خاستگاه خلافت

 (سقیفه، نقطه جدایی خلافت و امامت)

جلد: ١

 نویسنده:عبدالمقصود، عبدالفتاح

 مترجم:افتخارزاده، حسن ناشر:نشر آفاق

محل نشر:تهران

سال نشر: ١٣٧۶ 

[سخنانى از عبد الفتاح عبد المقصود]

«. . . این ترجمه وسیلۀ خیرى براى نزدیک ساختن مذاهب اسلامى (شیعه و سنّى) به یکدیگر خواهد گشت؛ چه شیعه برخلاف تصوّرش خواهد دانست که شخصى سنّى مانند من دربارۀ امام [على علیه السّلام]در کتاب خود چنین انصافى روا داشته است.»

از زندگینامۀ عبد الفتّاح عبد المقصود الامام علىّ بن ابى طالب، ج  ٨ 

***                                                                   

«معیار من در شناخت عظمت انسانها همواره صفات و ویژگیهاى شخصیّتى بوده است. پس از پیامبر خدا صلّى اللّه علیه [و آله]و سلّم هیچ شخصیّتى را شایسته‌تر از پدر فرزندان ارجمند و مطهّرش ندیدم که بتوان به دنبال یا در ردیف آن حضرت دانست. انگیزه‌ام در این گفتار، دفاع از یک مذهب یا شیعه‌گرى نیست؛ بلکه این عقیده‌اى است که حقایق تاریخى ارائه مى‌دهد. . .

بدون شک، مرد «برترین» همان امام است. . . مادر گیتى تا واپسین دم روزگار، از زادن چون او فرزندى سترون است.»

نامۀ عبد الفتّاح عبد المقصود به علاّمۀ امینى، الغدیر، ج  ۶ ، ص ز

***

«ما در مصر، اهل البیت را چنان دوست مى‌داریم که دربارۀ آن تنها مى‌توانم بگویم که یک محبّت فطرى است که در وجود ما سرشته شده است؛ نمى‌دانیم به چه صورت در نسلهاى گذشته در خون ما فرو ریخته است؟ کیفیّت آن را به درستى نمى‌دانیم؛ هرچه هست آنان را دوست مى‌داریم.»

بخشى از سخنان عبد الفتّاح عبد المقصود در خرّمشهر مع رجال الفکر فی القاهره، ص  ١۵٣ 

سقیفه: آغاز دسیسه‌ها

در هر کوششى که براى تبیین و بررسى ریشه‌هاى احساسات شیعیان در اسلام بکار مى‌رود باید سعى کرد که بتفصیل قدیمى‌ترین رویدادها که در آن چنین احساسات و عواطفى را جلوه‌گر مى‌سازند بررسى نمود. تاریخ بشرى در هر زمینه چه سیاسى، مذهبى، فرهنگى و یا تشکیلاتى یک تداوم پیوسته است. بدون مراجعه به اولین تظاهر محسوس هر سازمان مذهبى و سیاسى هیچ دیدگاهى را در سنت مذهبى نمى‌توان به گونه‌اى مناسب فهمید.

از نظر تاریخى، واقعه سقیفه بناچار با ظهور دیدگاه تشیع مرتبط است.

سقیفه که پس از آن واقعه به این نام خوانده شد، محل اجتماعاتى در مدینه بود که مردم مسائل حساس خود را در آن مورد بحث و تبادل نظر قرار مى‌دادند. این محل همان جائى است که به مجردى که خبر رحلت پیامبر منتشر گردید، مردم مدینه براى گزینش رهبرشان با هم در آنجا جمع شدند. در این محل بود که گروهى از مهاجرین عقیده خود را به قبول ابو بکر به عنوان تنها رهبر جامعه به انصار تحمیل کردند. در این جلسه در سقیفه، فریادهائى به حمایت از خلافت على (ع) برخاست. بنابراین «سقیفه» را باید به عنوان نامى عمومى براى اولین جدائى در میان مسلمانان در نظر گرفت. غفلت از این موضوع در بررسى تاریخ تشیّع و بسط و تکوین آن در اسلام یقینا سوء تفاهم و نتایج نادرست را به همراه خواهد داشت. از اینرو بررسى جریانات سقیفه و کوشش براى اثبات نکته‌هاى مطرح شده که سرانجام به تأسیس مذهب تشیّع در اسلام انجامید، یک ضرورت تاریخى است. 

...

«چه کسى مى‌تواند این گناه پسر خطّاب را بخشوده بداند که چند روز پیش از رحلت رسول خدا علیه [و آله]الصّلاة و السّلام مانع شد تا آن حضرت حقّ شرعى خود را در مورد وصیّت به هرکس و به هرگونه که مى‌خواهد انجام دهد؟ ! . . .

آیا رسول اسلام، به هنگام احتضار، حق نداشته باشد براى امّت خود بعد از خودش به چیزى که خیر دنیا و دین آنها در آن است وصیّت کند؟

روى چه حساب پسر خطّاب چنین جهت‌گیرى عجیب و غریب از خود نشان داد و باعث شد که رسول خدا از حقّ وصیّت محروم شود؟

آنگاه چه تفسیر مقبولى مى‌توان براى این موضع‌گیرى عمر و براى سکوت ابو بکر در مقابل او داشت؟ چرا ابو بکر او را از گفتارش منع نکرد؟ با اینکه برگرداندن و تصحیح گفتار او در اینجا از حدیبیّه مهم‌تر و لازم‌تر بود.» ص  ۴١٧  و  ۴١٨ 

***

«هیچ دلیل و اثر و روایت و حدیثى-حتّى از طرفدارانشان از قدیم و جدید-در این‌باره نرسیده است که ابو بکر و عمر، وارث علوم غیبى و تعالیم و تفسیر باطنى از پیامبر بوده‌اند. آنان فقط مختصرى از احکام ظاهرى شریعت را دارا بودند و همچون تمام خلفا و سردمداران بعدى حکومت اسلامى، خلافت خود را به همان شؤون ظاهرى ادارۀ مملکت و دخالت در امور عمومى مردم منحصر مى‌دانسته و سلطنت دینى خود را نیز به تنفیذ احکام ظاهرى شریعت، برطبق فهم خود یا فهم دانشمندان امّت، محدود مى‌کرده‌اند.

براساس این تفکّر چنین به‌نظر مى‌رسد که آن عقیده‌اى که پایۀ خلافت على را بر علم به هر دو چهرۀ باطنى و ظاهرى وحى و تطبیق و پیاده کردن هر دو بخش آن مى‌نهد داراى اعتبار بیشترى است و بهتر مى‌توان آن را در راستاى حکومت حقیقى پیامبر دانست.» ص  ٢٧١ 

***

«آیا بعد از این مى‌توان ادّعا کرد که خلافت ابو بکر یک خلافت دینى- درست آن‌گونه که توصیف کردیم-بوده است؟

نه؛ چنین ادّعائى نمى‌توان کرد.

راهى براى جواز آن نیست و معلوم نیست-چنان‌که قبلا گفتیم-که وى یا پیروانش تا به امروز براى شرعى دانستن خلافت به یک آیۀ قرآنى و یا یک حدیث روشن استدلال کرده باشند.

نیز راهى وجود ندارد که او را از نظر خانواده یا قوم و قبیله به رسول خدا منسوب کنیم. حکومت در اسلام قبیله‌اى و یا ارثى نیست تا از طریق ارتباط خونى به اشخاص برسد؛ مضافا به اینکه چنین معیارى در بسیارى از خلفا نیز صادق نبوده است.» ص  ٢٧٢ 

***

«آرى، بیعت سقیفه بدان گونه که انجام گرفت از آغاز تا انجامش چنان به‌نظر مى‌رسد که یک بیعت بى‌مقدّمه بود و فرصتى براى بررسى و گرفتن آراء و نظریّات به صورت آزاد نبود تا نشانگر گزینشى راستین و انتخابى دقیق باشد.

آنگاه مردم-بدون آنکه تشخیص درستى داشته باشند-براى عقد بیعت و بستن قرارداد به سوى آن شتافتند و انگیزه‌ها و کینه‌ها و دشمنى‌هاى دیرینه را بررسى نکردند.

هرکس بخواهد این حقیقت برایش روشن شود براى او همین اندازه کافى است که گفتار پسر خطّاب را در توصیف این بیعت مورد نظر قرار دهد؛ چون مى‌بیند که وى-بیش ازآن‌که بیعت را تأیید مى‌کند-آن را مورد انتقاد خود مى‌داند و بیشتر از تکیه بر آن، آن را مى‌کوبد و آن‌قدر بر آن عیب و ایراد مى‌گیرد و مورد اختلاف و نقص مى‌داند که دیگر نیازى به بررسى و ایراد گرفتن مجدّد نیست.» ص  ٣٣۵  و  ٣٣۶ 

***

« باآنکه مردم دست در دست ابو بکر گذاردند-بعضى از روى میل و رغبت و برخى از روى اکراه و ترس و دسته‌اى به خاطر حسادت و تعصّب و عدّه‌اى به خاطر تسلیم در مقابل عمل انجام شده و گروهى با انگیزۀ مال‌دوستى و به طمع سهیم شدن-چیزى که نمى‌توان از آن غافل شد این است که چنان به‌نظر مى‌رسد که بیعت در سقیفه از روى درک و سنجش دقیق و به صورت آشکار نبود و فراگیرى و شمول نداشت؛ بلکه-برطبق آنچه که اسناد و مدارک دلیل بر آن است و آنچه که به هنگام بررسى تاریخ بدان مى‌رسیم-این بیعت با شتاب انجام گرفت و به اندازۀ کافى شهود و گواهانى نداشت و چندان مورد تأیید نبود. . .

همچنین آشکار مى‌سازد که آن پیرمرد تیمى را تنها عدّه‌اى از انصار بر مسند خلافت نشانیدند و این عدّه-هرچند هم که مهم باشند-همۀ انصار نبودند. از مهاجرین نیز-هرچه دربارۀ تعداد و ارزش اجتماعى آنان گفته شود- باز هم از چند نفر انگشت‌شمار به تعداد انگشتان یک دست تجاوز نمى‌کرد.» ص  ٣٢٩ - ٣٣١ 

***

«آیا جز پیامبر و خدیجه کسى از على به اسلام نزدیک‌تر بود؟ آیا در تمامى عرب کسى که به خاندانى شریف‌تر و بزرگوارتر منسوب باشد غیر از او مى‌توان یافت؟ آیا خاندانى پاکیزه‌تر و گرامى‌تر و آبرومندتر و ارزشمندتر از خاندان على-که نبیرۀ هاشم و نوادۀ عبد المطّلب و فرزند ابو طالب بود-مى‌توان یافت؛ همانهایى که ریاست و آقائى بر قریش را یکى بعد از دیگرى با عزّت و فضیلت و بزرگوارى‌ها در دست داشتند؟ آیا در بین مردم کسى که پیوستگى و خویشاوندى و نزدیکى‌اش به پیامبر بیشتر از او باشد وجود داشت؟ که او برادر، پسرعمو، تربیت‌یافتۀ دامان و برگزیده و دوست او و همسر زهراى او و پدر دو نوادۀ او بود.» ص  ۴٧٠  و  ۴٧١ 

***

«امّا مسألۀ «شورا» -که گفته‌اند ابو بکر برطبق آن به خلافت رسیده است و براى گزینش خلیفه، اصلى استوار به حساب مى‌آید-یک مبدأ و اصل لاحق است که بعد از وصیّت مطرح شده و در همان آغاز جانشینى پدید نیامده و بعدها در ذهن‌ها جاى گرفته است. به گمان ما گسترش این تفکّر به منظور توجیه و تثبیت رخدادهاى آن ایّام بوده است؛ همان توجیهى که مى‌خواست به گزینش خلیفه، وجهه‌اى شرعى و مردمى بدهد و این اختیار و انتخاب را به اجماع امّت و یا به اصطلاح زمان ما، به خواست ملّت مستند سازد.» ص  ٢۶٧  و  ٢۶٨ 

***

«آیا جز این بود که همۀ دنیا، در نظر او، جز چیدۀ ناخنى و یا حتّى هیچ بود که اگر از آن چیزى برمى‌گرفت فایده‌اى به حالش نداشت و اگر انفاق مى‌کرد چیزى از او کاسته نمى‌شد؟ ! پس چه دلیلى داشت که بخل ورزد؟ ! او کسى است که با کارش ضرب المثل بخشش شد.» ص  ۴٩٢ 

***

«بررسى و احاطه بر موهبتها و فضایل خدادادى امام دشوارتر است.

نمى‌بینید که هر گروهى او را از خود مى‌داند و هر طائفه‌اى او را به خود نسبت مى‌دهد و هر مکتب فکرى مى‌خواهد که غیر او را در میدان‌هاى حکمت و دانش ناتوان معرّفى کند و دیگر مذاهب و نظریّه‌ها را در مقابل او به کنار اندازد؟ آیا در بین دانشمندان کسى را سراغ داریم که بمانند امام داراى علوم ربّانى و بشرى باشد؟ او تنها کسى است که با چکیده‌اى از دانش الهام‌بخش بارورش، ریشۀ درخت دانش را آبیارى کرده و ساقه‌اش را رشد داده و شاخسارش را نیرو بخشیده و برگهایش را سرسبز نموده و شکوفه‌هایش را طراوت بخشیده و میوه‌هایش را بارور کرده و آنها را براى چیدن در دسترس قرار داده است.» ص  ۴٩٨ 

***

«امام. . . با قلبى آسوده و خشنود، از قوت خود و همسر و فرزندانش به مسکین و یتیم و اسیر مى‌بخشید!

روزه مى‌گرفت و گرسنه بود. همسر و فرزندانش نیز با او به گرسنگى مى‌گذرانیدند تا غذاى خود و آنان را به دیگران ببخشد. راهش پیوسته حرمان بود و گرسنگى همراهش.

همان گونه که طبع سخاوتمندش او را وامى‌داشت که مالش را با تمام نیازى که خود به آن داشت به دیگران ببخشد و خود در گرسنگى بسر ببرد، همین‌گونه او را وادار مى‌کرد که بزرگوارانه، حلم و بردبارى به خرج دهد؛ هرچند حقّش را تضییع و او را اذیّت و آزار کرده باشند.

این‌گونه طبع بزرگمنشانه بود که هم مادّیّات را مى‌بخشید و هم معنویّات را. این همان فراخى روح است که مادّیّات و معنویّات عطا مى‌کند؛ بخشش و انفاق و گذشت است؛ پول و لقمه و لباس مى‌دهد؛ چنان‌که با حلم و صفا و گذشتش، بزرگوارى و آسایش و آزادگى.» ص  ۴٩٣ 

***

«این نمونه از نشانه‌هاى اخلاق امام، جاى آن دارد که در مقابل دیدگان، سایه‌اى از شخصیّتش را نشان بدهد و حدّ اقل شایان آن است که انسانى را که داراى این خصوصیّات و ویژگى‌هاست در بلنداى قلّۀ ارزش‌ها جاى دهد. . . ما را از سخن گفتن دربارۀ کسى که از ستون‌هاى شرافت نفسانى و استوانه‌هاى جوانمردى، هرگونه نقطۀ بارز و رفیعى برایش آماده و مهیّاست چه باک؟ ! ما کى مى‌توانیم دربارۀ کسى که در بین شخصیّتهاى برجستۀ اسلامى هرگونه فضیلتى به او ختم شده و بزرگوارى‌ها به او پیوند خورده و همۀ صفات نیکو و خصلت‌هاى پسندیده در وجود او جلوه‌گر گشته و سرشت اوّلیّۀ او را تشکیل داده است سخنى بگوئیم و حقّ او را ادا کنیم؟ !» ص  ۴٩٧ 

***

«آن نوشته‌اى را که پیامبر دوست مى‌داشت که املاء کند جلوگیرى کردند و نگذاشتند به روشنى در آید.

مانع آن شدند؛ گفتى پاره‌اش کردند.

گناه زیانى که امّت اسلامى از آن لحظه دچار شده است، به گردن چه کسى است؟ خسارتى که تاکنون ادامه دارد و نسل‌ها در پى هم بهاى آن را از خون و رگ و پیوندشان مى‌پردازند.» ص  ۴١۴ 

***

«منزلت و مقام علىّ بن ابى طالب در اسلام و در پیشگاه رسول خدا بالاتر و برتر از آن است که با مقیاس خویشاوندى سنجیده شود؛ زیرا به دست آمده از کمالات و امتیازات او و چکیده و نتیجۀ پیکار و مجاهدات آن بزرگوار براى پیشبرد و اعتلاى نام و آیین خداوند بود.

بنابراین، بیهوده نیست که رسول خدا او را برگزیده و فرد مخصوص به خود قرار داد.

بیهوده نیست که سفرۀ علم و دانش خود را براى او گسترد و رازهاى نهفته‌اش را براى وى گشود.

بیهوده نیست که بعد از هجرت از بین تمام خویشاوندان و صحابۀ با اخلاص فقط او را برادر خود خواند.

بیهوده نیست که او را براى ابلاغ سورۀ «برائت» که تمام تعهّدات با مشرکین را نقض مى‌کرد انتخاب کرد. . .

آیا در بین تمام جهانیان کسى هست که بعد از پیامبر، فضائلى همچون فضائل على داشته باشد که پایه‌هاى شخصیّت منحصر به فرد او را تشکیل دهد و از عظمت و بزرگوارى و از گسترش و اشتهار به جایى برسد که زبان از بیانش عاجز و از شمارشش ناتوان باشد؟ !» 

برای ادامه مطالب به کتاب مراجعه فرمایید