرایش به مسیحیت نام پولس را برگزید. پدرش فریسی بود و او را مطابق اصول پرشور این فرقه پرورش داد. پدرش شارمندِ[1] امپراتوری رومبود و این امتیاز را به او نیز انتقال داد. در جوانی چند سالی در بیت‌المقدس سکنا گزید و به تحصیل تورات و فراگیری اعتقادات یهودی نزد گملیئل ــ که برجسته‌ترین عالم یهودی آن زمان بود ــ پرداخت. پولس در کنار این آموزشِ یهودی با فرهنگ یونانی‌ـ‌رومی نیز آشنایی داشت. هرچند زبان یونانی‌ای که او در نامه‌هایش به کار برده است نقص دارد؛ اما یونانی را روان صحبت می‌کرد تا حدی که می‌توانست برای اهالی آتن نیز سخنرانی و موعظه کند و در مواقع لزوم می‌توانست از نوشته‌های معروف ادبیات یونان استفاده کند. پولس از هر دو فرهنگ یهودی و یونانی در شکل دادن به عقاید خود بسیار استفاده کرد. او صناعت خیمه‌دوزی آشنایی داشت و تا حدی احتیاجات خود را از این راه به دست می‌آورد.[2]

او در ابتدا دشمن مسیحیان بود. کتاب مقدس نام وی را در داستان شهادت استیفان که برگزیده حواریان بود، مطرح کرده است. پولس در زمره مخالفان استیفان و دست‌اندرکار شکنجه وی بود (اعمال رسولان، 7: 58). پس از این ماجرا زمانی که آگاهی یافت کهمسیح پیروانی در دمشق پیدا کرده است از یک کاهن بزرگ اجازه گرفت تا به آنجا برود و آنان را توقیف کند و با زنجیر به اورشلیم آورد.

تغییر دین پولس

در اثنای سفر به دمشق ناگاه رؤیایی عجیب مسیر زندگی او را دگرگون کرد:

و در اثنای راه چون نزدیک به دمشق رسید ناگاه نوری از آسمان دور او درخشیدو به زمین افتاده آوازی شنید که بدو گفت: «شائول شائول برای چه بر من جفا می‌کنی؟» گفت: «ای سرور تو کیستی؟» سرور گفت: «من آن عیسی هستم که تو بدو جفا می‌کنی. لیکن برخاسته به شهر برو که آنجا به تو گفته می‌شود چه باید کرد». اما آنانی که همسفر او بودند خاموش ایستادند چون‌که آن صدا را شنیدند لیکن هیچ‌کس را ندیدند. پس سولس از زمین برخاسته چون چشمان خود را گشود هیچکس را ندید و دستش را گرفته او را به دمشق بردند و سه روز نابینا بوده، چیزی نخورد و نیاشامید (همان، 9: 1-10).

در اثر این واقعه، انقلابی در شخصیت وی پدید آمد و به مسیح ایمان آورد و حتی مدعی شد که از مسیح مأموریت یافته است که حامی دین جدید باشد. پولس پس از این حادثه، سه سال را در بلاد عربستان گذراند و سپس به اورشلیم بازگشت و مورد عفو و محبت پطرس واقع شد و مدتی را با او به سر برد.[3]

صحت این رؤیا

داستان مکاشفة پولس، دو بار دیگر نیز در کتاب اعمال رسولان آمده است (22: 4-16 و 26: 12-18). این روایت‌هایکسان نیستند و با همدیگر تناقضاتی دارند؛ مثلاً در یک روایت آمده است کسانی که همراه پولس بودند «آوا را نیک می‌‌شنیدند، لیک کسی را نمی‌‌دیدند» (اعمال رسولان 9: 7)؛ اما در روایت دیگر می‌‌گوید که همراهان پولس «نور را نیک بدیدند، لیک ندای آن کس را که با من سخن گفت نشنیدند» (همان 22: 9). گرچه دانشمندان مسیحی برای حل این تناقضات تلاش‌ بسیاری کرده‌اند، اما این پاسخ‌ها قانع‌کننده نیستند.[4]

علاوه بر این، داستان ایمان آوردن پولس و تأیید وی از سوی حواریان، تنها در کتاب اعمال رسولان آمده است. نویسندة کتاب اعمال رسولان، یعنی لوقا، از دوستان پولس، است. از سوی دیگر لوقا نه در زمره حواریان است و نه دلیلی بر تأیید سخنان وی از طرف حواریان در دست داریم. بنابراین، ما با ادعای رسالت پولس و هدایتیافتنش از روح‌القدس تنها به واسطه خود او و طرفدارانش آشنا می‌شویم.[5]

پولس مبلغ مسیحیت

پولس به مبلغ مسیحیت تبدیل شده بود و با شور و حرارتی فراوان پیام مسیح را تبلیغ می‌کرد. او برای رساندن پیام مسیح به شهرهای زیادی سفر کرد و در بسیاری از شهرها توانست گروه‌هایی را به خود جذب کند و کلیسایی در آن شهر بنا کند (اعمال رسولان، 14: 21 به بعد). پولس سه مسافرت تبلیغی داشت. در همین سفرها بود که پولس با لوقا آشنا شد[6] که احتمالاً همان نگارنده انجیل سوم و کتاب اعمال رسولان است.[7]او در این سفرها هر خطری را به جان می‌خرید. خود او در نامه‌هایش،این سختی‌ها را به اطلاع دوستانش رسانیده است (دوم قرنتیان، 11: 24). البته گاه تابعیت رومی‌اش ــ که او را همچون یک شهروند رومی می‌کرد ــ باعث می‌شد از مجازات‌هایی که در جریان فعالیت تبلیغی‌اش با آن مواجه می‌شد رهایی یابد (اعمال رسولان، 22: 22-26).

پولس برای خود جایگاهی مهم قائل بود و معتقد بود مسیح به او مأموریتی خاص داده است. او گرچه در مواضعی خود را کمترینِ رسولان دانشته است (اول‌قرنتیان، 15: 9)، اما خود را در حد بزرگ‌ترین رسولان نیز قرار داده است: «مرا یقین است که از بزرگ‌ترین رسولان هرگز کمتر نیستم» (دوم‌قرنتیان، 11: 5). وی خود را تأییدشده و دربردارندة روح القدس می‌پندارد و در رساله اول خود به قرنتیان می‌گوید: «من نیز گمان می‌کنم که روح خدا را دارم» (7: 40).

پولس در ترویج اندیشه‌هایش جدیّت بسیار داشت. او هرگاه احساس می‌کرد که مسیحیان یک شهر افکار او را قبول ندارند و یا اینکه از آنچه او به ایشان گفته است روی‌گردان شده‌اند به آنان نامه می‌نوشت. او در این راه گاه با تندی بسیار عمل می‌کرد. وی در نامه‌ای اهالی کریت را سرزنش می‌کند و می‌گوید: «یکی از ایشان که نبی خاص ایشان است گفته است که ”اهل کریت همیشه دروغگو و وحوش شهیر و شکم‌پرست و بی‌کاره می‌باشند“ این شهادت راست است ... ایشان را به‌سختی توبیخ فرما تا در ایمان صحیح باشند و گوش نگیرند به افسانه‌های یهود و احکام مردمانی که از راستی انحراف می‌جویند» (تیطس، 1: 12-14). به همین دلیل ویل دورانت در توصیف او می‌گوید:‌ «... بیشتر نافذ و پرشور بود تا مهربان و مؤدب».[8]

از نوشته‌های پولس برمی‌آید که او در ضمن موعظه اجرت می‌گرفته است. او در رسالة اول به قرنتیان می‌نویسد: «آیا اختیار خوردن و آشامیدن نداریم؟... یا من و برنابا به‌تنهایی مختار نیستیم که کار کنیم؟ کیست که هرگز از خرجی خود جنگ کند و یا کیست که تاکستانی را غرس نموده از میوه‌اش نخورد یا کیست که گله‌ای بچراند و از شیر گله ننوشد؟» (اول‌قرنتیان، 9: 4-8). او در موارد دیگری نیز در این باره در نامه‌های خود سخن گفته است (اول قرنتیان، 16: 1-4؛ دوم قرنتیان، 11: 8؛ فیلپیان، 4: 15). شاید به همین دلیل بود که کلیسای کورنت پولس را به سوءاستفاده مادی از تبلیغ متهم کرد.[9]

او در طی تبلیغ خویش نامه‌های بسیاری به کلیساهای شهرهای گوناگون و گاه به اشخاص و دوستانش نوشت. این رساله حفظ شد و امروز از مجموع 27 کتابی که عهد جدید را تشکیل می‌دهند چهارده کتابْ نوشتة پولس و یا منسوب به او هستند. این امر خود نشان‌دهندةتأثیر او بر مسیحیان دوره‌های بعد است.[10]

در مورد سال‌های پایانی زندگی او اطلاع دقیقی در دست نیست؛ اما نقل است که در سال 64 یا 65 میلادی در روم اعدام شد. ترتولیانوس در حدود سال 200م نقل می‌کند که پولس را در رم سر بریدند و اُریگن نیز مرگ پولس را در روم و در زمان نرون می‌داند.[11]

آرا و اندیشه‌های پولس

رساله‌های پولس به‌وضوح نشان‌دهندة ادبیاتی خاص در تبیین و تبلیغ آیین مسیحیت است؛ ادبیاتی که تفاوت بسیاری با ادبیات عیسی دارد. پولس به تعالیم عیسی اشاره نمی‌کند، عنوان ناصری را به کار نمی‌برد، مطلبی را به حواریان، که ملازمان مسیح بودند، نسبت نمی‌دهد و مرجعی برای تأیید سخنان خود معرفی نمی‌کند. شاید علت این امر آن است که پولس هرگز عیسی را ندیده بود و آنچه درباره عیسی می‌دانست از مردم فراگرفته بود. آثار پولس برای شناخت شخصیت تاریخی عیسی چندان کمکی نمی‌کنند؛ زیرا عیسای مورد نظر او عیسایی است که در رؤیا و تجربة شخصی‌اش شناخته است. شاید بتوان ادعا کرد که پولس عیسایی غیر از آنچه رسولان دیده‌اند، خلق و معرفی کرده است. خود پولس نیز، در رساله‌اش به غلاطیان، به این نکته اشاره می‌کند: «اما ای برادران، شما را اعلام می‌کنم از انجیلی که من بدان اشارت دادم که به طریق انسان نیست؛ زیرا که من آن را از انسان نیافتم و نیاموختم، مگر به کشف عیسی مسیح» (غلاطیان، 1: 11-12).
شاید به علت همین تفاوت عیسای پولس با عیسای ناصری بود که پولس در افکار و اندیشه‌هایش چندان دل مشغول آن نبود که سخنانش با عیسی مطابقت داشته باشد و بسیاری از اوقات به نحو چشمگیری از تعلیمات عیسای ناصری فاصله می‌گرفت[12] تا حدی که الاهیاتی را پدید آورد که در سخنان مسیح چیزی جز نکات مبهم دربارة آن نمی‌توان یافت.[13]

تفاوت‌های اندیشه‌های پولس با عیسی و حواریان

در تعالیم مسیح و حواریان بشارت به ملکوت آسمان محور اصلی تبلیغ بود؛ اما در تعالیم پولس این واژه نقش خود را از دست داد و جای خود را به مفاهیمی مانند پسر خدا، رستاخیز، فداء، فیض و ایمان داد. در واقع پولس «دین عیسی» را به «دینی دربارة عیسی» تبدیل کرد. پایه‌ها و بنیادهای الاهیات پولسی مفاهیم و آموزه‌هایی هستند که در یهودیت (که بستر و همچنین محور سخنان عیسی بود) وجود نداشتند و اگر هم وجود داشتند، مفهومی متفاوت با آنچه پولس اراده می‌کرد داشتند. اندیشه‌های پولس تأثیر فراوانی بر ساختار عقیدتی و چهرة عملی مسیحیت در دوره‌های بعد از خودش تا به امروز داشته است؛ امروزه الاهیات مسیحی در واقع الاهیات پولسی است.
برای نمونه به برخی از تفاوت‌های اندیشه پولس با عیسی، بر طبق نقل کتاب مقدس، اشاره می‌شود: مسیح به شاگردان خود می‌گفت که او (مسیح) خدا نیست (لوقا 18: 19) و در هیچ موردی خود را خدا نخوانده است؛[14]اما پولس مسیح را خدا می‌دانست (تیطُس 2: 13؛ فیلپیان 2: 6-7). عیسی تأکید می‌کرد که احکام شریعت، برای همیشه، باید رعایت شوند (متی 5: 17-20)؛ اما پولس احکام شریعت را منسوخ و باطل می‌دانست (غلاطیان 3: 13). عیسی شریعت را راه رسیدن به حیات ابدی معرفی می‌کرد (متی 19: 18)؛ اما پولس شریعت را لعنت می‌خواند و می‌گفت عاملان به شریعت را کسانی که زیر لعنت هستند (غلاطیان 3: 10). طبق تعالیم عیسی، اعمال در رسیدن به رستگاری دخیل‌اند (متی 19: 16-20؛ مرقس 10: 17-19)؛ اما پولس تعلیم می‌دهد که نجات تنها به وسیله ایمان است و عمل هیچ تأثیری در نجات ندارد (رومیان، 3: 28؛ غلاطیان، 2: 16؛ غلاطیان فصل 3).

پولس با حواریان نیز اختلاف نظر داشت. مهم‌ترین مورد اختلاف وی با حواریان مسئلة ختنة تازه‌مسیحیان و نیز لزوم عمل به احکام شریعت بود. پولس که عمل به شریعت را لازم نمی‌دانست بر نظر خویش پای می‌فشرد و حتی حواریانی که به شریعت عمل می‌کردند را مورد طعنه و حمله قرار می‌داد. خود پولس در رساله به غلاطیان می‌گوید که با پطرس، جانشین عیسی (متی، 16: 18؛ یوحنا، 21: 15)،در مقابل همگان مخالفت کرده و او را «ریاکار» خوانده است (غلاطیان، 2: 11-15).

پولس و استفاده از اساطیر رومی

پولس خود را رسول امت‌ها (غیریهودیان) می‌دانست (غلاطیان، 2: 7) و همت و تلاش اصلی او مسیحی‌کردن مشرکان رومی بود. آنچه در آن روزگار در میان رومیان شایع بود ادیان اسرارآمیز و رمزی یونانی بود. مثلاً در شهر طرسوس، زادگاه پولس، همانند بیشتر شهرهای یونان، کسانی وجود داشتند که پیرو ادیان رمزی مانند اورفئوسی بودند. پیروان این مذاهب معتقد بودند خدایی که می‌پرستند به خاطر آنان مرده و از قبر برخاسته است و اگر با ایمانِ محکم و مطابق رسوم صحیح او را بخوانند آنان را از «هادس» نجات می‌دهد و در نعمت زندگانی جاوید و سرشار از سعادت سهیم می‌گرداند.[15]

غیریهودیان انطاکیه و سایر شهرهایی که پولس در آنجا به بشارت پرداخت هرگز عیسی را در طول زندگانی‌اش نشناخته بودند و مفهوم مسیح (ماشیح) نیز مفهومی یهودی بود که در عهد قدیم ریشه داشت و در نتیجه برای آنان ناشناخته بود. سهل‌الوصول‌ترین راه برای اینکه آنان عیسی را بپذیرند این بود که عیسی نیز همچون خدایان منجی به ایشان معرفی شود؛ خدایانی مانند اوزیروس که مرد تا زنده شود و حیات جاودانی را به بشر عطا کند. یونانی‌ها بر اساس مبادی عرفانی خویش معتقد بودند که می‌توان با عبادات روحانی، جسم فانی را الوهی و ازلی ساخت.از این رو پولس سخنان خویش را متناسب با فکر و اندیشه این اقوام سامان داد و مسئله مرگ و رستاخیز عیسی را به نحو دیگری تفسیر کرد.[16] پولس می‌گفت عیسی موجودی آسمانی است که طبیعت و ذاتی الاهی دارد اما به زمین آمده و صورتی جسمانی به خود گرفته است. پولس «مسیح یهودی» را کنار گذاشت و به جای آن«لوگوس» (کلمه) را مطرح کرد که ریشه در فلسفه یونان داشت: «مسیح قوت خدا و حکمت خداست و او صورت خدای نادیده است، نخست‌زاده تمامی آفریدگان؛ زیرا که در او همه چیز آفریده شد. آنچه در آسمان و آنچه بر زمین است ... همه به وسیله او و برای او آفریده شد. او قبل از همه است و در وی همه چیز قیام دارد» (اول‌قرنتیان، 1: 24 و کولسیان، 1: 15-18).پولس مسیح را پسر خدا می‌داند در اعتقاد او عیسی به دنیا آمده است تا با مرگ خود گناه‌کاران را نجات بخشد (عبرانیان، 1: 2-3 و اول تیموتائوس، 1: 15).

در واقع پولس به اندیشه‌های شرک‌آلود لباس مسیحیت پوشانید؛ در نتیجه مسیحیت نه تنها شرک را از بین نبرد بلکه آن را در خود پناه داد و موجب حیات آن شد.[17]

پولس مخالف شریعت

یکی از اموری که موجب تفاوت چهره دیانت مسیحی با دو دین هم‌خانواده‌اش (اسلام و یهودیت) شده، نفی شریعت است. اسلام و یهودیت هر دو دارای احکام فقهی هستند؛ اما مسیحیت امروزین دینی بدون احکام و فقه است. کنار گذاشتن شریعت نیز بر اثر نوشته‌های پولس بود.پولس توجه بسیاری به شریعت و احکام داشت؛ چنان‌که در رساله به غلاطیان که رسالة نسبتاً کوتاهی است بیش از 25 بار و در رساله به رومیان که اندکی طولانی‌تر است بیش از هفتاد بار از کلمه شریعت استفاده کرده است.[18] پولس از این جهت شباهت بسیاری به عیسی دارد؛ زیرا عیسی نیز در سخنان و تعالیمش بر شریعت تأکید می‌کرد؛ اما نکته اصلی در این است که عیسی در پی تأیید شریعت بود و پولس درصدد نفی و طرد آن. در این مورد نیز هدف پولس گسترش بیشتر مسیحیت بود. پولس در انطاکیه ایمان مشرکان را بی آنکه از آنان اجرای ختنه را بخواهد می‌پذیرفت؛ به همین دلیل چند نفر از اورشلیم به انطاکیه رفتند تا «برادران را تعلیم دهند که اگر بر حسب آیین موسی مختون نشوند ممکن نیست که نجات یابند» (اعمال رسولان، 15: 1)؛ زیرا ختنه نمادی از پیمان مقدس خدا با امتش بود. اما پولس می‌دانست که اگر این عده سخن خود را به کرسی بنشانند هرگز عده قابل‌توجهی از غیریهودیان مسیحیت را نخواهند پذیرفت؛ لذا بر سر این مسئله با حواریان مخالفت کرد. در نهایت در شورای اورشلیم پولس توانست حرف خود را به کرسی بنشاند.

پولس مخالفت با شریعت را به یکی از اصول الاهیاتی خویش تبدیل کرد. او می‌گفت نجات «تنها با ایمان» به دست می‌آید و شریعت و احکام هیچ جایگاهی در نجات انسان ندارد (رومیان، 3: 28 و غلاطیان، 2: 16).

او در این باره جدیت بسیاری از خود نشان داد و هر که طرفدار عمل به شریعت و احکام بود را توبیخ می‌کرد. او در نامه‌ای به کلیسای شهر فیلپی شریعت‌گرایان را «سگ‌هایی» خواند که بر «بریدن عضوی از بدن» اصرار دارند.[19]

این رویکرد مورد قبول حواریان نبود؛ زیرا آنها مطابق تعالیم مسیح عقیده داشتند که عیسی نیامده بود تا باطل‌کننده تورات باشد، بلکه برانگیخته شده بود تا آن را کامل کند. خود عیسی بر این مطلب صریحاً تأکید کرده است (متی، 5: 19 و نیز لوقا، 16: 17).یعقوب رهبر کلیسای اورشلیم و از رسولان مسیح نیز در رساله خود از عمل به شریعت دفاع می‌کند:

«ای برادران من، چه سود دارد اگر کسی گوید: «ایمان دارم» وقتی که عمل ندارد؟ آیا ایمان می‌تواند او را نجات بخشد؟ پس اگر برادری یا خواهری برهنه و محتاج خوراک روزینه باشد و کسی از شما بدیشان گوید: «به سلامتی بروید و گرم و سیر شوید» لیکن مایحتاج بدن را بدیشان ندهد چه نفع دارد؟ همچنین ایمان نیز اگر اعمال ندارد در خود مرده است» (رساله یعقوب، 2: 14-18).
انتقادی‌ترین سخنان عیسی انتقاد از شریعت نیست، بلکه از مبلغان و کاهنان شریعت است. در واقع او از چگونگی اطاعت از شریعت انتقاد می‌کند؛ حال آنکه پولس نافی اصل و جوهره شریعت است و آن را از اساس بی‌ارزش دانسته، در نجات انسان بی‌تأثیر می‌داند.

البته پولس حکم به اباحه‌گری نمی‌کند و گاه در رساله‌هایش دستوراتی از شریعت را به پیروانش توصیه می‌کند؛ مانند «از زنا بگریزید» و یا «به یکدیگر دروغ مگویید» (اول قرنتیان، 6: 18 و کولسیان، 3: 9)؛ اما در همین موارد نیز تفاوتی عمده بین نگاه پولس و نگاه عیسی (شریعت موسوی) وجود دارد؛ عیسی، همانند کتب عهد قدیم، می‌گوید این امور را باید انجام داد، زیرا خداوند به آنها امر کرده است؛ اما پولس چنین رأیی ندارد؛ او مخاطبش را به نوعی اطاعت درونی و باطنی فرامی‌خواند: «زیرا مختونان ما هستیم که خدا را در روح عبادت می‌کنیم» (فیلپیان، 3: 3) و این اعمال و احکام را نیز زائیدة همان اطاعت روحانی (ایمان) می‌داند (غلاطیان، 5: 22). در واقع تأکید پولس بر این احکام نه از آن جهت است که آنها حکمی از احکام شریعت و در نتیجه خواست خدایند؛ بلکه از آن جهت است که این احکام از لوازم زندگانی روحانی‌اند.[20]

عقل‌گریزی و جبرگرایی در اندیشه‌های پولس

یکی از تأثیرات مهم پولس بر الاهیات مسیحی آن است که او تلاش کرد ایمان را از اموری مانند عقل و معرفت جدا کند (همان‌طور که عمل را در ایمان بی‌اثر می‌دانست)؛ به همین جهت عنصر آگاهی، اندیشه و تدبیر بشری را بی‌ارزش می‌داند و دانشمندان را تحقیر می‌کند و فلسفه و فیلسوفان را دزد ایمان می‌خواند (اول قرنتیان، 1: 19-21 و کولسیان، 2: 8).

یکی از مسئله‌سازترین اندیشه‌های الاهیات پولس جبر است. او حتی ایمان‌آورن را نیز از حیطه اختیار انسان بیرون می‌داند. در کلمات پولس عباراتی یافت می‌شود که حاکی از آن است که در اعتقاد وی، خوبی و بدی افراد خارج از قدرت و اراده آنان است و انسان‌ها از قبل از تولد خوب یا بد برگزیده شده‌اند؛ اما این کار را بر اثر استحقاق آنان و بر اساس اعمال آنان نیست؛ بلکه علت این حکمْ ارادةخداونداست:

«پس چه گوییم؟ آیا نزد خدا بی‌انصافی است؟ حاشا! زیرا به موسی می‌گوید: «رحم خواهم نمود بر هر که رحم کنم و رأفت خواهم نمود بر هر که رأفت نمایم» ... بنابراین هر که را می‌خواهد رحم می‌کند و هر که را می‌خواهد سنگدل می‌سازد» (رومیان، 9: 14-18).

به نظر می‌رسد این جبرگرایی بر تعالیم سیاسی او نیز تأثیرگذاشته باشد. او پادشاهان را نمایندگان خداوند بر که با صاحبان روی زمین می‌دانست و معتقد بود سلسله مراتب را خداوند ترتیب داده و هر کس قدرت مقابله کند با تقدیر خداوند مقابله کردهاست. حاکم خادم خداست که شمشیر را بیهوده برنمی‌دارد، پس باید مطیع حاکمان بود (رومیان، 13: 1؛ تیطس، 3: 1). پولس به این اندازه هم کفایت نمی‌کند و مؤمنان را فرامی‌خواند که صلوات و دعا و مناجات و شکر برای پادشاهان و صاحب‌منصبان به جای آورند (اول‌تیموتاؤس، 2: 1).

گناه‌کار بودن ذاتی انسان نیز از آموزه‌های پولسی است. او می‌گوید: وقتی آدم گناه کرد، گناه او تمام نسل انسان را آلوده ساخت و «از نافرمانی یک شخص بسیاری گمراه شدند» (رومیان، 5: 19) و مجازات گناه، یعنی مرگ، بر تمام کسانی که خودشان شخصاً و عمداً گناه نکرده‌اند نیز جاری می‌شود (رومیان، 5: 12-14).

به علت این سخنان و اندیشه‌های پولس، حواریان و پیروان آنان با پولس مخالفت می‌کردند؛ اما جواب پولس این بود که او از طرف عیسی مأمور به هدایت امت‌ها (غیریهودیان) است و این اعمال و سخنانش نیز در جهت انجام این رسالت است. البته پولس این مطلب را می‌پذیرفت که عیسی پطرس را به جانشینی خویش برگزیده است؛ اما مدعی بود که مأموریت پطرس تنها محدود به یهودیان بوده است و بعدها (پس از رویای پولس) عیسی مأموریت تبلیغ در بین غیریهودیان را به او سپرده است (غلاطیان، 2: 7).

اندیشه‌های پولس پایة مسیحیت بعد از حواریان

پولس تا یک قرن بعد از مرگش تقریباً فراموش شده بود. اما هنگامی که نخستین نسل‌های مسیحی از میان رفتند و روایت شفاهی حواریان شروع به محو شدن کرد، لازم بود تا برای مقابله با چنددستگی، چارچوبی از عقاید پدید آید. در این زمان اورشلیم ویران گشته بود[21] و پیروان شریعت و حواریان پراکنده شده بودند. از طرفی بیشتر مسیحیان غیریهودیانی بودند که مسیحی شده بودند. به این دلایل بود که رساله‌های پولس پایه و اساس این الاهیات قرار گرفت. البته تا مدت‌ها گروه‌هایی کم جمعیت (مانند ابیونی‌ها) همچنان به مقابله با اندیشه‌های پولس می‌پرداختند؛ اما این عده نیز در قرن چهارم میلادی از بین رفتند و سلطه اندیشه پولسی بر مسیحیت کامل گردید.با این همه، نوشته‌های پولس پازل الاهیات مسیحی را تکمیل نمی‌کند؛ زیرا پولس تنها خدای پدر و خدای پسر را معرفی می‌کند اما روح‌القدس را اقنوم سوم تثلیث معرفی نمی‌کند. اندیشة تثلیث بعدها و در قرون دوم تا چهارم شکل گرفت و اولین سند رسمی مسیحیت که در آن بر تثلیث تأکید شده است، یعنی اعتقادنامه نیقیه، مربوط به قرن چهارم است.[22]

پولس پیرو عیسی یا یک بدعت‌گذار

در پایان بررسی یک سؤال لازم به نظر می‌رسد و آن اینکه تا چه اندازه انحراف از اندیشه‌های مؤسس یک دین را باید بدعت‌گذاری محسوب کرد. آنچه در اندیشه‌های پولس می‌یابیم، همان‌طور که بسیاری از دانشمندان مسیحی معترف‌اند، شباهتی به تعالیم عیسی (ع) ندارد. حال آیا مسیحیت کنونی، که برگرفته از اندیشه‌های پولس است، همان دین عیسی است یا یک دین جدید؟در پاسخ به این سؤال عباراتی را از کتاب‌های دو نویسنده مسیحی نقل می‌کنیم:

پولس به خاطر توسعه یافتن افکارش متهم شده است، مخصوصاً توسط دسته‌ای از نویسندگان در پایان قرن اخیر، که آنقدر مسیحیت را تغییر داده که گویی مؤسس دوم آن است.[23]

پولس حواری (رسول) را غالباً دومین مؤسس مسیحیت لقب داده‌اند و مسلماً او در این راه جهاد بسیار کرده، فرقه طرفداران اصول و شرایع موسوی را مغلوب ساخت و ... .[24]

در روایات اسلامی نیز در دو مورد از پولس نام برده شده است که سخن این نویسندگان را تأیید می‌کند. امام موسی بن‌جعفر (ع) در ضمن روایتی طولانی سرزمینی را در جهنم معرفی می‌کنند که اختصاص به بدعت‌گذاران و گمراهان دارد. در این سرزمین پنج نفر از امم گذشته، از جمله پولس، قرار دارند.[25]امام صادق (ع) هم در ضمن حدیثی فرموده‌اند: «رسولان خداوند در زمان خود و پس از خود به شیطان‌هایی مبتلا بودند که آنان را می‌آزردند و مردم را پس از آنان گمراه می‌کردند، ... پولس و مریسا در امت عیسی چنین‌اند».[26]

محمد حقانی فضل

منابع:

[1] کسی که در حکومت روم از حقوق شهروندی برخوردار بود.
[2] زیبایی‌نژاد، محمدرضا، مسیحیت‌شناسی مقایسه‌ای،‌ تهران، سروش، 1382،‌ ص2-91؛ دورانت، ویل، تاریخ تمدن: قیصر و مسیح، ج3، ترجمه حمید عنایت و دیگران، چاپ سوم، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1370‌ ص80-679.
[3] دورانت، ویل، پیشین، ‌ص682.
[4] Charles W. Hedrick(1981), “Paul’s Conversion/Call: A Comparative Analysis of the Three Reports in Acts”, Journal of Biblical Literature, 100/3, pp. 427-432.[5] زیبایی‌نژاد، محمدرضا،پیشین، ص105.
[6] دورانت،ویل،پیشین، ص684.
[7] New Catholic encyclopedia, 2nd ed., Detroit: Catholic University of America: Thomson/Gale; Washington, D.C., 2003 ,vol. 8, p. 861.[8] دورانت،ویل،پیشین، ‌ص681.
[9] زیبایی‌نژاد، محمدرضا،پیشین، ص 97.
[10] عهد جدید در شکل امروزی که نوشته‌های پولس در آن نقش قابل‌توجهی دارد را مسیحیانِ قرن دوم و سوم شکل دادند.
[11] دورانت،ویل،پیشین، ص2-691.
[12] کارپنتر، همفری، عیسی، ترجمه حسن کامشاد، چاپ دوم، تهران، طرح نو، 1375، ص154.
[13] دورانت،ویل،پیشین، ‌ص689.
[14] آیاتی که مسیحیان در این زمینه به آنها استدلال می‌کنند، هیچ‌کدام صراحتی در مدعای آنان ندارند؛ بلکه مسیحیان مجبورند با تأویل، آنها را برای مدعای خود به کار بگیرند. یک دسته از این آیات، آیاتی هستند که در آنها عیسی پسر خدا خوانده شده است (مانند متی 3: 17). برای معلوم شدن بطلان این استدلال نگاه کنید به آیاتی که افراد دیگری نیز پسر خدا خوانده شده‌اند (مانند تثنیه 14: 1؛ خروج 22: 4؛ اول‌یوحنا 5: 1). دسته دیگر آیاتی مثل یوحنا 17: 20 هستند که به همین شیوه نقض می‌شوند (نگاه کنید به اول‌یوحنا 4: 15).
[15] دورانت،ویل،پیشین، ص680.
[16] ناس، جان بی.، تاریخ جامع ادیان، ترجمه علی‌اصغر حکمت، چاپ پانزدهم، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ‌1381، ص614.
[17] دورانت،ویل،پیشین، ‌ص689 و 696.
[18] صادق‌نیا، مهراب، «پولس و شریعت»، هفت‌آسمان، شماره25، بهار 1384، ص27.
[19] از سگ‌ها بر حذر باشید. از عاملان شریر احتراز نمایید. از مقطوعان بپرهیزید؛ فیلپیان، 3: 2 (ترجمه تفسیری کتاب مقدس، این آیه را چنین ترجمه کرده است: «مواظب سگ‌های خطرناک باشید. منظورم شیطان‌صفتانی هستند که می‌گویند برای نجات یافتن باید ختنه شد» کتاب مقدس، ترجمه تفسیری، انتشارات ایلام، 1999).
[20] صادق‌نیا، مهراب، پیشین، ص4-53.
[21] اورشلیم در سال 70م توسط رومی‌ها ویران گشت.
[22] سلیمانی، عبدالرحیم، درآمدی بر الاهیات تطبیقی اسلام و مسیحیت، قم، کتاب طه، 1382، ص133؛ زیبایی‌نژاد، محمدرضا، پیشین، ص103.
[23] اُگریدی، جُوان، مسیحیت و بدعت‌ها، ترجمه عبدالرحیم سلیمانی اردستانی، چاپ دوم، قم، موسسه فرهنگی طه، 1384، ص46.
[24] ناس، جان، پیشین، ص613.
[25] مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، طبعه الثانیه، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1403ق/ 1983، ج8، ص311، ح 77 و نیز ج 12، ص37، ح 20.
[26] همان، ج13، ص212، ح 5. البته در این روایت مولس آمده است «... و اما صاحبا عیسی فمولس و مریسا ...»؛‌ اما با توجه به قرائن و روایات دیگر روشن می‌شود که مراد همان پولس است. و به نظر می‌رسد که مریسا نیز همان مارسیون یا مارکیون، بدعت‌گذار مسیحی (160م) باشد.

 

انجیل برنابا چه جایگاهی نزد مسیحیان دارد؟

برنابا از مبشران سده ی اول میلادی و از اشخاص مورد اعتماد حواریان است. نام اصلی وی یوسف، و از پدر و مادری یهودی است که به دلیل کوشش بسیاری که در راه ترویج مسیحیت کرد، رسولان او را بَرنابا، یعنی مبلّغ توانا لقب دادند(1): «و یوسف که رسولان او را برنابا یعنی ابن الوعظ لقب دادند، مردی از سبط لاوی و از طایفه ی قپرسی. زمینی را که داشت فروخت و قیمت آن را آورد و پیش قدمهای رسولان گذارد.»(2)

عهد جدید برنابا را شخص صالح و مورد عنایت ویژه ی خداوند می داند: «چون این خبر به سمع کلیسای اورشلیم رسید، ایشان برنابا را مقرر کرده و به انطاکیه فرستادند و چون رسید و فیض خدا را دید. شاد خاطر شده همه را نصیحت نمود که از صمیم قلب به خدا بپیوندند، زیرا که مردی صالح و پر از روح القدس و ایمان بود.»(3)

منابع مسیحی برای برنابا دو اثر مهم معرفی کرده اند. رساله ای منسوب به برنابا است که گفته می شود در قرون اول میلادی رساله ای شناخته شده بود و افراد زیادی از جمله کلمنس اسکندرانی و اوریجن از آن اقتباس کرده اند. این رساله قرن ها فراموش شده بود تا آن که در قرن هفدهم میلادی شخصی به نام سرمند نسخه ای از آن را کشف کرد. نسخه ی یونانی و لاتینی این رساله به طبع رسیده است.

به غیر از رساله ی برنابا، انجیلی را هم به برنابا نسبت داده اند. منابع مسیحی انجیل برنابا را کتابی می دانند که در زمره ی کتب غیر قانونی و ممنوع بود.

امروزه کتابی با نام انجیل برنابا در دست است که خلیل سعادت، محقق مسیحی آن را از انگلیسی به عربی و محقق گرانمایه، سردار کابلی، از عربی به فارسی برگردانده است.

گرچه در وجود تاریخی کتابی به نام انجیل برنابا تردیدی نیست، اشکال مهم در اعتبار کتابی است که از قرن 17، نام انجیل برنابا در دسترس قرار گرفته است. تنها نکاتی که از انجیل واقعی برنابا بر ما معلوم است دو چیز است: اول آن که این کتاب شامل بر مطالبی است که با اعتقادات رسمی کلیسا ناسازگار است، و به همین دلیل در زمره ی کتب غیر قانونی قرار گرفته است و دوم آن که مخالفت هایی با پولس و اعتقادات وی در این کتاب یافت می شود. اما این مطلب که انجیل برنابایی که فرامرینو ادعای کشف آن را دارد همان انجیل برنابای قدیس باشد، نیازمند ادله ی محکمی است که تا کنون اقامه نشده است.

داوری در مورد نویسنده ی این کتاب کار ساده ای نیست. از بررسی عمیق محتوای این کتاب یکی از دو احتمال زیر تقویت می شود، گرچه نمی توان بر قطعیت هیچکدام دلیلی محکم اقامه نمود. اول آنکه نویسنده ی انجیل، شخص برنابا باشد که خود را مورد عنایت عیسی (ع) می داند. این شخص در کتاب خود اصول تعالیم مسیحیت، از جمله بشارت به پیامبر آخر الزمان را درج کرده است. در پی تحولات مهم دنیای مسیحیت و حاکمیت الهیات عیسی ـ خدایی و پس از آن که بشارت مهم عیسی (ع) به ظهور موعودی به نام فارقلیط را دستگاه پاپی به هدایتگری روح القدس تفسیر کرد، انجیل برناب(4) در فهرست کتب ممنوع قرار گرفت. به فرض صحت این نظریه، باید پذیرفت که در طول زمان تحریفاتی در این انجیل ایجاد شده است که به روح تعالیم آن لطمه ی اساسی وارد نمی سازد. بیشتر این تحریفات از اعتقادات کلیسای حاکم است که به این کتاب رخنه کرده است.

احتمال دوم آن است که شخصی نو مسلمان که در ابتدا با ادبیات دینی یهود و مسیحیت آشنایی کاملی داشته، اقدام به تألیف این اثر کرده باشد. این احتمال تنها در صورتی قابل پذیرش است که نویسنده ی این انجیل شخصی نابغه و حکیمی توانمند باشد. برخی مضامین انجیل برنابا به قدری ظریف و عالمانه نگاشته شده که برای اندیشمندان اسلامی نیز جالب توجه است. خلیل سعادت معتقد است که این کتاب دارای نشانه های روشن و بیان درخشانی از فلسفه ی ادبی و روش هایی است که با بلاغت بلند پایه ی خود، در عین سادگی و روشنی تعبیر، خرد را مسحور می سازد و هدف غایی این کتاب ارتقای عواطف بشری به مدارجی والا و پاک ساختن میل آدمیان از شهوات پست حیوانی است.(5)

انجیل مذکور حاوی مطالب بسیار جالب و مفیدی است که استفاده از آن را برای خوانندگان پر فایده می سازد. در اینجا توجه به دو نکته خالی از فایده نیست.

الف) برخی از مضامین موجود در انجیل برنابا در توضیح آموزه های دینی قابل توجه و مفید است که به چند مورد بسنده می کنیم:

1_ در مواضع متعددی از این انجیل بر معاد جسمانی تأکید شده است. در فصل 176، عیسی (ع) فرموده است: «... و لیکن فایده ی نهرهای چهارگانه از آب های پرقیمت در بهشت با میوه های بس فراوان چیست؟ پر واضح است که خدا نمی خورد و فرشتگان نمی خورند و نفس نمی خورد و حسّ نمی خورد بلکه خورنده همان جسد و جسم ماست پس مجد بهشت همان طعام جسد است. اما نفس و حسّ، پس برای آن هر دو است سخن گفتن با خدا و فرشتگان و روانان خجسته.»(6)
2_ در این انجیل بر خلود کفار و عدم خلود مؤمنان در عذاب تأکید شده است. عیسی (ع) در فصل 136 فرموده است: «پس در این بقعه کافران جاوید بمانند حتی اینکه اگر فرضاً جهان از دانه ی ارزن پر شود و یک مرغی در هر صد سال یک دانه از آن بردارد تا آخر جهان هر آینه کافران خوشحال شدندی اگر بعد از تمام شدن آن مقدر بودی رفتن به بهشت برای ایشان و لکن این آرزو برای ایشان سر نگیرد زیرا که عذاب ایشان را نهایتی نیست زیرا که ایشان به ضد محبت خدا حدّی برای گناه خود قرار نداده اند. اما مؤمنان پس برای ایشان تسلّی خواهد بود زیرا که عذاب ایشان نهایت دارد.»(7)

3_ مواضع متعددی از انجیل برنابا در رد نظریه ی جبر، وارد شده است. در فصل 154 چنین آمده است: «از این رو خدای فرخنده انسان را صالح و نیکوکار خلق نمود و لیکن او را آزاد گذاشت که آنچه می خواهد بکند از حیث صلاح و خلاص خودش یا لعنت خودش.»(8) و در جای دیگر چنین آمده است: «زیرا وقتی که او را آفرید به قدرت خود بر همه چیز او را به خود آزاد و رها گذاشت به طریقی که ممکن باشد او را مقاومت در شر، و بجا آوردن خیر، و خدا با اینکه قدرت در منع گناه دارد نخواسته که تضادی با جود خود نماید زیرا که نزد خدا ضدیت نیست و چون که قدرت او بر همه چیز موجود در انسان کار خود را کرده است او نبایستی علیه گناه انسان مقاومت نماید.»(9)

ب) اگر فرض کنیم انجیل برنابا را برنابا بر اساس تعالیم صحیح عیسی (ع) تدوین کرده کرده باشد، آنگاه می توانیم به برخی پرسش ها و ابهامات پاسخ دهیم و در مواردی از آیاتی از کتاب مقدس را مورد تردید قرار دهیم یا تشریح کنیم. ذکر مواردی خالی از فایده نیست:

1_ این انجیل نشان می دهد که زمینه ی اعتقاد به الوهیت عیسی (ع) در زمان حضور وی شکل گرفته است و به ویژه لشکریان بت پرست رومی مقیم در سرزمین فلسطین، پس از معجزات خارق العاده ی این پیامبر، به الوهیت وی معتقد شده اند و عیسی (ع) خود بیشترین مبارزه را در از میان بردن این عقیده انجام داده است.(10)

2_ انجیل برنابا مهم ترین انگیزه ی مقابله ی دانشمندان یهودی با عیسی (ع) را اعتقاد به مذبوح بودن اسماعیل و اینکه مسیحای موعود از نسل اوست می داند: «یسوع گفت: ... راست می گویم که پسر ابراهیم (ع) همان اسماعیل بود که واجب است که از نسل او بیاید مسیا ... پس همین که رئیس کاهنان این شنید به خشم درآمده فریاد برآورد که ما باید این فاجر را سنگسار کنیم زیرا که او اسماعیلی است.»(11)

3_ انجیل برنابا خداوند را عادل، غیر مادی و ابسط بسائط معرفی می کند: «زیرا که او صاحب جسد نیست و مرکب نیست و مادی نیست و بسیط ترین بسائط و او جوادی است که دوست نمی دارد مگر جود را و او عادل است به اندازه ای که هرگاه او قصاص نماید یا گذشت بفرماید پس از آن گریزی نیست.»(12)

مطالعه انجیل برنابا از دو جهت حائز اهمیت است: مقایسه میان این متن و اناجیل رسمی و بهره مندی از مضامین حکیمانه آن. علاوه بر آن، می توان نکات تاریخی مفیدی از این کتاب به دست آورد.(13)

1 . پطرس بستانی، دایرة المعارف بستانی، ج 5، ص 362، ذیل لفظ برنابا.

2 . اعمال رسولان 36:4.
3 . اعمال رسولان 22:11.
4 . برنابا 10:98.
5 . برنابا، انجیل برنابا، ص 53.
6 . برنابا 3:173.
7 . برنابا 1:136.
8 . برنابا 24:154.
9 . برنابا 15:155.
10 . از جمله: برنابا 11:52، 35:53.
11 . برنابا 7:208، 17:142، 5:191.
12 . برنابا 14:17.
13 . محمد رضا زیبائی نژاد، مسیحیت شناسی مقایسه ای، ص 161 – 173.

 

 

در پاسخ  به مطالب  b3,hzadlimo خاطر نشان می کنم که:

  1. این پیام بی ادبانه تو باعث مطالعه در دین مسیح کرد
  2. تو از جنایت علیه بشریت سخن گفتی در حالی که خودت یک جنایت کارهستی.در حالی که برای اولین بار با من ارتباط پیدا کردی،با توهین به عقیده من من را آزار و اذیت کردی.من یک ایرانی هستم و تو نیز شاید یک ایرانی باشی. پس روا نبود که بدون مقدمه باعث رنجش من شوی حتی اگر من کافر باشم تو حق نداشتی مرا برنجانی! دستور حضرت مسیح مگر غیر از این است.تازه اگر حرف های تو درست باشد با این ادبیات بی ادبانه خود من را مخالف خود و تبلیغ منفی برای دین تحریف شده ی خود کردی. مانند کاری که طالبان و القائده و داعش به نام اسلام می کنند. و تو خوب می دانی که این مسلمان نماها همه مزدورهایی هستند که توسط استکبار جهانی که اکثر آنها ادعا دارند که مسیحی هستند این جنایات را انجام می دهند.
  3. از کشتار امام علیه علیه السلام سخن گفتی! اگر سواد خواندن و نوشتن کافی داری نهج البلاغه را  یک بار بخوان که جرج جرداق مسیحی 200 بار آن را خوانده است.
  4. در دین تحریف شده ی تو از عهد رونسانس فقط به بعد اگر سواد داری ببین چند هزار مسلمان بدست مسیحیان قتل عام شده اند. دین تحریف شده ای که هنوز هم عامل تمام قتل های جهان است.مثل جنگ ایران و عراق. هیچ پیامبر و امامی دستور قتل مردم را صادر نکرده است.مگر آن که آنها آغاز کننده ی جنگ بوده اند. به طور مثال اگر کسی قصد تجاوز به حریم شخصی شما را داشته باشد و باشمشیر به خانه ی شما بیاید تو از خود دفاع نمی کنی؟ در دین مسیح و هردینی .قصاص و مجازات هست.

اما داستان ابن سرح : عبدالله ابن ابی سرح و غنائم جنگ

در زمان عثمان مسلمین در دو نوبت با افریقا جنگیدند، در مرحله اوّل قمستی از افریقا را فتح کردند و در مرحله دوم جمیع اراضی آن‌جا را متصرف شدند.

آن قسمتی را که در جنگ اول در دست گرفتند (که در سنه بیست و پنج هجری بوده) از طرابلس «تریپولی» پایتخت فعلی مملکت لیبی تا «طنجه» که در تنگه جبل الطارف واقع شده است بوده و این تنگه میان مملکت اسپانیا و مملکت مراکش می‌باشد که اقیانوس اطلس «بحر المحیط» را به دریای مدیترانه راه می‌دهد، و در آن زمان پادشاه این منطقه (جرجیر) نام که دست نشانده پادشاه روم بوده است.

جنگ اول افریقا با سرکردگی عبدالله بن سعد بن ابی سرح صورت گرفت، این عبدالله از بنی امیّه و برادر رضاعی عثمان بوده، این مردم پیش از فتح مکّه اسلام آورد و به مدینه هجرت نمود سپس مرتدَ و مشرک شده و به مکَه برگشت و به قریش ملحق گردید، و هنگامی که پیغمبر(ص) مکّه را فتح نمود، خون او را مباح کرد، ولی او پناهنده به عثمان شده او هم عبدالله را در نزد خود پنهان نمود و نگذاشت او را بکشند، این مرد مرتدّ مشرک ادّعای وحی کرده و می‌گفته است: همان طوری که به محمد وحی می‌شود به من هم وحی می‌شود، چنان‌که مفسرین اهل تسنّن نوشته‌اند.

در سنه بیست و شش هجری عثمان، عمرو بن العاص را از حکومت مصر برکنار کرد و عبدالله بن ابی سرح را والی آن‌جا قرار داد و چون او ظلم و ستم بر اهالی مصر می‌نمود به عثمان شکایت کردند نتیجتاً او را نیز برکنار نمود و به جای او محمد بن ابی بکر را به حکومت نصب کرد[251]

یکی دیگر از خلاف‌های عثمان آن‌که یک چنین شخص مرتدِّ مهدور الدّم را سرلشکر مسلمین و حاکم شهرهای ایشان قرار داد به اضافه آن‌که تمام غنیمت‌های جنگ افریقا را به این برادر رضاعی خود بخشید با آن که غنائم جنگی را بایستی به بیت المال مسلمین برده و میان مسلمانان تقسیم کنند.

بابویه ی: آقای شیخ محمد نصرت‌آبادی و آقای نوبختی آن‌چه درباره عبدالله بن ابی سرح برایتان گفتم اینک متن آن‌ها را به طور اختصار از کتب علمائ اهل تسنّن نقل می‌کنم، توجه نمایید:

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه جلد 1 صفحه 67 می‌نویسد:

و اعطی عبدالله بن ابی سرح جمیع ما افاء الله علیه ومن فتح افریقیّة بالمغرب و هی من طرابلس الغرب الی طنجه من غیران یشرکه فیه احد من المسلمین. این عبا رت فوق قسمتی از مجموع گفتار ابن ابی الحدید است که در مبحث روز..... تمام آن را برایتان نقل نمودم.

158. کامل ابن اثیر جلد 3 صفحه 45 می‌نویسد:

فی هذه السنة (سنة ست و عشرین) عزل عمرو بن العاص عن خراج مصر و استعمل علیه عبدالله بن ابی سرح و کان اخا عثمان من الرضاعة..............و کان عبدالله من جند مصر و کان قد امره عثمان نعزو افریقیّة سنة خمس و عشرین ....... و امر عبدالله بن نافع بن عبدالقیس و عبدالله بن نافع بن الحرث علی جند و امرهما بالاجتماع مع عبدالله بن سعد ....... و ساروا الی طرابلس الغرب..... و کان ملکهم اسمه جرجیر و ملکه من طرابلس الی طنجه و کان هرقل ملک الروم قد ولاّه افریقیّة..........و ظهر بهذا انه اعطی عبدالله خمس الغزوة الاولی و اعطی مروان خمس الغزوة الثانیة التی افتتحت فیها جمیع افریقیّة.

159. برهان الدین حلبی شافعی در کتاب »السیرة الحلبیه» جلد 2 صفحه 77 می‌نویسد:

و منها انه جاء الی عثمان اهل مصر یشکون ممن ولاه علیهم و هو ابن ابی سرح و قالوا کیف تولیه علی المسلمین و قد اباح رسول الله صلی الله علیه و سلّم یوم الفتح دمه و تعزل عمرو بن العاص عنا الخ.

160. سیوطی در تفسیر «الدرّ المنثور» جلد 3 صفحه 30 ذیل آیه شریفه: «

وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ ٱفْتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ کَذِبًا أَوْ قَالَ أُوحِىَ إِلَىَّ وَلَمْ یُوحَ إِلَیْهِ شَىْءٌۭ وَمَن قَالَ سَأُنزِلُ مِثْلَ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ ۗ وَلَوْ تَرَىٰٓ إِذِ ٱلظَّٰلِمُونَ فِى غَمَرَٰتِ ٱلْمَوْتِ وَٱلْمَلَٰٓئِکَةُ بَاسِطُوٓا۟ أَیْدِیهِمْ أَخْرِجُوٓا۟ أَنفُسَکُمُ ۖ ٱلْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ ٱلْهُونِ بِمَا کُنتُمْ تَقُولُونَ عَلَى ٱللَّهِ غَیْرَ ٱلْحَقِّ وَکُنتُمْ عَنْ ءَایَٰتِهِۦ تَسْتَکْبِرُونَ

چه کسی ستمکارتر است از کسی که دروغی به خدا ببندد، یا بگوید: «بر من، وحی فرستاده شده»، در حالی که به او وحی نشده است، و کسی که بگوید: «من نیز همانند آنچه خدا نازل کرده است، نازل می‌کنم»؟! و اگر ببینی هنگامی که (این) ظالمان در شداید مرگ فرو رفته‌اند، و فرشتگان دستها را گشوده، به آنان می‌گویند: «جان خود را خارج سازید! امروز در برابر دروغهایی که به خدا بستید و نسبت به آیات او تکبّر ورزیدید، مجازات خوارکننده‌ای خواهید دید»! (به حال آنها تأسف خواهی خورد).

 [252]

می‌نویسد: و اخرج ابن ابی حاتم عن السدی فی قوله: و من اظلم ممن افتری علی الله کذبا او قال اوحی الی و لم یوح الیه شیء. قال نزلت فی عبدالله سعد بن ابی سرح القرشی اسلم و کان یکتب للنبی صلی الله علیه و سلّم فکان اذا املی علیه سمیعا علیما کتب علیما حکیما و اذا قال علیما حکیما کتب سمیعا علیما فشک و کفرو قال ان کان محمد یوحی الیه فقد اوحی الیّ.

بابویه ی: آقای نصرت‌آبادی و آقای نوبختی مطالبی که پیش از این احادیث برایتان گفتم، خلاصه‌ای بود از این روایات فوق و به همین جهت آ‌ن‌ها را ترجمه نکردم، و حدیث اخیر که ذیل آن آیه شریفه آورده شده است، بیش‌تر مفسرین اهل تسنّن آن را نقل کرده‌اند، مانند: تفسیر قرطبی، تفسیر بیضاوی، کشاف زمخشری، تفسیر رازی، تفسیر خاذن، تفسیر نسفی، تفسیر شوکانی و امثال اینها.

آقای نصرت‌آبادی و آقای نوبختی مگر عثمان این آیه شریفه‌ایکه درباره عبدالله نازل شده است ندیده؟ و از این تهدیدهای قرآن نسبت به او خبر نداشته است که یک چنین شخص مطرود مهدور الدم مرتدّی را، مقرّب دستگاه خود کرده و به او مقام حکومت و سرکردگی لشکر داده و بسیاری از حقوق مسلمین فقیر و مسکین را به او بخشیده است؟

البته هیچ عاقلی باور نمی‌کند که عثمان از این روی داد ننگین مطلع نبوده باشد. [253]

آری عثمانی که خودش از شجره ملعونه بنی امیّه می‌باشد و مقام وصایت پیغمبر را غصب کرده و بوزینه‌وار بر منبر رسول الله(ص) بالا رفته است، قطعاً برای او هیچ اهمیّتی ندارد که مرتکب این چنین خلافی شود، و به واسطه قرابت و خویشی عبدالله با او، تمام این نوامیس دینیّه را زیر پا گذارد، و اعمالی انجام دهد که مسلمین صدر اوّل او را توبیخ و سرزنش کنند.

[251].قصه عبدالله بن ابی سرح تفصیلی دارد که در مبحث قتل عثمان گفته می‌شود.

[252].الانعام:93 .

[253].وقتی پیغمبر(ص) حکم کرد که خون عبدالله مباحست و او فرار کرد عثمان او را جای داد و پنهانش نمود و این معنی بهترین شاهدیست برای اطلاع او.

 

 

همان قرآنی که تو قبول نداری حضرت عیسی را چنین معرفی می کند.

حضرت عیسی علیه السلام یکی از پیامبران اولواالعزم است که نام مبارک ایشان در قرآن 25 بار به عنوان عیسی، و 13 بار به عنوان مسیح آمده است.

  • «إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ وَجِیهاً فِى الدُّنْیا وَالْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ»
  •  
  • : یاد کن هنگامى را که فرشتگان گفتند: اى مریم، خداوند تو را به کلمه اى از جانب خود که نامش مسیح، عیسى بن مریم است مژده مى دهد، در حالى که او در دنیا و آخرت آبرومند و از مقربان است. (سوره آل عمران، آیه 45)
  • «وَ زَکَرِیّا وَ یَحْیى وَ عِیسى وَ إِلْیاسَ کُلٌّ مِنَ الصّالِحِینَ»
  •  
  • : و زکریا و یحیى و عیسى و الیاس را یاد کن که جملگى از شایستگان بودند. (سوره انعام، آیه 85)
  • «إِنَّ مَثَلَ عِیسَى عِندَاللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثِمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ»
  •  
  • : در واقع مثل عیسى نزد خدا همچون مثل خلقت آدم است که او را از خاک آفرید سپس بدو گفت: باش پس وجود یافت. (سوره آل عمران، آیه 59)

ضمنا زمانی که حکومتی چه دینی و چه غیردینی تشکیل شود دستوری مثل قصاص و اعدام صادر می شود به دلیل این که حضرت عیسی علیه السلام حکومت تشکیل نداده دستوری هم مبنی بر قتل و هر حکمی صادر نکرده است.

نمونه هایی از حکومت های پیامبران

بعضى از مفسران احتمال داده‏اند که داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسى و هارون، این شش نفر، از پیامبرانى بودند که علاوه بر مقام نبوت و رسالت داراى حکومت و زمامدارى بودند (3). همچنین پیامبر اسلام (ص) نیز حکومت تشکیل داد.

جهت رعایت اختصار به تشکیل حکومت توسط حضرت سلیمان اشاره می شود. قرآن طی آیات متعدد تاریخ حضرت سلیمان را بیان کرده است ،- از جمله- درآیات 35 و34 سوره ص می خوانیم: وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَیْمانَ وَ أَلْقَیْنا عَلى‏ کُرْسِیِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنابَ قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ هَبْ لِی مُلْکاً لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ،

ما سلیمان را آزمودیم، و بر کرسى او جسدى افکندیم، سپس او به درگاه خداوند انابه کرد. گفت: پروردگارا مرا ببخش، و حکومتى به من عطا کن که بعد از من سزاوار هیچکس نباشد، که تو بسیار بخشنده‏اى. - ما باد را مسخر او ساختیم تا مطابق فرمانش به نرمى حرکت کند، و به هر جا او مى‏خواهد برود.(4)

حضرت سلیمان بن داود یکی از پیامبران بنی اسرائیل بود. (5) خداوند او را در فلسطین مبعوث کرد و به او سلطنت و حکومت داد. و قلمرو حکومتش منطقه شام و بیت المقدس و احتمالا بعضى نواحى اطراف بود. (6) او پس از رسیدن به چنین مقامی، از خداوند خواست که حشمت و جاه و جلالی به او بدهد که تا آن زمان به کسی نداده باشد. خداوند هم دعای او را مستجاب کرد و نعمات و موهبات زیادی به او داد. باد را مسخر او کرده بود که به فرمانش، حرکت می کرد. جن و گروهی از شیاطین جزو کارگران او و تحت اختیارش بودند. علم منطق الطیر داشت که زبان همه حیوانات را می فهمید. پرندگان همه زیر فرمان او بودند. در همین زمینه، می توان به ماجرای گفتگوی هدهد با وی و ماجرای دیدار حضرت سلیمان (ع)با بلقیس اشاره کرد. این پیامبر خدا در دوران زندگیش، شهر بیت المقدس را با کمک جنیان و شیاطین بنا کرد و برای آن دوازده قلعه ساخت. بعد از اتمام آن شهر، ساختمان مسجد الاقصی را با سنگ های سفید و زرد و سبز بنا نمود. به غیر از این بناها، معابد و حوض های سنگی و ساختمان های مهم دیگری هم ساخت. قصر سلطنتی او که از چوب های گرانبها و مزین به طلا و مرصع و جواهر، فراهم شده، بسیار زیبا و باشکوه بود. اکنون آثار بعضی از این بناها، مانند «معبد هیکل سلیمان» در فلسطین هنوز هم هست و گردشگران و توریست ها برای دیدن آن آثار شگفت انگیز به آن جا می روند.(7) . جهت آگاهی بیشتر به منابع زیر مراجعه فر مایید

- رسولی محلاتی، تاریخ انبیاء

- جعفرسبحانی، منشور جاوید، ج 11و12

 

در مورد دروغ هایی که  دشمنان به پیامبر اسلام صل الله علیه و آله هم باید بگویم که : کسی دشمن دارد که قدرتمنداست و یا در حال قدرت گرفتن است و به همین سبب برای جلو گیری ازپیشرفتش به هر حیله ای انسان های حقیر دست می زنند.

 

تعدد زوجات دلیل بر بزرگواری پیامبر(ص)

به هنگام بیان فلسفه تعدد همسران پیامبر اکرم(ص) روشن می شود آن حضرت بخاطر خواسته های شخصی یا رسیدن به مال و منال و یا برای استعمار زنان و بهره بری از آنان در کارهای کشاورزی و دامپروری ازدواج نکرده است. اساسا این دیدگاههای منفی که اکنون مطرح است در آن زمان مطرح نبوده و به همین جهت، مخالفان فراوانی که پیامبر اکرم(ص) صدر اسلام داشت و بر هر کار پیامبر اشکال می گرفتند و اهل بهانه جویی و اشکال تراشی بر حضرت بودند، هیچ کدام این مسئله را به عنوان عیب و ایراد بر او وارد نکردند. ابوسفیان که سخت ترین دشمن آن حضرت است، آنگاه که حضرت(ص) با دختر وی ازدواج می کند، از فرط شادمانی می گوید: «ذلک الفحل لا یرغم انفه؛ شکست و خواری بر این جوانمرد مباد.»

این ازدواج ها مشکلاتی برای پیامبر ایجاد می کرد که هر کسی حاضر به تحمل چنین مشکلاتی نبود، تحمل این مشکلات، پیامبر را در چشم مخالفان و دشمنان، کرامتی والا بخشیده است.

در قدیم، برخلاف امروز، زن و فرزند زیاد از لحاظ اقتصادی به نفع مرد بوده است. مرد از زنان و فرزندان خود مانند بردگان کار می کشیده است این جهت می تواند علت تعدد زوجات واقع شود، زیرا مرد تنها با قبول همسری رسمی زن می تواند از مزیت کثرت اولاد بهره مند شود.

علامه سیدمحمد طباطبایی درباره تعدد زوجات می نویسد: «داستان تعدد زوجات پیامبر(ص) را نمی توان بر زن دوستی و شیفتگی آن حضرت نسبت به جنس زن حمل نمود؛ چه آنکه برنامه ازدواج آن حضرت در آغاز زندگی که تنها به خدیجه اکتفا نمود و همچنین در پایان زندگی که اصولاً ازدواج بر او حرام شد، با بهتان زن دوستی آن حضرت منافات دارد.»

پرفسور آنه ماری شیمل می گوید: «اغلب فراموش می کنیم که محمد بیشترین بخش عمر خود را با یک همسر و آن هم با خدیجه ای بسر برد که 20 سال از او بزرگتر بود.» هم او می گوید: «ازدواج های چند گانه پیامبر، نه تنها دلیل بر ضعف او در برابر نفس که نشانه فطرت سروری اوست پیامبر قدیسی نیست که از دنیا کنار گرفته باشد محمد بدین طریق زندگی دنیویان را قداست بخشید.»

اهداف پیامبر از تعدد زوجات

الف ـ هدف های تبلیغی و سیاسی

یکی از اهداف ازدواج های پیامبر(ص) سیاسی ـ تبلیغی بود یعنی با ازدواج موقعیتش در بین قبایل مستحکم گردد و بر نفوذ سیاسی و اجتماعیش افزوده شود و از این راه برای رشد و گسترش اسلام استفاده نماید.

حضرت بخاطر دستیابی بر موقعیت های بهتر اجتماعی و سیاسی، تبلیغ دین خدا و استحکام آن پیوند با قبایل بزرگ عرب و جلوگیری از کارشکنی های آنان، حفظ سیاست داخلی و ایجاد زمینه مساعد برای مسلمان شدن قبایل عرب، به برخی ازدواج ها رو آورد. در راستای این اهداف، پیامبر با عایشه دختر ابوبکر از قبیله بزرگ «تیم»، با حفصه دختر عمر از قبیله بزرگ «عدی» با ام حبیبه دختر ابوسفیان از قبیله نامدار بنی امیه، ام سلمه از بنی مخزوم، سوده از بنی اسد، میمونه از بنی هلال و صفیه از بنی اسرائیل پیوند زناشویی برقرار نمود. ازدواج، مهم ترین پیوند و میثاق اجتماعی است، به ویژه در آن فرهنگ تأثیر بسیاری از خود بجا گذارد.

در آن محیطی که به تعبیر «ابن خلدون» جنگ و خونریزی و غارتگری جزو خصلت ثانوی آنان شده بود، بهترین عامل بازدارنده از جنگ ها و عامل وحدت و الفت، پیوند زناشویی بود به همین جهت پیامبر با قبایل بزرگ قریش، به ویژه با قبایلی که بیش از دیگران با پیامبر دشمن بودند مانند بنی امیه و بنی اسرائیل، ازدواج نمود. اما با قبایل انصار که از سوی آنان هیچ خطری احساس نمی شد و آنان نسبت به پیامبر دشمنی نداشتند، ازدواج نکرد. گیورگیو نویسنده مسیحی می نویسد: محمد(ص) ام حبیبه را به ازدواج خود درآورد تا بدین ترتیب داماد ابوسفیان شود و از دشمنی قریش نسبت به خود بکاهد در نتیجه پیامبر با خاندان بنی امیه و هند زن ابوسفیان و سایر دشمنان خونین خود خویشاوند شد و ام حبیبه عامل بسیار مؤثری برای تبلیغ اسلام در خانواده های مکه شد.

ب ـ هدف تربیتی

تربیت عملی برای نگهداری و حمایت از یتیمان و ضعیفان، از اهداف دیگر ازدواج های پیامبر بوده است. آیات قرآن به طرق مختلف مردم را به دستگیری و حمایت از بیچارگان، درماندگان و یتیمان فرا می خواند. پیامبر نیز در موقعیت های مختلف و زمان های مناسب مردم را به این کار خداپسندانه ترغیب می کرد.

مردان مسلمان را تشویق کرد زنان بیوه و بی سرپرست و یتیم دار را به فراخور حالشان با پیوند زناشویی به خانه های خویش ببرند و به زیر چتر حمایتی خویش در آورند. پیامبر با ازدواج با اینگونه زنان، الگوی عملی پسندیده ای برای مسلمان شد.

پس از «جنگ احد» و حوادثی مانند «رجیع» و «بئرمعونه» که عده زیادی از مردان مسلمان به شهادت رسیدند، پیامبر با ازدواج با چند زن بیوه از آنان و یتیمانشان حمایت کرد زنانی همچون ام سلمه، زینب بنت خزیمه، حفصه دختر عمر، ام حبیبه از این جمله می باشند.

ج ـ آزادی کنیزان و بردگان

رسول خدا(ص) از شیوه های خوب و پسندیده گوناگونی برای رهایی و کرامت بخشیدن به اسیران و بردگان استفاده می کرد که یکی از آنها، ازدواج بود.

«جویریه» و «صفیه» هر دو کنیز بودند، پیامبر این دو را آزاد کرد، سپس با آنان ازدواج نمود، تا بدین وسیله به مسلمانان آموزش دهد که می توان با کنیز ازدواج نمود، یعنی اول می بایست او را آزاد کرد، سپس شریک زندگی خود قرار داد.

د ـ تکریم جایگاه زنان

برخی از زنانی که مسلمان شده بودند و به جهت مرگ، شهادت و یا ارتداد شوهر، بی سرپرست می شدند، زندگی برای آنان بسیار مشکل بود و در وضع بسیار آشفته ای بسر می بردند، اینان نه به تنهایی می توانستند به زندگی ادامه دهند و نه اینکه به دامن بستگان مشرک خویش برگردند.

ام حبیبه، دختر ابوسفیان که همراه شوهرش به حبشه هجرت کرد و در آنجا بی سرپرست شد، نه می توانست در آنجا بماند و نه به مکه نزد پدرش برگردد.

پیامبر وقتی از مشکل وی باخبر شد پیکی برای نجاشی پادشاه حبشه فرستاد و از او خواست ام حبیبه را به عقد پیامبر در آورد. این ازدواج باعث شد وی از بی سرپرستی نجات پیدا کند و به دامن بستگان مشرک خویش نغلتد.

هـ ـ بطلان سنت های جاهلی و نادرست

محیط عصر پیامبر(ص)، و سایه افکندن بعضی خرافات جاهلی نیز

می طلبید که پیامبر(ص) با سر پنجه تدبیر از جمله ازدواج، به تبدیل محیط جاهلی بپردازد.

ازدواج پیامبر(ص) با زینب بنت جحش با هدف از بین بردن دو سنت غلط جاهلی، یعنی سنت پسرخواندگی و احکام مربوط به آن و دیگری ازدواج با همسر مطلقه غلام آزاد شده، تحقق یافت. در جاهلیت پسر خوانده، احکام پسر را داشت یعنی ارث می برد و زنش محرم بود اما اسلام این احکام را باطل کرده و میان پسر و پسرخوانده فرق گذاشته است.

تعدد زوجات پیامبر(ص) در نگاه اندیشمندان

فریتیوف شوئون محقق و اسلام شناس بزرگ آلمانی می گوید: ازدواج برای محمد(ص) خصلت روحانی و پانتارانی (عبادت و ایمان به قوه فاعله طبیعت مبتنی بر اوراد و اذکار) داشته ـ نظیر همه چیز در زندگی چنین موجودی ـ و سبب آن شفافیت و تجلی ماوراء طبیعت بوده که در آن حال با پایداری ها همراه است وانگهی اگر به صورت ظاهر نگاه کنیم، اغلب ازدواج های پیغمبر(ص) جنبه های سیاسی داشته است ـ و سیاست در اینجا مفهومی قدسی و مربوط به استقرار انعکاسی از مدینه خدا در روی زمین دارد ـ و بالاخره، محمد(ص) به حد سرمشق هایی در امساک ها و کف نفس های طولانی، در عهد شباب خود ـ که به ویژه فرضا شهوت و هوس، شدیدترین عواطف است ـ دارد و لاجرم از قضاوت های سطحی مبری است.

توماس کارلایل نویسنده و مورخ بزرگ انگلیس ـ در کتاب قهرمان و پرستش قهرمانان می نویسد: «محمد(ص) به رغم آن همه اتهامات ظالمانه و افتراهای کینه توزانه که بر او می بندند، پیرو هوی و هوس نبوده است. این سخت ترین بی رحمی ها و زشت ترین خطاهاست اگر او را مردی دوست دار شهوت به حساب بیاوریم، از ازدواج ها او را اندیشه ای جز پناه جستن بدین وسیله و برآوردن نیاز انسانی خویش نبوده است، هرگز آنچه بسیار بعید است، این است که میان او و وسائلی که او برای پیشبرد هدف از آن سود می جست عامل ناباب و هواخواهی شخصی ... بتوان یافت.»

عباس محمود عقاد مصری می گوید: «مبلغان مسیحی و نویسندگان استعماری خواسته اند از این طریق بر مقتل اسلام ضربه ای وارد آورند. حال آنکه در این راه سخت به خطا رفته اند چه در اینجا بر مسلمانی که با دینش آشناست و از سیره پیغمبرش آگاه، تجلی حقیقت از هر چیزی ساده تر و روشن تر است مقتلی که آنان تصور کرده اند، خود حجتی است که مسلمانان را برای بزرگ داشت پیغمبرشان و تبرئه دین شان کفایت می کند و به حجتی دیگر نیازمند نیست. چه برای یک مسلمان بر صدق دعوت محمد هیچ دلیلی از شیوه رفتار وی با زنانش و کیفیت انتخاب زنانش صادق تر نیست.»

علامه طباطبایی در این باره می نویسد: داستان تعدد زوجات پیامبر را نمی توان بر زن دوستی و شیفتگی آن حضرت نسبت به جنس زن حمل نمود، چه آنکه برنامه ازدواج آن حضرت در آغاز زندگی که تنها به خدیجه اکتفا نمود و همچنین در پایان زندگی که اصولاً ازدواج بر او حرام شد، منافات با بهتان زن دوستی آن حضرت دارد. بنابراین اهداف و حکمت های ازدواج پیامبر را می بایست در اهداف بلند و ارزشی جستجو نمود.

پرفسور اسمیت اسلام شناس غربی در این باره می گوید: پیامبر اسلام(ص) تعدد زوجات نداشت بلکه تعدد زن ها داشت، زیرا شرایط نکاح و زناشویی با تمام تبادل عواطف منحصر به یک زن بوده آن هم خدیجه(س) و بقیه را روی مسیر پیشرفت دین اسلام به سبب مقتضای زمان و مکان و اجتماع در اواخر عمر که دیگر دارای شهواتی نبوده گرفت و از این رو نمی توان گفت محمد(ص) تعدد زوجات داشت.

خرده گیرهای مغرضانه

کسانی که می کوشند پیامبر(ص) را مردی هوسباز معرفی کنند، طبیعتا به سراغ جوانی او می روند. چه هوس و شهوت همیشه گریبانگیر جوانی است اما تاریخ که حتی شوخی های او را با زنانش حکایت می کند و کوچکترین جزئیات زندگی پیامبر(ص) را نشان می دهد، کمترین موج هوسی در سیمای جوانی او سراغ ندارد. از نظر متعصب ترین مبلغان مسیحی، پیامبر(ص) در مکه از چنین اتهامی سخت به دور است. پس چگونه تا وارد مدینه می شود، در حالی که مردی 53 ساله است و مقام نبوت خدایی یافته و مسئولیت های خشن نظامی و سیاسی بر دوش دارد و اندیشه اش، روحش و زندگی اش، دین و تقوا و پارسایی را به مردم الهام می کند، یکباره آتش هوس در او سر برداشته و او را شیفته لذت و شهوت می کند. خوشبختانه خواجه حرمسرای رسول خدا(ص)، تاریخ است که یکایک زنان او را می شناسد و هم می داند که چرا به این خانه آمده اند و چگونه زندگی می کنند. بی شک او بهتر از همه خاورشناسان و کشیشان اروپایی زنان محمد(ص) را می شناسد.

پی نوشتها: ــــــــــــــــــــــــــ

1ـ مرتضی مطهری، نظام حقوق زن در اسلام، تهران، انتشارات صدرا، هشتم، 1357، ص364.

2ـ محمد حکیم پور، حقوق زن در کشاکش سنت و تجدد، تهران، انتشارات نغمه نواندیش، اول، 1382، ص282، نقل از تاریخ تمدن، ویل دورانت، ج11، ص8.

3ـ همان، ص283.

4ـ نظام حقوق زن در اسلام، ص 366 ـ 365.

5ـ احمد عابدینی، شیوه همسرداری پیامبر(ص) به گزارش قرآن و سنت، تهران، نشر هستی نما، سوم، 1381، ص67 ـ 68.

6ـ عقیقی بخشایشی، یک بحث تحلیلی و تاریخی درباره همسران رسول خدا(ص)، قم، داراتبلیغ اسلامی، 1352، به نقل از ک . محمد(ص) پیامبری که از نو باید شناخت، ص207.

7ـ WWW . POOya. com

8ـ WWW bashgah. com

9ـ حقوق زن در کشاکش سنت و تجدد، ص317.

10ـ همان، ص554.

11ـ www sharghian com

12ـ سایت پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه.

13ـ www . aalulbayt . com

14ـ برگرفته از .www. pooya. com

 

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

زید پسر حارثه غلام خدیجه همسر محمّد بود. ۳۵سال قبل از هجرت در مکه از خاندان بنی کلب به دنیاآمد. در ده سالگی محمّد او را به فرزندی گرفت و او نیز حاضر نشد نزد پدرش حارثه برگردد. زید، به همراه علی یکی از اولین مردانی بود که به دین اسلام گروید. در سال ۶۲۲ میلادی، زید به یثرب هجرت کرد. زید با زینب دختر جحش ازدواج کرد. پس از مدّتی، زید زینب را طلاق داد و محمّد با زینب ازدواج کرد. زید تنها صحابی محمّد است که نامش در قرآن ذکر گشته‌است. (سوره احزاب: آیه ۳۷) زید در سال ۶۲۹ میلادی (سال هشتم هجرت) در جنگ موته کشته شد.

اسامه فرزند اوست که پیامبر اسلام، محمد او را در جوانی فرمانده نبرد با رومیان کرد.

زندگانى حضرت محمد(ص) ص 462

نویسنده: رسولى محلاتى

از حوادثى که در این سال اتفاق افتاد ازدواج پیغمبر با زینب بنت جحش بود این ازدواج مورد بحث و انتقاد برخى از کشیشان مغرض مسیحى قرار گرفته و این عمل پیغمبر را حمل بر علاقه شدید به زن و شهوت جنسى کرده‏اند و به پیروى از منافقین صدر اسلام گفته‏اند: چون پیغمبر زینب را دید و به او علاقه‏مند شد، وسیله طلاق او را فراهم ساخت تا خود با او ازدواج کند؟در اینجا لازم است قدرى در این باره توضیح داده شود و نخست اصل داستان ازدواج او را با زید بن حارثه شوهر اول او ذکر کرده و سپس به دنباله ماجرا مى‏پردازیم.

پیش از این در داستان بعثت رسول خدا و دومین مردى که به آن حضرت ایمان آورد گفته شد که زید بن حارثه چند سال قبل از بعثت‏به صورت برده‏اى به خانه خدیجه آمد و رسول خدا(ص)او را از خدیجه گرفت و آزاد کرد و از آن پس او را پسر خود خواند و مردم مکه او را پسر محمد مى‏نامیدند.

داستان اسارت و بردگى او و ماجراهاى بعدى را مورخین این گونه نوشته‏اند که: زید جوانى از قبیله کلب بود و در ضمن نزاعى که میان قبیله مزبور و یکى از قبایل دیگر عرب روى داد او را به اسارت گرفتند و در بازار عکاظ به معرض فروش در آوردند و حکیم بن حزام - برادر زاده خدیجه - روى سفارشى که قبلا خدیجه براى خریدغلامى به او کرده بود، زید را خرید و براى خدیجه به مکه آورد، پس از آنکه پیغمبر اسلام خدیجه را به همسرى اختیار کرد به زید علاقه‏مند شد تا بدانجا که او را زید الحب نامیدند. خدیجه که چنان دید او را به پیغمبر بخشید و در این خلال جریانى اتفاق افتاد که پدر و خویشان زید مطلع شدند که وى به صورت بردگى در خانه خدیجه به سر مى‏برد.

و چون بردگى زید براى آنها موجب سرافکندگى بود و از این گذشته به فرزند خود علاقه داشتند به مکه آمده و براى استرداد زید با پیغمبر گفتگو کردند و مبلغى هم به عنوان قیمت فرزند خود پیش آن حضرت بردند. زید که از ماجرا مطلع شد روى محبتهایى که در طول اقامت در خانه آن حضرت دیده بود حاضر به بازگشت‏به میان قبیله خود نشد و پس از مذاکراتى قرار شد پیغمبر او را آزاد کند و او را پسر خوانده خویش کرده و در خانه آن حضرت بماند.

پدر و مادر زید نیز با این پیشنهاد موافقت کردند و از آن پس رسول خدا(ص)او را پسر خود خواند و اعلام کرد که او از من ارث مى‏برد و من هم از وى ارث خواهم برد و بدین ترتیب منظور زید، پدر، مادر و قبیله او نیز عملى گردید و همگى راضى شدند.

پس از اینکه حضرت محمد به رسالت مبعوث شد و چند سال از این ماجرا گذشت طبق آیه 6 - 5 سوره احزاب این حکم منسوخ گردید و قرار شد پسر خوانده‏ها را به نام پدران اصلى آنها بخوانند و از آن پس او را زید بن حارثه گفتند.

ازدواج زید بن حارثه با زینب بنت جحش

از محبتهایى که رسول خدا نسبت‏به زید مبذول داشت آن بود که تصمیم گرفت‏براى زید همسرى اختیار کند و به همین منظور به نزد زینب دختر جحش خواهر عبد الله بن جحش که از طرف مادر عمه زاده آن حضرت و دختر امیمة بنت عبد المطلب بود خواستگارى فرستاد، زینب و نزدیکانش که در آغاز خیال کردند پیغمبر براى ازدواج با خود خواستگار فرستاده خوشحال شدند و جواب مساعد دادند، اما وقتى فهمیدند این خواستگارى براى زید بن حارثه بوده پشیمان شدند وبراى آن حضرت پیغام دادند که این ازدواج - یعنى وصلت‏با زید - بر خلاف شئون فامیلى ماست و بدین ترتیب حاضر به آن وصلت نشدند.

و چون در ضمن آیه 36 سوره احزاب زینب از این کردار سرزنش شد دیگر باره رضایت‏خود را با این ازدواج اعلام کرد و بدین ترتیب به همسرى زید در آمد.

زینب از ابتدا - روى همان جهتى که ذکر شد و یا روى تفاوت سنى که میان آن دو وجود داشت - بناى ناسازگارى را با زید گذارد و زید چند بار خواست او را طلاق گوید ولى پیغمبر وساطت کرده مانع از این کار شد و چنانکه صریح قرآن کریم است‏به آن دو دستور سازش داد تا سرانجام وقتى معلوم شد که توافق اخلاقى میان آن دو وجود ندارد و با هم سازگار نیستند قرار شد زید بن حارثه او را طلاق بدهد.

طلاق زینب و ازدواج رسول خدا با او

زینب که از زنان مهاجر و از خانواده‏هاى شریف مکه بود و پس از طلاق در مدینه و دور از بستگان نزدیک و در شهر غربت‏به سر مى‏برد در اندوه و ماتم فرو رفت و چنانکه گفته‏اند بسیار مى‏گریست و از آن سو خداى تعالى رسول الله را مامور ساخت‏براى از بین بردن سنت جاهلیت که ازدواج با زن پسر خوانده را مانند ازدواج با زن فرزند رسمى جایز نمى‏دانستند، زینب را به ازدواج خویش در آورد و در ضمن او را از این عقده و شکست روحى نیز نجات داده و خواسته دیرینه او و فامیلش را - که ازدواج با یکى از شخصیتهاى قریش بود - انجام دهد.

رسول خدا(ص)نیز پس از گذشت دوران عده و مدتى پس از آن، با اینکه از انتقاد منافقان مدینه اندیشه داشت این کار را انجام داد و زینب در ردیف همسران آن حضرت در آمد. (1)

پى‏نوشت:

1. در اینجا به نظرم رسید براى شاهد گفتار بالا سخن جان دیون پورت را در این باره براى شما، که در کتاب عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن نوشته است نقل کنیم اگر چه قسمتهایى از کتاب مزبور مورد بحث و انتقاد است.

وى پس از اینکه به داستان جنگ خندق و ائتلافى را که یهود با قبایل عرب بر ضد اسلام کردند و منجر به شکست آنان و سپس غلبه مسلمانان بر یهود شد اشاره کرده و مى‏نویسد:

«در اینجا لازم است تهمتى را که دشمنان محمد در همین اوقات از روى غرض و حسد به او زده‏اند رد شود، و آن موضوع ازدواج عیال مطلقه پسر خوانده اوست، واقع امر این است که خیلى قبل از طلوع اسلام میان اعراب عادى رواج داشت که اگر کسى زنى را به نام مادر مى‏خواند دیگر نمى‏توانست‏با او ازدواج کند و اگر کسى جوانى را پسرش مى‏خواند از آن به بعد آن پسر از تمام حقوق فرزندى وى برخوردار مى‏شد، ولى قرآن هر دو عادت مزبور را نسخ کرد، به این معنى که اگر کسى زنى را مادر مى‏خواند مى‏توانست‏با او ازدواج کند و نیز اگر پسر خوانده‏اى عیالش را طلاق مى‏داد پدر خوانده مى‏توانست عیال او را به ازدواج خودش در آورد.

محمد که نسبت‏به زینب خیلى احترام مى‏گذاشت او را به ازدواج پسرى که به او نیز همان قدر احترام قایل بود در آورد، چون نتیجه این ازدواج براى زید ضایت‏بخش نبود با همه مداخله‏اى که پیغمبر در این باره نمود زید تصمیم به طلاق زینب گرفت.

پیغمبر خودش بخوبى مى‏دانست که چون اصولا این وصلت‏به وسیله او انجام گرفته است مورد توبیخ قرار خواهد گرفت. ولى پس از انجام طلاق، حضرت محمد از گریه‏هاى زینب و بدبختى او متاثر شد، لهذا تصمیم گرفت از تنها وسیله اصلاحى که در دسترس دارد استفاده کند بنابراین پس از طلاق زید، خودش با زینب ازدواج کرد.

پیغمبر با اشکال به این اقدام تصمیم گرفت و مى‏دانست عربها که هنوز پاى بند رسم و عادت سابقشان بودند او را با انجام این عمل به بى‏عفتى متهم خواهند کرد، ولى حس شدید وظیفه‏شناسى بر این موانع غالب آمد و زینب عیال پیغمبر شد. »

کتاب عذر به پیشگاه محمد، ترجمه سعیدى، صص 36 - 35.

 

والسلام علی من تبع هدی

گرد آورنده : ققنوس بی بال در اوج آسمان

12/08/1396