این مطالب توسط ققنوس بی بال در اوج اسمان(نام مستعار) تایپ شده واز کتاب سقیفه ی آیت الله عسکری رو نویسی شده و مطالبی به آن افزوده گشته است که با علامت کروشه[] مشخص شده است. چون که غم و اندوه زیادی از انحراف در حکومت بعداز پیامبر اسلام(ص) در وجودم شعله وراست و برای بیشتر دانستن کودتای غصب خلافت امیرالمومنین علی(ع) قسمت هایی از کتاب را تایپ و نوشته ام و در فضای مجازی و وب سایت خود که به نام ققنوس بی بال در اوج اسمان است و نشانی آن http://sabzevartvto.blog.ir/ بارها باگذاری کرده ام.اکنون نیز برای چندمین بار در وب سایت خود بارگذاری می کنم تا در نزد رسول خدا و حضرت زهرا(س) وامیرالمومنان ثابت کنم که با دشمنان آنها در جنگ و دشمنی هستم تا لحظه مرگ و با دوستان آنها در صلح و دوستی خواهم بود تا به ابد. ان شاالله

فهرست مطالب

 

 

برگرفته از کتاب سقیفه و مطالبی دیگر

فهرست

مروری بر حجة الاوداع......................... ازص1تا 3

غدیرخم---------------------4تا5

اکنون آیه های سوره ی تحریم-----5تا

مروری بر حجة الاوداع

جنب و جوش فوق‏العاده‏اى که «مدینه» را در کام خود فروبرده بود، به این خاطر بود که پیامبر عالیقدر اسلام صلى اللَّه علیه و آله و سلم اعلام داشت مى‏خواهد حج وداع انجام دهد. خبر انجام آخرین حج پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم مردم شهر را به تحرک و رفت و آمدهاى شتاب‏آمیزى واداشت و قبایل و چادرنشینهاى اطراف را هم تا آنجا که از این دعوت اطلاع یافته بودند، به داخل شهر کشاند. مدینه شاهد روزهاى شادى و شکوهمندى بود                         .
آنان که دعوت پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم را دریافت کرده بودند، از شهرها و نقاط مختلف بلاد اسلامى و حجاز دسته دسته به «مدینه» شتافته و آنگاه که با شهر انباشته از جمعیت روبه‏رو شدند، در اطراف شهر چادر زدند و اسکان یافتند تا در مراسم حج در کنار رسول خدا شرکت جسته و مناسک حج را از فرستاده خدا آموخته و عملى گردانند.

دوشنبه پنجم ذیقعده سال دهم هجرت است، بیست و سه سال از رسالت پیامبر گذشته و حضرتش در بهار شصت و سومین سال زندگى خود قرار دارد. او در مدینه غسل انجام داد، دو قطعه پارچه ساده را به عنوان لباس به تن پوشاند و در حالى که محاسن را شانه زده و بدن را خوشبو نموده، و چون نگینى درخشان در میان اعضاء خانواده، یاران مهاجر و انصار و دیگر مسلمانان قدم برمى‏داشت، میدنه را ترک گفت.

پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم نماز ظهر را در مسجد مدینه به جماعت برگزار کرد، اما نماز عصر را در مسجد «شجره» که آن روز تا شهر ده کیلومتر فاصله داشت، به جاى آورد و در حالى که جامه‏هاى احرام را به تن کرده بود، از جلو یاران و همراهان که تعداد آنان به نود یا یکصد و بیست و چهار هزار تن مى‏رسید، (محمد، ص 459، ناسخ التواریخ، ج 4، ص 7.) بیابان سوزان حجاز را لبیک‏گویان به شوق دیدار کعبه پیش گرفتند.

کاروان حج به پیشوایى محمد صلى اللَّه علیه و آله و سلم راه مکه را ادامه مى دهد. زمینهاى ریگزار و خاموش حجاز زیر پاى هزاران مرد و زن که لبیک آنان به طور بى‏سابقه‏اى فضا را پر کرده است، مى‏لرزد و راهیان این سفر تاریخى، ضمن اینکه در هر منزلگاهى براى استراحت و خوردن غذا توقفى دارند، به راه ادامه مى‏دهند          .

فاصله مدینه تا مکه حدود نود فرسنگ است، کاروانها به طور معمول این فاصله را ده روز مى‏پیمودند. این کاروان عظیم هم، در حالى که دوشنبه از مدینه بیرون آمده، پس از پنج روز راهپیمائى صبحگاه پنجشنبه روز ششم به «ابواء» رسید. سرزمین «ابواء» براى پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم حساب دیگرى دارد، بوى دیگرى مى‏دهد. آن زمین سالها قبل «آمنه» مادر محمد صلى اللَّه علیه و آله و سلم را در آغوش پنهان ساخته و اکنون رسول خدا بر تربت مادر رسیده و با چند قطره اشک مزار مادر را شستشو مى‏دهد، و اندکى بیش از سایر منازل، اقامت مى‏کند... ..

کاروان عظیم حج هزاران نفرى رسول خدا که فاطمه اطهر علیهاالسلام، همسران پیامبر، اسماء دختر عمیس و زنان دیگرى در آن حضور دارند، فرسنگها راه را پشت سر گذاشت. در حالى که شترانى را هم براى قربانى از مدینه همراه خود آورده بودند. آنها خسته و فرسوده به نظر مى‏رسیدند، پس از عبور از سرزمین  «جحفه» شب یکشنبه، چهارم ذیحجه، در منزلگاه «ذى‏طوى» که در نزدیکى مکه قرار داشت، توقفى کردند و پس از اداى نماز صبح همان روز، از گردنه «کواء» وارد مکه شدند، از درب «بنى‏شیبه» به مسجدالحرام آمدند و به اعمال حج پرداختند. (حیات محمد، ص 460، ناسخ التواریخ، ج 4، ص 10)

پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم و کاروان همراه، طواف کردند، نماز خواندند، سعى صفا و مروه انجام دادند، از زمزم نوشیدند، دعاى فراوانى سر دادند و به این ترتیب اعمال عمره آنان تازه پایان یافته بود که على علیه‏السلام هم پس از مأموریت «یمن» براى شرکت در مراسم حج رسول خدا، که از آن با اطلاع بود، خود را به مکه رسانید و پس از انجام اعمال به ملاقات رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم و فاطمه علیهاالسلام شتافت. (ناسخ التواریخ، ج 4 ص15، حیات محمد ص 461)

این کاروان از روز یکشنبه تا پنجشنبه هشتم ذیحجه به مدت چهار روز در مکه توقف داشت، بعد از ظهر همان روز، که «یوم ترویه» نام دارد افراد، در حالى که غسل کرده و لباس احرام به تن پوشیده بودند، براى اعمال حج روانه سرزمین «منى» شدند و پس از توقف در «منى» صبح روز نهم ذیحجه، به بیابان عرفات وارد گردیدند. (ناسخ التواریخ، ج 4 ص 19، حیات محمد ص 461)

سخنرانى پیغمبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم در عرفات، یک منشور عمیق اعتقادى، اخلاقى، حقوقى و سیاسى است. که آن را شمرده شمرده ایراد مى‏فرموده، گاهى توقفى مى‏کرده و حتى براى اینکه همه هزاران مخاطب، همه مطالب را بشنوند «ربیعة بن امیة بن خلف» گفتار او را با صداى بلند و به طور شمرده براى دیگران تکرار مى‏کرد                      .
فرازهائى از آن خطابه مهم به این ترتیب است:

 - اى مردم! به سخن من درست گوش فرا دهید، شاید بعد از این، در این مکان دیگر مرا نبینید و آخرین دیدار من با شما در این مکان باشد!

 - اى مردم! شما مى‏دانید، این سرزمین، این ماه و این روز، همه محترمند، و خداوند هم جان و مال همگان را محترم شمرده و هیچ‏کس حق تجاوز به مال و جان کسى را ندارد.

 - اى مردم! درباره رعایت حق زنان به شما سفارش مى‏کنم، آنان امانتهاى الهى در دست شما مى‏باشند، از آنان کامجوئى مى‏کنید، خداوند آنان را براى شما حلال گردانیده، و درباره لباس و خوراک و خوشرفتارى نسبت به آنان نباید هیچ گونه مسامحه‏اى داشته باشید.

-  اى مردم! مسلمان برادر مسلمان است و هرگز نباید درباره او غیبت و حیله و خیانت روا دارد و در جان و مال او تجاوز نماید.

 - اى مردم! مبادا بعد از من راه کفر و گمراهى را پیش گیرید و به راه اختلاف و سرگردانى روى آورید، زیرا من براى پس از خود، دو یادگار به جاى مى‏گذارم که اگر بدان پناه برید هرگز گمراه نخواهید شد.

آن دو یادگار: کتاب خداوند و عترت من که اهل‏بیتم مى‏باشند، هستند. (تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 112، ناسخ التواریخ، ج 4، ص 22)     
بارى، سخنرانى پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم در عرفات پایان یافت، در طى آن دوازده بار اللهم اشهد گفت و خداوند را در آن سرزمین مقدس به گواهى خواند و در فاصله‏هاى سخن، که «ربیعه» آن را جمله جمله به گوش افراد مى‏رسانید، در جواب رسول خدا، که مى‏فرمود: «الاهل بلنت؟ آیا من رسالت خود را انجام دادم؟» هزاران مرد و زن مسلمان حاضر در صحراى عرفات، سخنان و انجام رسالت رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم را تأیید کردند و پیغمبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم سفارش کرد، این مطالب را افراد حاضر وقتى به شهر و دیار خود برگشتند به دیگران هم برسانند. (تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 112)

پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم در «منى» و پس از آن هم سخنرانیها و مطالبى براى همراهان بیان داشته است، اما چیزى که دل همراهان، را غم‏آلود ساخته، آن جمله رسول خداست: «در این مکان دیگر مرا نخواهید دید!» از سوى دیگر یک گروه چهارده نفرى از کفار و منافقین هم در صدد قتل پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم برمى‏آیند و مى‏خواهند به وسیله آب مسموم، یا رم دادن شتر آن حضرت،در کوهها، وجود نازنینش را از میان بردارند که با عنایت خداوند موفق نمى‏شوند. (ناسخ التواریخ، ج 4، ص 32)

به هر حال، اعمال حج پایان مى‏یابد و پس از چند روز پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم و همراهان و همه حاجیان مکه را ترک مى‏گویند و راه وطن را پیش مى‏گیرند. در بازگشت. در سر هر کسى سودائى است، اما رسول خدا به آینده مى‏اندیشد، او براى امت بسیار زحمت کشیده و شدیداً نگران است.

قرآن کریم مسئله‏ى دلسوزى و عشق و علاقه پیامبر به اسلام و امت مسلمان را با تعبیر: لَقَدْ جَاءکُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَّحِیمٌ (به یقین‏، رسولى از خود شما بسویتان آمد که رنجهاى شما بر او سخت است‏؛ و اصرار بر هدایت شما دارد؛ و نسبت به مؤمنان‏، رئوف و مهربان است‏! )(سوره ی توبه128) بیان فرموده است.

پیامبر(ص) هیچگاه امت را بدون سرپرست نمى‏گذاشت. در سال هفتم هجرت هم که براى شرکت در جنگ خیبر موقتاً مدینه را ترک مى‏گفت: «سباع بن عرفطه‏ى غفارى» را جانشین خود قرار داد. (تاریخ پیامبر اسلام، ص 500)

در سال نهم هجرت نیز وقتى براى «جنگ تبوک» رفت، على علیه‏السلام را به جانشینى خود در مدینه برگزید (تاریخ پیامبر اسلام، ص 625) اما پس از سفر ابدى و غیبت همیشگى خود، براى امت اسلامى چه باید کرد؟

کاروان عظیم حجى که مکه را ترک گفته به سوى مدینه به راه خود ادامه مى‏دهد. چند روزى راه را پشت سر گذاشته و آهنگ دراى (زنگ بزرگ، جرس- فرهنگ معین) کاروان در فضا درهم مى‏پیچد. ...

اصلِ  مسئله ی جانشینى پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم به عنوان استمرار رسالت، براى خود آن حضرت روشن است، زیرا خداوند از قبل تکلیف را مشخص کرده و آیه تبلیغ هم بدان گواهى مى‏دهد، بلکه مشکل در شیوه و زمان تعیین موضوع جانشینى است که ناگاه اطرافیان رسول خدا مشاهده مى‏کنند، چهره او برافروخته مى‏شود، انقلاب روحى به او دست مى‏دهد و عرق از پیشانى بلندش بر رخسار سرازیر مى‏گردد.

 

غدیرخم

اینجا سرزمین پهناور «جُحفه» است. در بخشى از دامنه آن گودال بزرگ آبى قرار دارد، که به آن «غدیر» گفته مى‏شود. نزدیک ظهر روز هیجدهم ذیحجه سال دهم هجرت است و سابقه‏ى آثار و علائم وحى که به پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم نازل مى‏شد، براى یاران و اطرافیان، سابقه‏ى شناخته شده بود. به همین دلیل وقتى آن حالت را در وجود نازنین رسول گرامى اسلام مشاهده کردند، با اشاره‏ى او شترش را خوابانیدند. نغمه آسمانى سر رسیده است:

اى پیامبر! آنچه از خداوند بر تو نازل گردیده، ابلاغ کن. اگر چنین نکنى رسالت الهى را انجام نداده‏اى، بیم نداشته باش، خداوند تو را از مردم حفظ مى‏کند. (سوره مائده، آیه 67)

کاروان متوقف شد و چه جاى مناسبى! سر سه راهى مدینه و مصر و عراق، اگر جاى دیگر مى‏شد، مصریان و عراقیان بى‏خبر جدا مى‏شدند.... اینجا «غدیرخم» است.... همگان از گودال آب وضو گرفتند و در آن دامنه پاک و صاف صحرا نماز ظهر را به امامت رسول خدا به جاى آوردند. به دستور پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم افرادى را که جلو رفته بودند بازگرداندند و دنباله‏روهاى قافله هم سر رسیدند و توقف کردند، در دامنه غدیر جمعیت انبوهى تا یکصد و بیست هزار نفر گرد آمده است. پیغمبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم مى‏خواهد سخنرانى کند و پیام مهمى را ابلاغ نماید. از جهاز شترها منبر بلندى ساختند پیامبر(ص) بر بالاى آن قرار گرفت و به سخنرانى پرداخت، تقریبا مضمون سخنرانى «عرفات» تکرار شد و افرادى که در نقطه‏هاى مختلف آن دریاى جمعیت زن و مرد مستقر شده بودند، همه مطالب رسول خدا را به گوش همگان مى‏رساندند.

پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم حمد و ثناى الهى را انجام داد، از حاضران براى رسالت و ولایت خویش اقرارهاى متعدد گرفت، و آنگاه در حالى که على علیه‏السلام را بر بالاى منبر نزد خود، یک پله پائین‏تر قرار داده بود، فرمود: «اى مردم! آیا من نسبت به اهل ایمان، از خود آنها ولایت بیشترى دارم؟» همگان فریاد برداشتند: «همین‏طور است، اى رسول خدا» آنگاه رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم ادامه داد: «من کنت مولاه، فهذا على مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه.» (تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 112، ناسخ التواریخ، ج 4، ص 39، الغدیر، ج 1، ص 11)

هرکس من مولاى او هستم. این« على» [علیه‏السلام] هم مولاى اوست. خدایا! دوست بدار آنکه على علیه‏السلام را دوست بدارد، و دشمن بدار، با آن که با على [علیه‏السلام] درستیزد...

سخنرانى رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم که با فاصله و شمرده صورت مى‏گرفت، و احیاناً افراد در آن میان سؤالهائى هم مى‏کردند، حدود چهار ساعت طول کشید، و افرادى که لب به «حجرالاسود» گذاشته و عموماً در زمزم حرم جان شسته و صفاى «صفا» را به جان خریده بودند، آن را استماع کردند!

در صحراى سوزان «غدیر» شور و حال بهشتى بوده و در خیمه خلافت على علیه‏السلام، که سه روز در آن سرزمین برافراشته بود، شکوه و جلال مقدسى موج مى‏زد. هلهله‏ى شادى در فضا اوج مى‏گرفت و افراد دسته دسته بدان وارد مى‏شدند و ضمن تبریک، دست على علیه‏السلام را به بیعت مى‏فشردند. (ناسخ التواریخ، ج 4، ص 47)

از افراد سرشناسى که جلوتر از دیگران تبریک گفتند و بیعت کردند، عبداللَّه بن قحافه (ابوبکر)، عمر به خطاب، طلحه بن عبداللَّه، زبیر بن عوام و عبداللَّه بن عباس را مى‏توان نام برد، که ابوبکر و عمر در حالى که دست على علیه‏السلام را در دست گرفته بودند، مى‏گفتند: «به به، اى پسر ابوطالب، به تو تبریک مى‏گوئیم، که مولاى هر مرد و زن مسلمان شده‏اى.» (الغدیر، ج 1، ص 283)

آنگاه هم که خطابه پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم به پایان مى‏رسید و موضوع مهم خلافت على علیه‏السلام تثبیت مى‏گردید، آیه قرآن نازل شد: «امروز کافران از اینکه به دین شما زیانى رسانند، مأیوس گردیدند، شما از آنان نترسید، از من بیم به دل داشته باشید، امروز دین شما را به سر حد کمال رساندم و نعمت خویش را بر شما تمام کردم و اسلام را به عنوان بهترین آئین برگزیدم.» (- سوره مائده، آیه3)

رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم با یک دنیا شادى فریاد برداشت:

 یوم غدیرخم، افضل اعیاد امتى... (الغدیر، ج 1، ص 283) روز عید غدیرخم، از بهترین عیدهاى امت من است.

 

اکنون آیه های سوره ی تحریم

 

یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَکَ تَبْتَغِی مَرْضَاتَ أَزْوَاجِکَ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ (1)

اى پیامبر! چرا چیزى را که خدا بر تو حلال کرده بخاطر جلب رضایت همسرانت بر خود حرام مى‏کنى‏؟! و خداوند آمرزنده و رحیم است‏.

قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَکُمْ تَحِلَّةَ أَیْمَانِکُمْ وَاللَّهُ مَوْلَاکُمْ وَهُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ (2)

خداوند راه گشودن سوگندهایتان را [در این گونه موارد] روشن ساخته‏؛ و خداوند مولاى شماست و او دانا و حکیم است‏.

 وَإِذْ أَسَرَّ النَّبِیُّ إِلَى بَعْضِ أَزْوَاجِهِ حَدِیثًا فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَأَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَیْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَأَعْرَضَ عَن بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَهَا بِهِ قَالَتْ مَنْ أَنبَأَکَ هَذَا قَالَ نَبَّأَنِیَ الْعَلِیمُ الْخَبِیرُ (3) [به خاطر بیاورید] هنگامى را که پیامبر یکى از رازهاى خود را به بعضى از همسرانش گفت‏، ولى هنگامى که او آن را افشا کرد و خداوند پیامبرش را از آن آگاه ساخت‏، قسمتى از آن را براى او بازگو کرد و از قسمت دیگر خوددارى نمود؛ هنگامى که پیامبر همسرش را از آن خبر داد، گفت‏: (چه کسى تو را از این راز آگاه ساخت‏؟) فرمود: (خداوند عالم و آگاه مرا باخبر ساخت‏!)

 إِن تَتُوبَا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُمَا وَإِن تَظَاهَرَا عَلَیْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَجِبْرِیلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمَلَائِکَةُ بَعْدَ ذَلِکَ ظَهِیرٌ (4)

اگر شما [همسران پیامبر] از کار خود توبه کنید [به نفع شماست‏، زیرا] دلهایتان از حق منحرف گشته‏؛ و اگر بر ضدّ او دست به دست هم دهید، [کارى از پیش نخواهید برد] زیرا خداوند یاور اوست و همچنین جبرئیل و مؤمنان صالح‏، و فرشتگان بعد از آنان پشتیبان اویند.

عَسَى رَبُّهُ إِن طَلَّقَکُنَّ أَن یُبْدِلَهُ أَزْوَاجًا خَیْرًا مِّنکُنَّ مُسْلِمَاتٍ مُّؤْمِنَاتٍ قَانِتَاتٍ تَائِبَاتٍ عَابِدَاتٍ سَائِحَاتٍ ثَیِّبَاتٍ وَأَبْکَارًا (5)

امید است که اگر او شما را طلاق دهد، پروردگارش به جاى شما همسرانى بهتر براى او قرار دهد، همسرانى مسلمان‏، مؤمن‏، متواضع‏، توبه کار، عابد، هجرت‏کننده ، زنانى غیرباکره و باکره‏!

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ عَلَیْهَا مَلَائِکَةٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ لَا یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَیَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ (6)

اى کسانى که ایمان آورده‏اید خود و خانواده خویش را از آتشى که هیزم آن انسانها و سنگهاست نگه دارید؛ آتشى که فرشتگانى بر آن گمارده شده که خشن و سختگیرند و هرگز فرمان خدا را مخالفت نمى‏کنند و آنچه را فرمان داده شده‏اند [به طور کامل‏] اجرا مى‏نمایند!

 یَا أَیُّهَا الَّذِینَ کَفَرُوا لَا تَعْتَذِرُوا الْیَوْمَ إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ (7)

اى کسانى که کافر شده‏اید امروز عذرخواهى نکنید، چرا که تنها به اعمالتان جزا داده مى‏شوید!

 یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَّصُوحًا عَسَى رَبُّکُمْ أَن یُکَفِّرَ عَنکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ وَیُدْخِلَکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ یَوْمَ لَا یُخْزِی اللَّهُ النَّبِیَّ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ یَسْعَى بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَبِأَیْمَانِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا وَاغْفِرْ لَنَا إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (8)

اى کسانى که ایمان آورده‏اید بسوى خدا توبه کنید، توبه‏اى خالص‏؛ امید است [با این کار] پروردگارتان گناهانتان را ببخشد و شما را در باغهایى از بهشت که نهرها از زیر درختانش جارى است وارد کند، در آن روزى که خداوند پیامبر و کسانى را که با او ایمان آوردند خوار نمى‏کند؛ این در حالى است که نورشان پیشاپیش آنان و از سوى راستشان در حرکت است‏، و مى‏گویند: (پروردگارا! نور ما را کامل کن و ما را ببخش که تو بر هر چیز توانائى‏!)

 یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ جَاهِدِ الْکُفَّارَ وَالْمُنَافِقِینَ وَاغْلُظْ عَلَیْهِمْ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ (9)

اى پیامبر! با کفّار و منافقین پیکار کن و بر آنان سخت بگیر! جایگاهشان جهنم است‏، و بد فرجامى است‏!

 ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِّلَّذِینَ کَفَرُوا اِمْرَأَةَ نُوحٍ وَاِمْرَأَةَ لُوطٍ کَانَتَا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَیْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ یُغْنِیَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَیْئًا وَقِیلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِینَ (10) خداوند براى کسانى که کافر شده‏اند به همسر نوح و همسر لوط مثَل زده است‏، آن دو تحت سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند، ولى به آن دو خیانت کردند و ارتباط با این دو [پیامبر] سودى به حالشان [در برابر عذاب الهى‏] نداشت‏، و به آنها گفته شد: (وارد آتش شوید همراه کسانى که وارد مى‏شوند!)

 وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِّلَّذِینَ آمَنُوا اِمْرَأَةَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِندَکَ بَیْتًا فِی الْجَنَّةِ وَنَجِّنِی مِن فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (11)

و خداوند براى مؤمنان‏، به همسر فرعون مثَل زده است‏، در آن هنگام که گفت‏: (پروردگارا! خانه‏اى براى من نزد خودت در بهشت بساز، و مرا از فرعون و کار او نجات ده و مرا از گروه ستمگران رهایى بخش‏!)

وَمَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرَانَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِیهِ مِن رُّوحِنَا وَصَدَّقَتْ بِکَلِمَاتِ رَبِّهَا وَکُتُبِهِ وَکَانَتْ مِنَ الْقَانِتِینَ (12)

و همچنین به مریم دختر عمران که دامان خود را پاک نگه داشت‏، و ما را از روح خود در آن دمیدیم‏؛ او کلمات پروردگار و کتابهایش را تصدیق کرد و از مطیعان فرمان خدا بود!

 

شان نزول سوره تحریم از کتاب سقیفه بررسی نحوه ی شکل گیری حکومت پس از رحلت پیامبر (ص)

ص 24

دراین آیات سه امر بیان شده است:

الف: تحریم پیامبر اکرم(ص) برخود، آنچه را که خدا براو حلال کرده بود، برای جلب رضای همسرنش، واین که خداوند راه گشودن سوگندها را بیان فرموده است.

ب: خبر دادن پیامبر(ص) رازی را به یکی از همسرانش وخبر دادن آن زن، آن راز را به دیگری و آگاه شدن پیامبر(ص) از افشای راز، توسط حضرت حق.

ج: تهدید باری تعالی آن دو همسر پیامبر(ص)[حفصه وعایشه]تا آخرسوره

ص27

... خداوند برای کسانی که کافر شده اند[در سوره تحریم]به همسر نوح ولوط مثال زده است. آن دو[زن]تحت سرپرستی دو بنده صالح ما بودند ولی به آن دو خیانت کردند و(ارتباط با آن دو پیامبر)سودی به حاشان ( در برابرغذاب الهی) نداشت، وبه آنها گفته شد: وارد آتش شوید با کسانی که وارد می شوند.

در خانه پیامبر(ص)و گردآن حضرت چه فتنه هایی به پاشده بودکه پیامبر(ص)بعضی از آن ها را بیان فرموده وبعضی را بیان نفرمود؟آن دو همسر پیامبر(ص)و همکارانشان چه نقشه هایی داشتند که برای هشدار دادن به ایشان نیازمند تهدید وبیان عاقبت کار مشترک دو زن دو پیامبر(نوح ولوط)بوده است، باتصریح به این که آن دوزن به آن دو پیامبر نفاق و خیانت ورزیدند ودر نتیجه به آن دو زن امر شد به دوزخ بروند؟

نتیجه آن چه را که در این باره در کتاب های مکتب خلفا یافته ایم چنین است:

ص28

پیامبر(ص) به حفصه دختر عمرفرموده بود که پدر تو با پدر عایشه(ابوبکر)برای گرفتن حکومت پس از من قیام خواهند کرد. این سخن را پیامبر(ص)به عنوان رازی [بین زن وشوهر] بیان داشته بودند، لکن این راز را حفصه با عایشه در میان گذاشت. عایشه هم آن را به پدرش باز گفت . ابوبکر هم آن را با عمردر میان گذاشت .عمر از حفصه سؤال کرد داستان چیست؟بگو(...).او هم راز پیامبر(ص) را برای پدرش فاش کرد.

...

ابن عباس ،برای آن که از زبان خلیفه دوم شأن نزول سوره[ ی تحریم ]را روایت کند، با زیرکی به او گفت: من یک سال است می خواهم از شما سؤالی کنم، هیبت شما ! مانع است. عمر گفت: چیست؟ گفت:سؤال از آیه ی قرآن است. خلیفه گفت: ابن عباس، تو می دانی علمی از قرآن نزد من است و از من سؤال می کنی؟ در این جا ابن عباس از او پرسید: سوره ی تحریم  درباره ی چه کسی نازل شده است؟ عمرگفت: عایشه وحفصه(تفسیر طبری28/104-؛صحیح بخاری3/137و138و4/22،صحیح مسلم،کتاب الطّلاق،حدیث31-34؛مسنداحمدحنبل1/48؛مسندطیالسی،حدیث23.)

ص31

در واقعه ی تعیین خلیفه دوم هم، این جریان آشکار می شود آن جا که ابوبکر ،در مرض وفاتش ، عثمان را طلبید وگفت بنویس:

بسم الله الرحمن الرحیم

این آن چیزی است که ابوبکر بن ابی قحافه به مسلمانان وصیت می کند.اما بعد...(در این جا ابوبکر بیهوش شد)عثمان نوشت: اما بعد، من بر شما عمربن الخطاب را خلیفه قرار دادم واز خیر خواهی شما کوتاهی نکردم.

چون ابوبکر به هوش آمد گفت: بخوان .

عثمان نوشته را خواند.

 ابوبکر گفت: الله اکبر، ترسیدی مسلمان ها بعد از من گرفتار اختلاف شوند؛ بله ، همین را می خواستم بگویم( تاریخ طبری1/2138،چاپ اروپا وچاپ مصر3/52)

[سؤال این جا است که اگراین چند نفر از قبل برنامه غصب حکومت اسلامی را نداشتند ]عثمان از کجا خبر داشت که ابوبکر چه کسی را می خواهد بعد از خود برای خلافت تعیین کند؟معلوم می شود که قرار دادی در کار آن ها بوده که به ترتیب ابوبکر،عمر،سا لم،ابوعبیده وعثمان، یکی پس از دیگری ،خلیفه شوند.این امر از دو کار خلیفه دوم معلوم می شود.

1)وقتی عمر به دست فیروز(ابولؤلؤ)مضروب شد،سالم وابوعبیده درآن زمان از دنیا رفته بودند،عمر شورای خلافت را طوری ترتیب دادکه عثمان برای خلیفه شدن رأی بیاورد(انساب الاشراف بلاذری5/15-19؛طبقات ابن سعد3/ق1/43؛تاریخ یعقوبی2/160)

ص32

2) از واقعه زیر روشن می گرددکه زمان حیات عمر،خلیفه سوم تعیین شده بود: ابن سعد(صاحب طبقات)از سعیدابن عاص اموی نقل می کندکه وی از خلیفه دوم زمینی را در کنار خانه ی خود می خواست تا خانه اش را وسعت دهد،... خلیفه به او گفت: بعد از نماز صبح بیا تا کارت را انجام دهم.

سعید،به دستور خلیفه، پس از نماز صبح به نزد او رفت وبا او به محل زمین مطلوب رفتند. خلیفه ،با پای خود ، روی زمین ، خطی کشید وگفت: این هم سهم تو.سعید بن عاص می گوید: گفتم: من عیالوارم ، قدری بیشتر بده . عمرگفت: اینک این زمین، تو را بس است.

رازی به تو می گویم، پیش خود نگهدار .بعد از من کسی روی کار می آید که با تو صله ی رحم می کند و حاجتت را بر آورده می سازد. سعید می گوید: در طول خلافت عمربن خطاب صبر کردم تا این که بعد از فوت او ، عثمان به حکومت رسید و او . همچنان که عمر گفته بود، با من صله ی رحم کرد و خواسته ام را بر آورد(طبقات ابن سعد5/20-22،چاپ اروپا)

ص 33

اضافه بر این ، از جریان در خواست ابن سعد معلوم می شود که خلیفه ی دوم در نظر داشت بعد از عثمان، عبدالرحمن بن عوف وپس از او معاویه به حکومت برسند. دلیل این مطلب آن است که در سال ‌«عام الرُّ عاف» عثمان به بیماری خون دماغ مبتلا گردید ومُشرف به مرگ شد.پنهانی ،درنامه ای ، عبدالرحمن بن عوف را برای خلافت ِ پس از خود ، تعیین کرد، عبدالرحمن بسیار ناراحت شد وگفت:من او را آشکارا خلیفه کردم . ولی او پنهانی خلافت مرا می نویسد. (سِیَرُ اعلام النبلاء وتاریخ ابن عساکر، ذیل بیوگرافی عبدالرحمن بن عوف)

بدین سبب بین آن دو ، دشمنی شدید ، ایجاد شد . ونفرین حضرت علی علیه السلام در باره ی آ نها مستجاب گردید ...

امیرالمومنین علی علیه السلام در همان روز که عبدالرحمن بن عوف با عثمان بیعت کرد و موجب خلافت او شد فرموده بود: به خدا قسم ، تو عثمان را به خلافت نرساندی مگر که او نیز خلافت را به تو سپارد.

(تاریخ طبری ص297ج3در ذکر حوادث سال 23قمری وابن اثیرص37ج3)

 

چگونگی برپایی سقیفه

ص 35و36

در دهه آخر ماه صفر پیامبر بیمارشد.

پیامبر دستور فرمود که اسامه فرزند زید برود به سمت شام و با دشمنان خارجی بجنگد.

و فرموده بود در آن لشکر ابوبکروعمر وابوعبیده ی جراح وسعدبن عباده ودیگر سران صحابه از مهاجر وانصار شرکت کنند. ( طبقات ابن سعدج2ص192تا190 چاپ بیروت....) وتأکید کردند که کسی از نامبردگان از رفتن با لشکر تخلّف نکند وفرمود: خدا لعنت کند هر کس را که از لشکر اسامه تخلف کند(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدیدج6ص52) 

... به لشکراسامه خبر دادند که پیامبر در حال احتضار است.

صبح روز دوشنبه دور پیامبر صلواة الله علیه و آله جمع شدند .پیامبر فرمود: قلم وکاغذ بیاورید تا نامه ای برای شما بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید. عمرخطاب گفت : « اِنَّ النَّبِیَّ غَلَبَهُ الوجَعُ و عنِدَکُم کِتَابُ اللهِ ؛ حَسبُنا کِتَابُ اللهِ» (صحیح بخاری، باب کتابه العلم من کتاب العلم ج1ص22-مسنداحمد حنبل ، تحقیق احمدمحمدشاکر؛ حدیث2992؛طبقات ابن سعد خ2ص244 چاپ بیروت)

در روایت دیگر، درطبقات ابن سعد، آمده است که ، در آن حال ، یک نفر از حاضران گفت: همانا پیامبر خدا صلواة الله علیه و آله- العیاذ بالله- هذیان می گوید.

‌[این شاید اولین توهینی بود که توسط یکی از مسلمانان نسبت به پیامبر روا داده شد و ادامه دهنده راه او امثال سلمان رشدی ملعون باشد- ققنوس بی بال در اوج آسمان]  

در فجر آن روز چه گذشت؟

 

بلال، هرگاه که اذان نماز می گفت، می آمد به در ِ خانه ی پیامبر صلاة الله علیه و آله ومی گفت:« الصلاة الصلاة یا رسول الله» در سحر روز دوشنبه به در خانه ی پیامبر صلاة الله علیه و آله آمد و ندای همیشگی را سر داد.

پیامبر در حجره ی عایشه ام المومنین در حال بی هوشی بود وسرش بر زانوی علی علیه السلام قرار داشت . عایشه به پشت در آمد و به بلال گفت: به پدرم بگو بیاید و نماز جماعت را اقامه کند. ابوبکر آمد و ایستاد به امامت نماز صبح ، پیامبر صلاة الله علیه و آله به هوش آمد ومتوجه شد که در مسجد نماز جماعت برپاست.

... با آن حال بیماری برخاست و وضو گرفت و بر بازوان فضل بن عباس و علی(ع) تکیه کرد. ... در حالی که پا های مبارکشان بر زمین کشیده می شد. ...  به جلو ابو بکر آمد و نماز او را شکست و به طور نشسته نماز خواند و صحابه به پیامبر صلاة الله علیه و آله اقتدا کردندونماز صبح را اقامه فرمودند( شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدیدخلد 9ص 197و برای آشنایی مفصل این بحث بنگرید به : صحیح بخاری جلد 1ص 92 وصحیح مسلم جلد2ص23... )

 

غسل وتجهیز پیکر مطهر رسول خدا صلاة الله علیه و آله

ص39

کسانی که پیکر پاک ومقدس رسول خدا را غسل دادند و در مراسم خاکسپاری آن حضرت نیز شرکت داشتند عبارت بودند از: علی بن ابی طالب (ع)، عباس عموی پیامبر صلاة الله علیه و آله، فضل بن عباس، صالح آزاد شده دست پیامبر صلاة الله علیه و آله . بدین ترتیب اصحاب رسول خدا صلاة الله علیه و آله جنازه ی آن حضرت را در میان افراد خانواده ی او و تنها همین چند نفر عهده دار تجهیز پیکر رسول خدا صلاة الله علیه و آله شدند( طبقات ابن سعد2ق2/70؛کنزالعمال4/54و60... )

ص41و42

اقامه نماز بر جنازه ی پیامبر بر همه ی مسلمانان حاضر در مدینه واجب عینی بود ونماز بر جناز مطهر پیامبر صلاة الله علیه و آله مانند نماز بر جنازه ی دیگران نبود و امام جماعت لازم نداشت ؛ چنان امام علی (ع) می فرمود: امام همه ، خود پیامبر است . لذا مسلمانان پنج نفر ،شش نفر می آمدند وحضرت علی(ع) ذکر نماز را بلند می خواند و آنها تکرار می کردند.... این کار از روز دوشنبه شروع و در عصر سه شنبه تمام شد .(اعلام الوری باعلام الهداة ، طبرسی به تصحیح استاد علی اکبر غفاری ص144چاب بیروت ؛طبقات ابن سعد2/256-257 چاپ بیروت....) پیکر مطهر پیامبر صلاة الله علیه و آله در شب چهارشنبه ، در حضور چند نفر ، در همان اتاقی که وفات یافته بود ، دفن شد. (طبقات ابن سعد2/294-292؛سیره ی ابن هشام4/343) بجز نزدیکان رسول خدا صلاة الله علیه و آله کسی در خاک سپردن پیکر آن حضرت صلاة الله علیه و آله شرکت نداشت . ... عایشه می گوید: « ما از به خاک سپرن پیکر پیامبر صلاة الله علیه و آله خبر نداشتیم تا آنگاه که در دل شب چهارشنبه صدای بیل ها به گوشمان رسید» (سیره ی ابن هشام 4/344؛مسند احمد6/62و242و274؛ تاریخ طبری3/313وطبقات ابن سعد2/205)

 

وصیت پیامبر صلوات الله علیه و آله به علی علیه السلام

ص 43

... شریعت اسلام با دو نوع وحی بر پیامبر صلاة الله علیه و آله نازل شده است.

الف) وحی قرآنی، همین قرآن که از زمان پیامبر صلاة الله علیه و آله تا به حال سالم مانده وبه دست ما رسیده است. ... در آن شریعت اسلام ، یعنی توحیدخالق وتوحیدپروردگار قانون گذار ومعاد وحشر وحساب وثواب وعقاب وارسالِ رُسُل و وجوب طاعت از آنها از آدم(ع)تا خاتم صلاة الله علیه و آله ، ونیز کلیّت احکام و آداب اسلامی، همچون نماز و حجّ و جهاد و روزه وخمس و امر به معروف ونهی از منکر و نهی از غیبت و... ذکر شده.

ب)وحی بیانی ، و آن وحی بوده که همراه ِ همان وحی قرآنی نازل شده است و در واقع تبیین و تفسیر آن را بر عهده داشته است. مانندآیه ی67 مائده ...

ص44

وحی بیانی معنایش  از خداست ، لیکن بیانش با لفظ پیامبر صلاة الله علیه و آله است ودر آن شرطِ تحدّی و اعجاز نشده وهدف از آن تبیین آیات قرآنی توسط پیامبر صلاة الله علیه و آله است. ...

ص45و46

در مسند احمد حنبل، از قول صحابه پیامبر صلواة الله علیه و آله روایت شده که:  صحابه پیامبر صلواة الله علیه و آله قرآن را ده آیه ده آیه از پیامبر صلاة الله علیه و آله فرا می گرفتند... با آنچه از حیث معارف و احکام [یعنی وحی بیانی]... مانند احکام وضو و نماز و تیمم و نحوء دقیق عمل به آن(مسند احمد حنبل5/410ونیزتفسیرقرطبی1/39.... )

مثلاً در تعلیم آیه ی 33احزاب پیامبر صلاة الله علیه و آله می فرمود: اهل بیتِ محمد صلاة الله علیه و آله ، علی وفاطمه وحسن وحسین هستند(مستدرک الصحیحین3/147وصحیح مسلم7/130، سنن بیهقی2/194، تفسیر طبری... )

در تمام این موارد،آنچه که پیامبر صلاة الله علیه و آله به صحابه تعلیم می فرمود، هر یک از صحابه که نویسنده بود، آیه قرآن را با تفسیری که از پیامبر صلاة الله علیه و آله شنیده بود می نوشت. ... البته[فقط] آن قرآنی که در خانه ی پیامبر بود این چنین بود.

ص47

به هنگام وفات رسول گرامی اسلام(ص)، پیامبر(ص)به علی(ع) وصیت کردند: پس از تجهیز من (غسل وکفن و بخاک سپاری) ردا بر دوش مکن و از منزل خارج مشو تا این قرآن را جمع آوری کنی. (عمدة القاری20/16؛فتح الباری10/386؛...) علی (ع) آیات قرآن را ، که با تفسیر آن بر پوست و تخته و کاغذ وغیره نوشته شده بود ، [شیرازه بندی ]و سوراخ می کرد و نخ از بین آنها می گذراند و این گونه آیات وتفسیر هر سوره ای را جمع آوری فرمود. این کار از چهارشنبه (فردای دفن پیامبر(ص) ) آغاز و در روز جمعه تمام شد.

حضرت علی(ع) آن قرآن را با قنبر ، به مسجد آورد. مسلمانان برای نماز جمعه در مسجد پیامبر(ص) گرد آمده بودند. امام علی(ع) [به افرادی که در مسجد بودند]فرمود: این قرآن همان قرآنی است که در خانه پیامبر(ص) موجود بود که برای شما – دستگاه خلافت- آورده ام. آنها گفتند: ما به این قرآن حاجت نداریم! امام فرمود این قرآن را دیگر نمی بینید(مفاتیح الاسرارومصابیح الابرارفی تفسیرالقرآن.....) این قرآن ... اکنون در نزد حضرت مهدی(عج)است و هنگام ظهور [مبارک]خویش آن را ظاهر می کند....

 

پاورقی(ابوبکر دستور داد تا قرآنی بی تفسیر(بدون وحی بیانی)بنویسند. این کار در زمان ابوبکر آغاز شد ودر زمان عمر به پایان رسید. عمر، آن قرآن را نزد حفصه گذاشت. در زمانِ عثمان ،چون صحابه با او مخالف شدند وآیاتی را که ذمّ بنی امیه در آن بود ودر مصاحف با تفسیر آنها ضبط شده بود ، بَر وی می خواندند و به آنها استشهاد می کردند. عثمان ، آن قرآن ِ بی تفسیر را از حفصه گرفت و دستور داد هفت نسخه از روی آن نوشته شود. شش نسخه از آن را به مکه،یمن، دمشق،حمص، کوفه وبصره فرستاد ویک نسخه را هم در مدینه نگاه داشت.آنگاه دستور داد تا مصاحف ِ صحابه را، که در آنها متن قرآن به همراه تفسیرآیات شنیده شده از پیامبر(ص) بود، بسوزانند . از این رو، او را [عثمان] حَرَّاقُ المصاحف نامیدند.[پس علت این که اکنون دشمنان اسلام قرآن را می سوزانند به خاطر این بوده که این قرآن سوزی سابقه ی تاریخی دارد و اولین بار توسط خلیفه سوم انجام شده است-ققنوس بی بال در اوج آسمان ] در این میان ، تنها عبدالله بن مسعود حاضر به دادنِ مصحف خود نشد . لذا راویان به امر بنی امیه، روایات دروغینی درباره ی او جعل ونقل کردند. این قرآنی که امروز در میان مسلمانان است. همان است که در زمانِ عثمان استنساخ شده است و متنِ همان قرآنی است که بر پیامبر (ص)نازل شده  وهیچ کم وزیاد وجا به جای(در کلمات) ندارد. فقط ،کاری که کردند، وحی بیانی را از آن جدا کردند. )

 

اماّ چرا قرآنی را که با تفسیر آن جمع آوری شده بود دستگاه خلافت قبول نکرد؟!

... به این دلیل که در وحی بیانی که بر پیامبر (ص) نازل شده و با کلمات آن حضرت (ص) به عنوان حدیث ایشان در بیان قرآن تلقّی می شد ، مطالبی وجود داشت که خلافِ سیاست ِ دستگاه خلافت بود ومانع حکومت ایشان می باشد. مثلاً چنان که گذشت، ذیل آیه ی( (وَالشّجَرَةِ المَلْعُونَة َفی ِالقُرْآن ِ-سوره ی اسراءآیه ی60) برآن حضرت (ص) وحی شده بود که ایشان بنی امیه می باشند؛واین تفسیر در بعضی مصاحف ضبط شده بود. با وجود چنین روایتی ، دیگر عثمان،معاویه،یزید،ولید وامثالهم نمی توانستند حاکم شوند. ... وهمچنین در مورد آیه ی تطهیر سوره ی احزاب آیه ی33که منظور از اهل بیت پیامبر(ص)حضرت علی وفاطمه وحسن وحسین سلام الله علیهما می باشد.....

... لذا نه تنها قرآنِ امیرالمومنین (ع)را نپذیرفتند، بلکه کوشیدند تا قرآن را مجرد از وحی بیانی بنویسند()واز بیان ونشر وکتابتِ حدیث پیامبر(ص) مانع شدند وبه کتمان وجعل وتحریف آن پرداختند.

 

 

نامزدهای خلافت پس از وفات پیامبر(ص)در روز سقیفه

الف)علی بن ابی طالب ؛ براساس آیه3و 67مائده به دستور خدا ، توسط پیامبر(ص)

ب)سَعدبن عباده؛ نماینده قبیله ی خزرج

ج)ابوبکر؛ نامزد جماعتی از مهاجرین قریش نه همه ی آنها

تعریف خلیفه

پاورقی(مراد از خلیفه در این جا یعنی خلیفة الرّسول ، یعنی کسی که پس از پیامبراکرم(ص)،امرخلا فتِ ظاهری به دست اوست وحاکم است.واین معنایی است که نه جنبه ی لغوی دارد ونه اصطلاح اسلامی، بلکه ساخته ی مکتبِ خلفا ی پس از پیامبر(ص) است. چرا که درلغت، خلیفه ی هرشخص ، یعنی کسی که درغیاب او کار او را انجام می دهد.(مفردات راغب،ذیل ماده ی خلف)کار اصلی پیامبراکرم(ص)و همه ی پیامبران الهی،بنا به نصّ قرآن کریم ، تبلیغ دین خدا به مردم است . سوره ی مائده آیه ی98وسوری نحل آیه ی35 ونه حکومت کردن. لذا ، غالب پیامبران، حکومت ظاهری نداشته اند، مانند حضرت عیسی(ع)،یحیی، زکریا و نوح علیهم السلام . ونیز این معنی اصطلاح شرعی نیست و در حدیث پیامبر(ص)، مراد از خلیفة الرّسول به شخصی که حدیث وسنت پیامبر(ص) را روایت می کند آمده.

«قال : الَّذیِنَ یَاْتُونَ مِنْ بَعْدیِ یَروُونَ حَدیِثیِ وَ سُنَتیِ» (معانی الاخبارصدوق ص374-375؛ مَن لایحضره الفقیه4/420؛ الفتح الکبیر سیوطی4/233؛ شرف اصحابالحدیث خطیب بغدادی ص30).....

 

کودتای سقیفه وبیعت با ابوبکر

ص55

پس از درگذشت رسول الله (ص) ، انصار در سقیقه بنی ساعده گرد آمدند. خزرجی ها می خواستند سعدبن عباده را جانشین پیامبر(ص)کنند. ... کار آنان از روی تعصّب قبیله ای بود. اَ وسی ها موافق سعدبن عباده نبودند . در بین خزرجی ها نیز بشیر بن سعد ، که یکی از بزرگان خزرج بود، موافق سعدبن عباده نبود وبه او حسد ورزی می کرد.

سقیفه به روایت خلیفه دوم:ص56و57

در صحیح بخاری، داستان سقیفه را از عمر چنین روایت کرده است:

وقتی که پیامبر(ص) از دنیا رفت ، خبر به ما رسید، که انصار در سقیفه بنی ساعده اجتماع کرده اند. من هم به ابوبکر پیشنهاد کردم که بیا تا ما هم به برادران انصار خود به پیوندیم . وما خود را به سقیفه رساندیم. علی (ع) وزبیر و همراهان ایشان با ما نبودند؛ هنگامی که به سقیفه رسیدیم متوجه شدیم که طایفه ی انصار مردی را که در گلیمی پیچیده بودند و می گفتند سعدبن عباده است وتب دارد، با خود به آنجا آورده بودند. ما(عمر وابوبکر)در کنار ایشان(سعدبن عباده) نشستیم وسخنران آنها برخواست وپس از حمد وسپاس خدا گفت:« نَحنُ اَنصارُ الله» ما یاران خداییم  ونیروی رزمنده وبه هم فشرده ی اسلام؛ شما گروه مهاجران ، مردمی به شماره ای اندک هستیدو ...

من(عمر) خواستم در پاسخ او چیزی بگویم که ابوبکر آستینم را کشید و گفت: خونسرد باش . پس خودش از جای برخواست وبه سخن پرداخت . به خدا قسم که او در سخن خویش هیچ نکته ای را که من می خواستم بر زبان بیاورم فرو گذار نکرد؛ یا همان را گفت، یا بهتر از آن را به زبان آورد. او گفت: ای گروه انصار ، آنچه را از خوبی و امتیاز خود بر شمردید، بی گمان ، اهل و برازنده آن هستید . خلافت و فرمانروایی ، تنها در خور قبیله ی قریش است ، زیرا که آنها از لحاظ شرافت و حَسَب و نَصٌب مشهورند و در میان قیایل عرب ممتاز. این است که من ، به شما ، یکی از این دو تن را پیشنهاد می کنم تا هر یک را که بخواهید انتخاب و به خلافت انتخاب وبا او بیعت کنید. این بگفت و دست من وابو عبیده را گرفت وبه آنان معرفی کرد. تنها این سخن او بود که از آن خوشم نیامد . در این هنگام ، یکی از انصار برخواست وگفت: من به منزله ی آن چوبی هستم که شتران پشت خود را با آن می خوارانند(ضرب المثل) و درختی که به زیر سایه اش پناه می برند. شما مهاجران برای خود فرمانروایی بر گزینید و ما هم برای خود زمامداری انتخاب می کنیم.

در پی این سخن ، بگو ومگو و سر وصدا از هر طرف برخاست وچند دسته گی و اختلاف به شدّت ظاهرگردید – من از این موقعیت استفاده کردم و – به ابو بکر گفتم که دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنم. او هم دستش را پیش آورد ومن با او بیعت کردم. پس از این که از کار بیعت با ابوبکر فراقت یافتم، به سوی سعدبن عباده هجوم بردیم... اگر کسی ، بدون کسب نظر و مشورت با مسلمانان ، با مردی به خلافت بیعت کند، نه از او پیروی کنید و نه از کسی که با او بیعت شده؛ که هر دو مستحقِ کشته شدنند(صحیح بخاری، کتاب الحدود،باب رجم الحُبلی4/119-120؛ سیره ابن هشام4/336-338؛کنز العمِال3/139،حدیث2326)   

سقیفه به روایت تاریخ طبری

ص58 و59و60و61

طایفه انصار پیکر رسول خدا(ص)را درمیان خانواده اش رها کردند ... در سقیفه بنی ساعده گرد آمدند. و گفتند ما پس از محمد(ص) سعدبن عباده را به حکومت برخود بر می گزینیم. ...

سعد خدای را ستایش کرد، سابقه ی انصار را در دین  وبرتری شان را در اسلام یاد آور شدوکمک هایی که آنان به پیامبر خدا(ص) واصحابش داشتند وجنگ هایی را که با دشمنان کرده بودند، یاد آورشد.... وسر انجام گفت: اینک شما گروه انصار ! زمام حکومت را خود به دست گیرید وآن را به دیگری واگذار نکنید.

... اگرمهاجران قریش زیر بار این تصمیم ما نروند ... وبگویند ما نخستین یاران پیامبر(ص) واز خویشاوندان او هستیم ... و از در مخالفت در آیند چه جوابی بدهیم؟

گروهی از آنان گفتند: در این صورت ما به ایشان می گوییم ما برای خود امیری ا نتخاب  می کنیم و شما هم برای خود زمامداری انتخاب کنید.

سعد بن عباده ، گفت: واین خود اولین شکست وعقب نشینی است.

چون خبر این اجتماع به گوش ابوبکر وعمر رسید، به همراه ابوعبیده جرّاح ، شتابان ، رو به سقیفه نهادند. اُسید بن حُضیر(از انصار ودرپیمان عقبه دوم ودر غزوه احد و... بوده) وعُوَیم بن ساعده (از انصار بود ودرپیمان عقبه ودر غزوه بدر و.... بوده)  وعاصم بن عدی (از هم پیمانان انصار وبزرگ بنی عَجلان بود و در احد و... بوده) و از روی حسادت نمی خواستند سعد بن عباده خلیفه شود به ایشان پیوستند. همچنین مغیرة بن شعبه وعبدالرحمن عوف  در سقیفه به صف نشسته بودند.

ابوبکر پس از این که از سخن گفتن عمر جلو گیری کرد. خود برخاست وحمد وسپاس خدا را به جای آورد وسپس از سابقه ی مهاجران و این که آنان ، در میان همه ی مردم عرب ، در تصدیق  رسالت پیامبر(ص) پیشگام بوده اند یاد کرد وگفت:

مهاجران ، نخستین کسانی بودند که روی زمین به عبادت خدا پرداختند و به پیامبر ش ایمان آوردند[ اولین ایمان آورنده مرد علی بن ابی طالب(ع) و اولین زن حضرت خدیجه(س) بوده ، واولین نماز جماعت را به امامت پیامبر(ص) در کعبه توسط آنان پرپا شده است]آنان از دوستان نزدیک و از بستگان پیامبرند و به همین دلیل ، در گرفتن زمام حکومت ، بعد از حضرتش ، از دیگران سزاوارترند و در این امر ، جز ستمکاران ، کسی با فرمانروایی ایشان به مخالفت وستیز بر نمی خیزد. [ یا دآوری می شود که علی بن ابی طالب(ع) هم پسر عمو ، داماد و از قریش بوده ! ولی ابوبکر اولین خلیفه است ! چرا ؟ این برایم سئوال شده- ققنوس بی بال در اوج آسمان] و ابو بکر پس از این سخنان ، از فضیلت انصار سخنراند.... فرمان وحکومت از آن ما و مقام ومنزلت وزارت از آن شما باشد.

[ مگر اسلام ارث پدری بوده که تقسیم می کرده است ! مگر قرآن نگفته که «ان اکرمکم عندالله اتقاکم» !- ققنوس بی بال در اوج آسمان]

حباب منذر خطاب به انصار گفت: ای گروه انصار ، زمام امور حکومت را خود به دست بگیرید که این مهاجران در شهر شما و زیر سایه ی شما زندگی می کنند و هیچ گردنکشی را  زهره ی آن نیست که سر از فرمان شما بتابد. ... از اختلاف و دو دستگی بین خود (انصار) به پرهیزید ... که شکست خواهید خورد و ریاست  وحکومت از چنگتان بدر خواهد شد..... ما ازمیان خودمان فرمانروایی بر می گزینیم وآنها هم برای خودشان امیری انتخاب کنند.

در اینجا عمر از جای برخاست  وگفت:

هرگز چنین کاری نمی شود و دو شمشیر در یک غلاف نگنجد. به خدا سوگند که عرب به حکومت و فرمانروایی شما سر فرود نخواهند آورد، در حالی که پیامبرشان از غیر شماست. امّا عرب با حکومت و زمامداری کسی که از خاندان نبوّت وپیامبری باشد مخالفت نخواهد کرد. ما در برابر کسی که به مخالفت با ما بر خیزد، دلیل و برهانی قاطع داریم و آن این که چه کسی حکومت و فرمانروایی محمّد(ص) را از چنگ ما بیرون می کند و با ما سر حکومت به ستیز و مخالفت بر می خیزد، در صورتی که ما از بستگان و خاندان او هستیم.(1) (وقتی امیرالمومنین علی بن ابی طالب این احتجاج مهاجران را شنید، فرمود: به درخت استدلال نمودند ولی میوه ی همان درخت را فراموش کردند. کنایه از این که مهاجران بر انصار احتجاج کردند که چون از قریشند، و پیامبر (ص) هم از قریش است پس خلافت حق ایشان است ونه انصار. امیر المومنین علی بن ابی طالب (ع) می فرماید بنا به همین استدلال ، ما که از اهل بیت پیامبریم و میوه درخت رسالت ، به خلافت سزاوار تریم از شما مهاجران لکن شما ما را فراموش کردید وحقّمان را ضایع نمودید.شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید2/2چاپ جدید) [ ابوبکر و عمر پدر زن پیامبرند و علی (ع) داماد ، پسر عمو ی پیامبر(ص)]

مگرآن کس به گمراهی افتاده ، یا به گناه آلوده شده ، یا به گرداب هلاکت افتاده باشد؟

حباب با دیگر بر خاست وگفت: ای گروه انصار ، دست به دست هم بدهید وسخن این مرد(عمر) ویارانش گوش ندهید که حق را در حکومت و زمامداری از دست خواهید داد. ....  به خدا قسم چنانچه بخواهید جنگ و خونریزی را از سر می گیریم.

عمر گفت: آنگاه خدا تو را می کشد .

حُباب پاسخ داد: خدا تو را می کشد .

ابو عبیده چون چنان دید، خطاب به انصار گفت:

ای گروه انصار ، شما نخستین کسانی بودید که به یاری رسول خدا(ص) ودفاع از دین برخاستید. اکنون در تبدیل وتغییر دین و اساس وحدت مسلمانان ، نخستین کس نباشید.!

بشیر بن سعد خزرجی از جای برخاست وگفت: ... ای مردم ، بدانید که محمد(ص) از قریش است و افراد قبیله اش به او نزدیک ترند ودر به دست گرفتن ریاست و حکومتش از دیگران سزوارتر؛ ومن از خدا می خواهم که هرگز مرا نبیند که در امر حکومت ، با آنان به نزاع بر خاسته باشم .پس شما از خدا بترسید و با آنان مخالفت نکنید و در امر حکومت با ایشان به ستیزه بر نخیزید ودشمنی نکنید.

چون بشیر سخن به پایان برد، ابو بکر برخاست وگفت:

این عمر واین هم ابوعبیده ؛ هر کدام را که می خواهید انتخاب کنید وبا او بیعت کنید. ()

عمر وابو عبیده یک صدا گفتند : با وجود تو به خدا قسم هرگز ما جرأت نداشته که در امر خلافت بر تو پیش دستی کنیم در حالی که یار غار پیامبر(ص) هستی.

عبدالرحمن بن عوف از جا برخاست و ضمن سخنانی گفت: ای گروه انصار ، اگر چه شما را مقامی والا وشامخ است.اماّ در میان شما کسانی مانند ابوبکر و عمر یافت نمی شود.

مُنِذر بن أبی الارقَم نیز بر خاست و روی به عبدالرحمن کرد وگفت:

ما برتری کسانی را که نام بردی منکر نیستیم ، به ویژه که در میان ایشان مردی است که اگر برای به دست گرفتن زمام امور حکومت پیشقدم می شد، کسی با او(علی(ع)) به مخالفت بر نمی خاست.

آنگاه برخی از انصار بانک بر داشتندکه : ما فقط با علی بیعت می کنیم.

عمر، خود می گوید :

سر وصدا و همهمه ی حاضران از هر طرف بر خاست وسخنان نامفهوم از هرگوشه شنیده می شد، تا آجا که ترسیدم اختلاف ، موجب از هم گسیجتگی شیرازه ی کار ما بشود. این بود که به ابوبکر گفتم: دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنم.

... ابوبکرجوهری در کتاب سقیفه خود آورده است.

عمر ، در روز سقیفه بنی ساعده ، همان روزی که با ابوبکربیعت کرد. کمر خود را بسته بود وپیشاپیش ابوبکر می دوید وفریاد می زد: توجه! توجه! مردم با ابوبکر بیعت کنید.(شرح نهج البلاغه ی ابن ابی الحدید1/133)

به این ترتیب ، آن دسته ای که از سقیفه همراه ابوبکربودند، به هرکس که می رسیدند او را می کشیدند ومی آوردند وبیعت می گرفتند.

در تاریخ طبری،در ادامه، آمده است:

افراد قبیله اَسلَم ، در روز سقیفه بنی ساعده، همگی برای خرید خوار وبار به مدینه آمده بودند. ازدحام ایشان در شهر به حدّی بودکه عبور ومرور در کوچه های آن به سختی صورت می گرفت.

عمر در این باره چنین گفت: من به پیروزی (در روز سقیفه)یقین نداشتم تا قبیله اسلم آمدند وکوچه های مدینه را پرکردند.

....

دلیل انتخاب ابوبکر به خلافت

یاران ابوبکر دلیل انتخاب ابوبکر را برای انصار ، این چنین بیان کردند: چون پیامبر(ص) از قریش است، جانشین او هم باید از قریش باشد.(صحیح بخاری ،کتاب الحدود،باب رجم الحبلی مِنَ الزِّنا....) (قانون عرب چنین بود) .دلیل دیگر این که ابوبکر از صحابه است واز سابقین در اسلام بوده است.

امیر المؤمنین (ع) درباره ی این که گفتند ابوبکر صحابی پیامبر(ص) است، فرمود ، اینها می گویند که ابوبکر باید جانشین پیامبر (ص)بشود چون صحابی اوست. اگر خلافت به صحابی بودن است ، چگونه است آنجا که صحابی وقرابت با هم جمع شده است(او خلیفه) نمی شود؟!

...

در روز سه شنبه، فردای روزی که سقیفه بنی ساعده با ابوبکر بیعت به عمل آمد، کودتا چیان ، ابوبکر را آوردند تا بر منبر رسول الله(ص) نشست. ...

ص70)در صحیح بخاری آمده است: پس از آن که گروهی در سقیفه با ابوبکر بیعت کردند، بیعت عمومی با او، بر فراز منبر پیامبر خدا(ص)به عمل آمد(صحیح بخاری کتاب البیعة4/165)

انس بن مالک می گوید: من در آن روز به گوش خود شنیدم که عمر، پی در پی به ابوبکر می گفت که بر منبر بالا رود، تا این که سراجام ابوبکر بر فراز منبر نشست وحاظران همه با او بیعت کردند.

آنگاه ابوبکر خطبه ای خواند وگفت:

ای مردم، من از شما بهتر نیستم و زمام حکومت بر شما را به دست گرفتم. ‌پس، اگر رفتارم را خوب وکارم را شایسته یافتیدمرا یاری دهیدو اگر بدی کردم و دچار لغزش وخطا شدم، مرا براه آورید...

اینک برخیزید ونمازتان را بخوانید که خدایتان رحمت کند. ...

[در صورتی که علی(ع) ازهمه ی مردم زمان خود و بعد از خود بهتر بوده ووبهتراست. از کلام اوست –( ... به خدا سوگند، من همواره در سپاه اسلام کاروان سالار بودم و آنان را به پیش می‏راندم تا پیروزمندانه باز گشتند و همگان به نظام آمدند، و من نه‏ ناتوانی کردم و نه ترسیدم و نه خیانت کردم و نه سستی نمودم. به خدا سوگند، باطل را می‏شکافم تا حق را از تهیگاه آن خارج سازم. خطبه103)]

[ جناب ابا بکر صدیق از سخنان تو مشخص است که صدیق بوده ای و معلوم بوده که در آن زمان کسانی بهتر و بی لغزش تر برای حکومت بر مردم به گفته خود شما بوده ! پس چرا حکومت را به چنگ گرفتی در صورتی که از خود مطمئن نبودی و حکومت را به هر ترتیب به دست گرفتی چرا چنین کردی آقا !؟- ققنوس بی بال در اوج آسمان]

مردم مدینه از روز دوشنبه تا شامگاه روز سه شنبه، از کفن و دفن پیامبر خود(ص) بی خبر بودند! در این مدت، نخست به سخنرا نی های ایراد شده در سقیفه و بعد بیعت گرفتن برای ابوبکر در کوچه های مدینه وسپس بیعت با او در مسجد النبی وگوش کردن به گفته های عمرخطاب و ابوبکر سر گرم بودند، تا این که سر انجام، ابوبکر به امامت نماز جماعت با ایشان برخاست . ص71

[اکنون فهمیدند]

 

ص75

ابوبکر جوهری روایت کرده است:

سلمان وابوذر وانصار مایل بودند که با علی(ع)بیعت کنند. پس ، چون با ابوبکر بیعت شد، سلمان فارسی گفت: به خیر کمی رسیدید خلافت را گرفتید ، ولی معدن خیر را از دست دادید. مرد سالمند را برگزیدید وخاندان پیامبر(ص)خود را رها کردید. اگرخلافت را در خاندان پیامبر(ص) می گذاشتید، حتی دو نفر با هم اختلاف پیدا نمی کردند واز میوه ی این درخت، هر چه بیشتر وگوارا تر،سود می بردید.(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید2/131-132و6/17به نقل از سقیفه ابوبکرجوهری)

ص82

عمر در سال آخر زندگی، به هنگامی که در حجّ بود، شنید که عمّار گفته است: «بیعت ابوبکر لغزشی بود که در آخر پدیدار شد. اگر عمر از دنیا برود، ما با علی(ع) بیعت خواهیم کرد» (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید2/123)  این گفتار عمر را پریشان کرد وگفت: « آنگاه که به مدینه برسم. » ... و وقتی به مدینه رسید، همان جمعه اول ، در مسجد پیامبر(ص) بر بالای منبر رفت وگفت: بیعت با ابوبکر لغزش و اشتباهی بود، که انجام گرفت وگذشت، آری ، چنین بود، ولی خداوند مردم را از شرّ آن لغزش حفظ فرمود

ص83

معاویه ، در نامه ای به محمدبن ابی بکر، چنین نوشت:

ما وپدرت(ابوبکر)، فضل وبرتری فرزند ابوطالب را می دانستیم وحق او را برخود لازم می شمردیم.پس ،چون خداوند برای پیامبرش ، که درودخدا براو باد آنچه را که نزد خود او بود اختیار کرد و وعده ای را که به وی داده بود وفا کرد و دعوتش را آشکار نمود وحجّتش را روشن ساخت و روح او را به سوی خود برد، پدر تو و فاروقش عمر، اولین کسانی بودند که حق علی[(ع)] را غصب کردند و با وی مخالفت نمودند. این دو، دست اتفاق به یکدیگر دادند؛ سپس علی را به بیعت خود خواندند. چون علی خوداری کرد و استنکاف ورزید، تصمیم هایی ناروا گرفتند(می خواستندعلی را بکشند) واندیشه های خطرناک درباره ی او نمودند تا در نتیجه علی با آنان بیعت کرد وتسلیمشان گردید. (مروج الذّهب مسعودی 2/60ج الذّهب مسعودی 2/60؛ وقعة صفین نصربن مزاحم ص135،چاپ قاهره؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید1/284و265)

...

ص94و95

درشب دوم وفات پیامبر(ص) برای تطمیع عباس بن عبدالمطلب ابویکر و عمر به خانه عباس رفتند

ابوبکر شورایی متشکل از عمر بن الخطاب وابوعبیده جراح ومغیرة بن شعبه تشکیل داد تا تصمیم بگیرند با کسانی که بیعت نکردند چه بکنند.

شورا نظر داد که: بهترین راه این است که عباس را ببیینیم و سهمی برای او وفرزندانش از حکومت قرار دهیم؛ بدین ترتیب ، علی(ع) شکست می خورد(نقل از طبری2/289در ذکر سیره عمر)

... ابوبکر، به اتفاق اعضای شورای مذکور، شبانه به خانه عباس رفتند( بنا به نقل ابن ابی الحدید از سقیفه جوهری این ملاقات در شب دوم از وفات پیامبر(ص) بوده است)...

ابوبکر پس از حمد وثنای خدا گفت:  خدا پیامبر را فرستاد که نبی و ولی مومنان بود و در میانشان بود تا خدا آخرت را برای او پسندید؛ او هم ، پس از خود، کسی را تعیین نکرد (همه ی انبیاء برای خود وصی تعیین می کردند. [چگونه ممکن است که آخرین پیامبر وصی برای خود تعیین نکند!؟ یک جامعه ی کوچک مانند خانواده سرپرست می خواهد . آیا پیامبرامکان داردجامعه ی اسلامی نو بنیاد را بدون تعیین سرپرست رها کند؟ اگر چنین عملی کرده به پیامبری او باید شک کرد!] برای آشنایی با بحث تفصیلی«وصایت»،نگاه کنید به: معالم المدرستین ، مؤلف همین کتاب1/289-345،چاپ پنجم،1413‌ـ هجری؛ عقائد الاسلام من القرآن الکریم،تألیف نگارنده2/264-285،چاپ دوم،1418هجری) کارها را به خود مردم واگذار کرد، آنها هم مرا برگزیدند ! ؛ ومن از کسی جز خدا نمی ترسم که سستی در کارداشته باشم.  آنها که با من بیعت نکردند با عموم مسلمانان مخالفت می کنند و به شما پناه می برند. شما، یا با همه مردم همرا شوید وبیعت کنید، یا اگر همراه نمی شوید کاری کنید که آنها با ما نجنگند.

می خواهیم از کار حکومت سهمی هم به شما بدهیم ! که بعد از شما برای بازماندگانت نیز باشد ! ، زیرا تو عموی پیامبر(ص)هستی ، مردم گرچه منزلت شما را دیده اند ولی منزلت علی(ع) را هم دیده ا ند، ولی این امر را از شما گرداندند. .. با این حال ما به شما نصیب می دهیم . بنی هاشم! آرام باشید، ...

سپس عمر،با لحنی تهدید آمیز چنین گفت: ما بدین خاطر به نزد شما نیامدیم که نیازمند شما بودیم؛ آمدیم چون خوش نداشتیم، در کاری که مسلمانان بر آن اتفاق کرده اند،طعن و مخالفتی از طرف شما بشود ودر نتیجه،زیان وگرفتاری به شما وآنان برسد.پس مواظب رفتار خود باشید.

عباس پس از حمد وثنای خدا گفت:

...  چنانکه گفتی، خدا پیامبر را فرستاد که نبی و ولی مومنان بود و در میانشان بود تا خدا آخرت را برای او پسندید؛ او هم ، پس از خود، کسی را تعیین نکرد و کارها را به خود مردم واگذار کرد تا حق را بیابند. وبرای خود برگزینند، نه آن که ، با گمراهیِ ناشی از هوای نفس، از حق جدا شوند و به جانب دیگر روند (احتجاج عباس نسبت به سخنان ابوبکر )

اگر تو این امر(حکومت) را به نام پیامبر(ص)گرفته ای، پس در واقع حقّ ِ ما را گرفته ای – زیرا که ما خویشاوندان پیامبریم ونسبت به او اولی از توییم – و اگر آن را به این سبب گرفته ای که از جمله ی مؤمنان به پیامبری، ما هم از جمله ی مؤمنان بودیم.

با این حال ، در کاری که تو در آن پیشقدم شدی، ما قدم نگذاردیم و در آن مداخله نکردیم وپیوسته به کار تو معترضیم.

واگر به واسطه ی بیعت مؤمنان، حکومت برای تو واجب شده وسزاوار آن گردیده ای، از آنجا که ما از مؤمناننیم وبدین کار رضایت نداریم و از آن کراهت داریم، حق برای تو واجب وثابت نشده است.

این دو سخن تو، چه قدر از هم دورند؛ از یک طرف می گویی که مردم با شما مخالفت کردند و در امر حکومت بر شما طعن زده اند

واز طرف دیگرمی گویی که مردم تو را برای حکومت انتخاب کرده اند.

وچه دور است این نامی که به خودت داده ای ! خلیفة رسول الله[ یعنی کسی که پیامبر(ص) او را به عنوان جانشین خود تعیین کرده است] از این مطلب که می گویی پیامبر(ص) کار مردم را به خودشان واگذارکرد تا هرکه را که ، می خواهند برگزینند و آنها هم تو را بر گزیده اند.[ به این ترتیب، توخلیفه مردمی ونه  خلیفه ی پیامبر(ص)؛ ومنتخب مردمی نه منتخب پیامبر(ص)] !

اما در باره ی این که گفتی (اگر با تو بیعت کنم) سهمی به من وا  می گذاری؛ اگر آنچه را که می دهی مالِ مؤمنان است و حقِ ایشان است، تو حق نداری .

زیرا تو نمی توانی حقِ دیگران را، از پیش خود، بذل و بخشش کنی و اگر حق ماست باید تمام آن را بدهی، جزئی از حقِ خود را نمی خواهیم که بخشی را بدهی وبخشی را ندهی.

واما این که گفتی پیامبر(ص) از ما وشماست، همانا پیامبر(ص) از درختی است که ما شاخه های آن هستیم وشما همسایه آن هستید.( کنایه از اینکه شما بیگانه هستید و ربطی به پیامبر ندارید)

اما سخن تو ای عمر، که گفتی از مخالفت مردم با ما می ترسی؛ پس ، این مخالفت امری است که اول بار از جانب شما نسبت به ما سرزده است.

پس از این سخنان، ایشان برخاستند و از منزل عباس بیرون رفتند.

سند های این مطلب (مسند احمد بن حنبل1/55؛طبری2/466و چاپ اروپا1/1822؛ ابن اثیر2/124؛ ابن کثیر5/246؛صفوة الصفوة 1/97؛شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید1/123؛تاریخ الخلفا، سیوطی ص45؛ سیره ابن هشام4/338 وتیسیرالوصول2/41)

عمر خطاب می گوید:

پس از این که خداوند پیامبرش (ص)را به سوی خود فراخواند، از گزارش هایی که به ما رسید این بود که علی (ع) وزبیر وهمراهانش از ما بریده اند و در مقام مخالفتِ با ما ، در خانه ی فاطمه(س) گرد آمده اند (مسند احمد1/55؛طبری2/466چاپ اروپا....)

مورخان ، در شمار کسانی که از بیعت با ابوبکر، سرباز زدند وهمراه با علی(ع) وزبیر در خانه ی دخترپیامبر(ص) فاطمه(س) بست نشستند، اشخاص زیر را نام برده اند:

1-   عباس بن عبدالمطلب          

2-   عُتبَة بن ابی لهب                 

3-   سلمان فارسی

4-   ابوذر غفاری

5-   عمار یاسر

6-   مقدادبن اَسود

7-   بَراء بن عازف

8-   اُبیّ بن کعب

9-   سعد بن ابی وقاص

10- طلحة بن عبدالله

وگروهی ازبنی هاشم و مهاجر وانصار

اسناد(الریاض النضرة 1/167؛تاریخ الخمسین1/188؛ابن عبدربّه3/64؛تاریخ ابی الفداء1/156؛ابن شحنه در حاشیه کامل ابن اثیر11/112؛جوهری بنا بر روایت ابن ابی الحدید2/130-134؛السیرة الحابّیة 3/394و397)

سخن بلاذری در باره ی این روی داد مهمّ تاریخی:

هنگامی که علی (ع) زیر بار بیعت با ابوبکر نرفت، ابوبکر به عمر بن خطاب فرمان داد که او (علی(ع)) را گرچه به زور، در محضر وی حاضر کنند ! عمر فرمان برد و در نتیجه بین علی (ع) سخنانی ردّ وبدل شد تا این که علی(ع) به او گفت: شتر خلافت را خوب بدوش که نیمِ آن سهم تو خواهد بود ! به خدا سوگند، جوش و خروشی که امروز برای حکومت ابوبکر می زنی ، فقط برای آن است که فردا تو را بردیگران مقّدم دارد وخلافت را به تو بسپارد.

سند(انساب الاشراف1/587)

حمله به خانه ی فاطمه(س)

مورخان نام کسانی را که ، بنا به فرمان ابوبکر به خانه ی فاطمه(س) حمله کرده اند، چنین آورده اند:

1-   عمربن خطاب

2-   خالدبن ولید

3-   عبدالرحمن بن عوف

4-   ثابت بن قَیسبن شَمّاس

5-   زیادبن لبید

6-   محمدبن مَسلَمه

7-   زیدبن ثابت

8-   سَلَمَة بن سلامة بن وَقَش

9-   سَلَمة بن اَسلَم

10-                       اُسَید بن حُضیر

منبع: (تاریخ طبری2/443-444؛ابوبکر جوهری بنا بر روایت ابن ابی الحدید2/130-134-و2/19و ج17در جواب قاضی القضاة ثانی)

  چگونگی حمله و ورود این اشخاص را به خانه ی فاطمة زهراء (س)

گروهی از مهاجران، از جمله علی بن ابی طالب(ع) وزبیر، که از بیعت با ابوبکر سر باز  زده بودند، مسلّح و خشمگین در خانه ی فاطمه(س) بودند.

منبع: (الریاض النضر1/218،چاپ مصر، 1373هجری؛ سقیفه جوهری به روایت ابن ابی الحدید1/132و6/293؛ تاریخ الخمیس2/169،چاپ بیروت)

به ابوبکر وعمر گزارش دادند که جمعی از مهاجرین وانصار در خانه ی فاطمه(س)، دختر پیامبرخدا(ص)پیرامون علی بن ابی طالب(ع)گِرد آمده اند. (منبع : تاریخ یعقوبی2/105) و قصددارندکه، برای خلافت، با او بیعت کنند. (منبع: ابن شحنه در حاشیه ی کامل ابن اثیر11/113؛شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید2/134)  ابو بکر به عمر دستور داد که به خانه ی فاطمه(س)رود وآنان را از آنجا بیرون کند واجتماعشان را پراکنده سازد واگر مقاومت کردند با آنها بجنگد.

عمر، در اجرای فرمان ابوبکر، رو به خانه ی فاطمه(س) نهاد، در حالی که شعله ای از آتش در دست گرفته بود و تصمیم داشت که با آن، خانه را به آتش بکشد. چون فاطمه(س)به پشت در آمد، روی به عمر کرد وگفت: ای پسر خطّاب ! آمده ای خانه ی ما را آتش بزنی؟ عمرپاسخ داد: آری، مگر این که با امت همراه شوید(منبع: العقدالفرید، ابن عیدربّه3/64؛ تاریخ ابوالفداء1/156)[وبا ابوبکر بیعت کنید]

[از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد: احمدبن یحیی بلاذری: احمد بن یحیی بَلاذُری نام کامل وی ( أبوالحسن احمد بن یحیی بن جابر بن داوود البغدادی البلاذری ) وی در أواخر قرن دوم هجری قمری در بغداد متولد شد.

وی از تاریخ‌نگاران و جغرافی‌دانان قرن دوم هجری قمری بود که در بغداد زندگی می‌کرد و مترجم کتابهای پارسی به سریانی بود. یاقوت حموی از وی بسیار تمجید نموده‌است. از آنجایی که جد او یا خود او (مشخص نیست) بلاذر خورده بود و بیمار شده بود وی را بلاذری نامیده بودند. «بلاذر» نام میوه‌ای است که در هندوستان می‌روید و میوه آن در پزشکی مورد استفاده قرار می‌گیرد.]

بلاذری در این باره چنین آورده است:

ابوبکر ، برای بیعت گرفتن از علی(ع)در پی او فرستاد،ولی او بیعت نکرد.

آنگاه عمر،با شعله ی آتش ،به سوی خانه ی وی رهسپار گشت. در آستانه ی در، فاطمه(س) با او روبرو شد وگفت: ای پسر خطّاب ! آمده ای تا در خانه مرا  آتش بزنی؟ عمرپاسخ داد : آری... این کار، دینی را که پدرت آورده تقویت می کند. (منبع: انساب الاشراف1/585)

درکنزالعمال نیز چنین آمده است:

عمر به حضرت فاطمه زهرا(س) گفت: هیچ کس نزد پدرت محبوب تر از تو نبود، ولکن این امر منع نمی کند، چنان که این گروه نزد تو جمع شوند ، فرمان دهم خانه بر تو آتش زنند(منبع:کَنزُ العمّال3/140)

 

ابوبکر در بستر مرگ

ابوبکر در بستر مرگ گفت: من بر هیچ چیز دنیا متأثر و اندوهناک نیستم ، مگر به سه کار که کرده ام و ای کاش که آن کارها را نکرده بودم ... ای کاش هرگز دَرِ خانه ی فاطمه(س) را نگشوده بودم، گرچه برای مخالفت (جنگ وستیز) با من آن را بسته بودند.

یعقوبی سخن ابوبکر را در تاریخ خود ، چنین آورده است: ای کاش من[دَرِ] خانه ی فاطمه (س) ، دختر پیامبر(ص)را نگشوده بودم و مردان را به خانه ی او نریخته بودم، گر چه  درِ آن خانه به منظور جنگ با من بسته شده بود(تاریخ یعقوبی2/115)

عمر به امیر المومنین علی بن ابی طالب(ع) که درکَنزُ العمّال آمده است ، می گوید : دستورشان می دادم درِ خانه ات را آتش بزنند .

داستان سوزاندن در خانه ی حضرت زهراء(س)آن قدر مشهور بوده است که، پس از گذشت سال ها از این ماجرا، وقتی عبدا... زبیر در مکه بر بنی هاشم سخت گرفت تا به حکومت و فرمانروایی وی گردن نهند، چون ایشان زیر بار نرفتند و با او بیعت نکردند، دستور داد تا که آنان را در درّ ه کوهی حبس کنندو هیزم فراوانی در برابر درّه روی هم انباشتند تا همه آنان را به آتش بسوزانند. عُروه ، برادر عبدا... بن زبیر ، در توجیه عمل برادرش، به کار عمر، در آتش بُردن به دَرِ خانه ی فاطمه(س) در داستان بیعت گرفتن ابوبکر، استناد کرد وگفت: برادرم این کار را کرد فقط برای جلو گیری از اختلاف مسلمانان و نابودی وحدت کلمه ی آنان، و می خواست که همه ، با گردن نهادن به طاعتِ وی ، به کلمه ای واحده بدل شوند، همچنان که پیش از او عمر خطاب  همین کار را با بنی هاشم کرد. هنگامی که از بیعت با ابوبکر سر باز زدند؛ او نیز هیزم حاضر کرد تا آنان را در خانه به آتش کشد(منبع: مروج الذهب3/86،چاپ دارالمعرفه،بیروت ؛شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید20/481چاپ ایران)

برخورد با علی(ع) برای بیعت گرفتن از ابوبکر

ابوبکر جوهری نقل کرده است که علی (ع) در آن هنگام که نا خواسته به مسجد برده می شد تا با ابوبکر بیعت کند می فرمود: من بنده ی خدا وبرادرپیامبر خدایم(در روز عقد اخوت پیامبر و امام علی پیمان برادری بستند ).سرانجام آن حضرت را به نزد ابوبکر بردند وبه او پیشنهاد کردند که با وی بیعت کند. آن حضرت در پاسخ آنان فرمود :

من به حکومت و فرمانروایی از شما سزاوار ترم. پس با شمابیعت نمی کنم ؛ این شمایید که باید با من بیعت کنید. شما این حکومت را ، به استناد خویشاوندیتان با پیامبر(ص)، از انصار گرفتید؛ آنان هم زمام حکومت را به آن دلیل، در اختیار شما نهادند. من نیز همان دلیل شما در برابر انصار را برای خودتان می آورم.پس، اگر از هوای نفستان پیروی نمی کنید واز خدا می ترسید، درباره ی ما[اهل بیت] به انصاف رفتار کنید وحقّ ما را در حکومت و زمامداری – همان طور که انصار به شما حق دادند – به رسمیت بشناسید؛ واگر نه ، وبال این ستم، که دانسته بر ما روا داشته اید، گریبانگیرتان خواهد شد .

عمرگفت: آزاد نمی شوی مگر این که بیعت کنی .علی(ع)پاسخ داد: « ای عمر، شیری را می دوشی که نیمی از آن سهم تو خواهد بود . اساس حکومت او[= ابوبکر] را امروز محکم گردان تا فردا به تو بسپارد. به خدا قسم، نه سخن تو را می پذیرم و نه از او پیروی می کنم»

ابوبکر نیز گفت: اگر با من بیعت نکنی، تو را به آن مجبور نمی کنم.

ابوعبیده جرّاح نیز چنین ادامه داد : ای ابوالحسن، تو جوانی و اینان پیر مردانی از خویشاندان قریشی تو !تو نه تجربه ی ایشان را داری ونه آشنایی و تسلط آنان را بر امور. من ابوبکر را، برای به عهده گرفتن امری چنین مهم ، از تو تواناتر و بردبارتر و واردترمی بینم. پس ، تو هم با او موافقت کن و کار حکومت را به او واگذار، که اگربمانی وعمری دراز یابی، برای احراز این مقام ، هم از نظر فضل وهم از لحاظ خویشاندیت با رسول خدا(ص) و هم از جهت پیشقدمی ات در اسلام وکوشش هایت در راه استواری دین، از همگان شایسته تر خواهی بود.

علی (ع) فرمود:                 

ای گروه مهاجران، خدای را در نظر گیرید وحکومت و فرمانروایی را از خانه ی محمد(ص) به خانه ها وقبیله های خود مَبرید وخانواده اش را از مقام و منزلتی که در میان مردم دارند بر کنارمدارید وحقّش را پایمال مَکنید. به خدا سوگند، ای مهاجران، ما اهل بیت پیامبر(ص) – مادام که درمیان ما خواننده ی قرآن و دانا به امور دین و آشنا به سُنّت پیامبر(ص) و آگاه به امور رعیّت وجود داشته باشد – برای به دست گرفتن زمام امور این امت از شما سزاوار تریم. به خدا سوگند که همه ی این نشانه ها در ما جمع است. پس، از هوای نفستان پیروی مَکنید که قدم به قدم از مسیرحق دورتر خواهید شد.

[خشت اوّل گر نَهَد معمار(=ابوبکر)کج  تا سریّا می رود دیوار کج

تو این حدیث مفصل بخوان از این مُجَمل – وضعیت جهان اسلام را بنگرید ! اکنون مسلمانان در سرتاسر جهان در زیر فشار های دشمنان خود کمر شکسته اند . چرا؟ این از معماریی ابوبکر صدیق ! بود که به فرموده ی مولی علی (ع)« از هوای نفستان پیروی مَکنید که قدم به قدم از مسیرحق دورتر خواهید شد». و اکنون دیوار کَج اسلام را مشاهده می کنید. ...  – ققنوس بی بال در اوج آسمان]

بشیربن سعد ، با شنیدن سخنان امام(ع) رو به آن حضرت کرد وگفت :اگر انصار ، پیش از آنکه با ابوبکر بیعت کنند ، این سخنان را از تو شنیده بودند ، در پذیرش حکومت و فرمانروایی تو ، حتی دو نفرشان هم با یکدیگر اختلاف نمی کردند ! ؛ امّا چه می توان کرد که آنان با ابو بکر بیعت کرده اند وکار از کار گذشته است!

[ این گروه مهاجر وانصار اگر از روی نقشه ی از پیش طراحی شده خود عمل نکرده بودند چرا صبر نکردند که پیکر مطهر رسول خدا را دفن کنند بعد با هر کس که می خواستند بیعت کنند؟ - ققنوس بی بال در اوج آسمان]

یعقوبی می گوید :

گروهی دُور علی(ع) را گرفتند و خواستند با او بیعت کنند . حضرت علی(ع) به آنان فرمود: « فردا صبح ، با سرهای تراشیده ، همین جا حاضر شوید» امّا چون صبح شد، از آن عدّه بجز سه نفر ،[ یا پنج نفر] کسی حاضر نشد.

... فاطمه(س) نیز آنان را به یاری علی(ع)می خواند. اما ، انصار در پاسخ ایشان می گفتند : ای دختر پیامبر(ص)، ما با ابوبکر بیعت کرده ایم وکار از کار گذشته است . اگر پسر عمویت ، برای به دست گرفتن زمام خلافت ، بر ابوبکر پیشی گرفته بود ، البته ما ابوبکر را نمی پذیرفتیم ! .

[ ای دختر رسول خدا این ها(انصار و مهاجر) همه در روز 18 ذی الحجه حضور داشتند . این ها راکسی به زور مجبور نکرده بود با ابوبکر بیعت کنند! چگونه می شود بعد از رحلت پدر بزرگوارتان انصار و مهاجر 180درجه تغییر کنند؟ آنها هم شما را وهم پدرت را و هم پسر عمویت را خوب می شناختند . آنها تاب عدالت علی را نداشتند . آنها می خواستند که زندگی کنند ! شما برای خدا از همه ی هستی خود گذشتید. مردم که مانند شما نبودند ونیستند .  آنها می خواستند که زندگی کنند ! وبه همین زندگی حقیرانه ی دنیا قانع بودند. ما هم چنین هستیم . اکنون که فشار جنگ اقتصادی زور آور شده و موریانه های نظام مانند زالو خون مردم را می ممکند . شاید علی را تنها بگذارند و در سقیفه جمع شوند. که آقا تا کی مرگ بر آمریکا تا کی مر گ بر انگلیس تا کی مرگ بر اسرائیل ؛ خسته شدیم دیگر ! بگذارید زندگیمان را بکنیم. 8 سال کُشته شدیم و کُشتیم ، آخرش چی شد . یک مُشت مفت خور اکنون بر سر سفره ی انقلاب نشسته اند و آبرو مندانه دزدی می کنند. وفردا هم که اتخابات شود . مردم بازهم به آنها رای می دهند . دقیقاً مانند جریان سقیفه . !

خانم جان ای دختر رسول خدا(ص) برای ما ، از جنگ برگشته ها ، دعا کن که این نیم جانی که داریم در راه شما فدا کنیم . نمی خواهیم مانند رزمندگانی که علی را تنها گذاشتند باشیم . اکنون شاید دوباره تاریخ تکرار شود . ولی قسم به خون گلوی پسرت ما پیروان ولایت علی را تنها نخواهیم گذاشت . انشا الله – ققنوس یب بال در اوج آسمان]

روشنگری وبرنامه ریزی دقیق پیامبر(ص) برای شناخت راه از بی راهه

در این باره ام سَلَمه چنین روایت کرده است:

روزی پیامبر(ص) در خانه ی ما بود که آثار رحمت الهی را دریافت.

فرمود: « اهل بیت مرا بگویید بیایند» پرسیدم : اهل بیت شما کیان اند؟                          

فرمود: «علی، فاطمه ،حسن وحسین».آنگاه که ایشان آمدند، پیامبر(ص) حسن وحسین را روی دو زانوی خود وعلی وفاطمه را در جلووپشت سرخود نشاند،سپس کساء یَمانی را از روی تخت بر داشت وبر سر خود وآنان گسترد وفرمود: «بار الها، اینان اهل بیت من هستند» . در این هنگام ، آثار رحمت الهی را دو باره مشاهده کردم که این آیه نازل شده بود «وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِینَ الزَّکَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا - ترجمه و در خانه‏هاى خود بمانید، و همچون دوران جاهلیّت نخستین [در میان مردم‏] ظاهر نشوید، و نماز را برپا دارید، و زکات را بپردازید، و خدا و رسولش را اطاعت کنید؛ خداوند فقط مى‏خواهد پلیدى و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد. سوره ی احزاب آیه ی33» (تفسیر طبری22/6 وسیوطی5/195و199 ومسند احمد13/248 و.... )

پیامبر(ص)، بعد از نزول این آیه«سوره ی احزاب آیه ی33» ، روزی 5 بار ، به هنگام هر نماز ، به در خانه ی علی (ع) وفاطمه(س) که به سمت مسجدباز می شد ، می آمد ودست بر در می گذاشت و می فرمود : «السلام علیکم یا اهل البیت» وسپس ، آیه ی مذکور را تلاوت می فرمود وبعد ، آنان را به نماز جماعت فرا می خواند و می فرمود: «الصلاة الصلاة»( الدرالمنثورسیوطی5/199... انس بن مالک در مستدرک الصحیحین3/158...ـ) چون دَرِ خانه ی فاطمه(س) در مسجد پیامبر(ص)باز می شد، تمام صحابه این عمل پیامبر(ص) را با این خانه و اهل آن ، روزی پنج بار، می دیدند، آن عمل پیامبر(ص)باعث روشنگری شد، ولی زشتی کار بعضی از اصحاب پیامبر(ص)را با این خانه و اهلش دیدیم.

[ بعد از نماز صبح به بقیع رفتم و آن وهابی افغانی در حال مجادله و جلو گیری از نزدیک شدن به قبور مطهر با زوار آن چهار امام مظلوم بود. او می گفت : که تمام همسران پیامبر نیز اهل بیت او که منظور از آیه ی 33 احزاب است محسوب می شود . ما ایرانی ها این حدیث پیامبر را برایش خواندیم او گفت : مگر می شود که عایشه وحفصه و... از اهل بیت نباشند در صورتی که همسر پیامبر(ص) هستند ما دو باره این آیه را مثال آوردیم ، او گفت : نمی شود که یک فرزند امام خوب باشد مانند امام حسن عسکری و دیگری جعفر کذاب باشد ، ما وهابی ها هم برای جعفر کذاب احترام قائلیم وهم حسن عسکری ، شما رافضی  هستید و باعث تفرقه ،  دین شما ایراد دارد وحتی گفت : شما کافر هستید! به او گفتم پس در مورد هابیل و قابیل چه پاسخی داری؟ ، آنها هر دو فرزند حضرت آدم هستند ، ولی قابیل برادرش هابیل را کشت ! در این زمان با یک هندی غیر شیعه به زبان هندی یا پاکستانی شروع به صحبت کرد وپاسخ مرا نداد-.ققنوس بی بال در اوج آسمان]

جنگ اقتصادی با اهل بیت(ع)

... دستگاه خلافت ... برای پراکنده کردن آنان ، اموال اهل بیت(ع) را، که شامل فدک وسهم خمس وارث پیامبر(ص) بود از ایشان گرفتند تا خاندان پیامبر(ص) فقیر شوند و مردم از گرد ایشان پراکنده شوند

مَصادر اموال پیامبر(ص) وچگونگی تملک آنها

به مَصادر مالی پیامبر (ص) از این دو آیه پی می می بریم

آیه ی 7سوره حشر« مَّا أَفَاء اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ کَیْ لَا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاء مِنکُمْ وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ (7)

ترجمه : آنچه را خداوند از اهل این آبادیها به رسولش بازگرداند، از آن خدا و رسول و خویشاوندان او، و یتیمان و مستمندان و در راه ماندگان است‏، تا [این اموال عظیم‏] در میان ثروتمندان شما دست به دست نگردد! آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگیرید [و اجرا کنید]، و از آنچه نهى کرده خوددارى نمایید؛ و از [مخالفت‏] خدا بپرهیزید که خداوند کیفرش شدید است‏!»

آیه ی 41 انفال « وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ إِن کُنتُمْ آمَنتُمْ بِاللّهِ وَمَا أَنزَلْنَا عَلَى عَبْدِنَا یَوْمَ الْفُرْقَانِ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ وَاللّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (41)

ترجمه : بدانید هرگونه غنیمتى به دست آورید، خمس آن براى خدا، و براى پیامبر، و براى ذى‏القربى و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه [از آنها] است‏، اگر به خدا و آنچه بر بنده خود در روز جدایى حق از باطل‏، روز درگیرى دو گروه [باایمان و بى‏ایمان‏] [= روز جنگ بدر] نازل کردیم‏، ایمان آورده‏اید؛ و خداوند بر هر چیزى تواناست‏!»

مصداق «فیء» زمین های قبیله ی بنی نظیر بود. ... سه قبیله از یهود به نام های بنی نظیر، بنی قینقاع و بنی قُریظه ، آنها بنا به بشارت هایی که در کتب آسمانی خود راجع به پیامبر خاتم(ص) داشتند، در انتظار آن حضرت بودند و به مدینه آمده بودند تا به هنگام بعثت وی به یاریش برخیزند. ولی هنگامی که پیامبر(ص) رسالت خویش را آشکار کرد و به مدینه هجرت نمود یهود به انکار پیامبریش قیام کردند، گرچه او را به درستی شناخته بودند که همان پیامبر خاتم (ص) است، ولی عهد را شکستند و در مقام نیرنگ بر آمدند، تا با فرو افکندن سنگی از بام خانه ای که آن حضرت با ده تن از اصحابش، در پای دیوار آن به مذاکره نشسته بود، وی را از پای در آورند. خداوند پیامبرش را از طریق وحی ، از این نیرنگ با خبر ساخت. حضرت به شتاب به مدینه آمد وبه یهود فرمان داد که به دلیل پیمان شکنی و خیانتی که کرده بودند، آن منطقه را ترک کنند. بنی نظیر زیر بار نرفتند و در دژ خود متحصن شدند تا آن که پس از پانزده روز عاقبت تسلیم شدند و از قلعه خارج و به سوی خیبر و دیگر جاها کوچ کردند.

خداوند آن چه را از اسلحه و زمین و نخلستان ها ، بر جای گذاشته بودند به پیامبر اختصاص داد. عمر روی به رسول خدا کرد و گفت: آیا خمس این غنائم را بر نمی گیری و باقی را میان مسلمانان قسمت کنی؟ پیامبر(ص) فرمود: «چیزی را که خداوند(به موجب آیه ی 7حشر) تنها ویژه من ساخته است وبرای مسلمانان دیگر سهمی در آن قرار نداده، میان آنان قسمت نمی کنم .

واقدی و دیگران نوشته اند که« رسول خدا(ص) از اموالی که از بنی نظیر به دست آورده و ویژه خویش بئد بر خانواده اش انفاق می فرمود. وبه هر کس که می خواست از آن اموال می بخشید و به آن کس که مایل نبود چیزی نمی داد. و اداره ی اموال بنی نضیر را به ابو رافع، آزاد کرده خویش سپرده بود.( مغازی واقدی1/178و378؛... تفسیر طبری، ذیل آیه7سوره ی7....)

کتاب سقیفه ص200و201

سیره معاویه در زمان عثمان خلیفه سوم

در زمان عثمان ، عُبادة بن صابت ، صحابی ِ پیامبر ، در شام بود. روزی دید که قطاری از شتر که بارشان مَشک هایی پُر است به قصر  معاویه می رودند.پرسید بارشان چیست؟ روغن زیتون است؟[چون در شام درخت زیتون بسیار است]گفتند: نه، این ها شراب است که برای معاویه می برند. ...[با] چاقویی تمام مَشک ها را پاره کرد وشراب ها به زمین ریخت. ابو هُرَیرَه در شام بود؛ به عباده گفت: چه کار داری که معاویه چه می کند؛ گناهش به گردن خودش است. عباده گفت: تو نبودی در آن زمان که با پیامبر (ص) بیعت کردیم که امر به معروف ونهی از منکر کنیم ودر این راه از ملامت نترسیم. ابوهره ساکت شد.

معاویه نوشت:ای خلیفه مسلمین یا امیرالمومنین عثمان، یا عباده را از شام ببر،یا من شام را به او واگذار می کنم ومی آیم . بدستور عثمان وی (عباده)را به مدینه باز گردانید. عباده به مدینه آمد و در آنجا سخنرانی کرد وگفت: از پیامبر شنیدم که بعد از من کار شما، و ولایتِ بر شما از آنِ مردانی می شود که منکر را معروف ومعروف را منکر می گیرند. اینان طاعت ندارند؛ کسی که معصیت خدا را کند طاعت ندارد. عثمان خلیفه سوم چیزی نگفت.

( تهذیب ابن عساکرجلد7ص214و سیراعلامالنبلاءجلد2ص20 ومسند احمدخلد5ص325)