1 ـ فتوحات که عمر را در کل دوران خلافتش به خود مشغول کرد و ما در عنوان جداگانه‏اى بدان مى‏پردازیم.

2 ـ ایجاد دیوان: یکى از مهم‏ترین اقدامات ادارى در دوره خلیفه دوم، ایجاد دیوان در سال 51 بود، زمانى که غنائم و درآمدهاى دولت زیاد شده و راه مصرفى براى آنها وجود نداشت، صحبت از تقسیم آنها میان مردم شد.برخى اعتراض کردند که تقسیم این پول‏ها مردم را تنبل مى‏کند.اما عمر گفت چاره‏اى جز این ندارد، چون فى‏ء زیاد شده و راه مصرفى ندارد.تشکیل دیوان براى کنترل درآمدها، دخل و خرج دولت، شمارش لشکر و معین ساختن حقوق آنان از خمس غنایم و سایر درآمدهایى بود که به دولت مى‏رسید.اصل دیوان از ایرانیان بود و دستگاه خلافت با استفاده از خود ایرانى‏ها و نیز خط و زبان پهلوى آن را به راه انداخت.این خط و زبان تا زمان عبد الملک بن مروان، زبان رسمى دیوان بود و پس از آن عربى شد.

در دیوان نام قبایل و افراد نوشته شده و بر حسب موقعیت قبیله‏اى حقوقى به آنها تعلق مى‏گرفت.این حقوق معمولا از خمس غنایم جنگ ـ که سهم دولت بود ـ و سایر درآمدهاى عمومى مانند جزیه و ...پرداخت مى‏شد.ایجاد چنین روشى براى مراقبت از مسایل مالى، به احتمال برگرفته از تجربه‏هایى بود که در ایران و شام در کار بوده است.

در این دیوان، سپاهى عرب بر سپاهى عجم، عرب قحطان بر عرب عدنان، عرب مضر برعرب ربیعه، قریش بر غیرقریش وبنى هاشم بر بنى امیه تقدم داشت وحقوق گروه اول بیش از حقوق گروه دوم بود. تاریخنویسان معروفى مانند ابن اثیر ویعقوبى وجرجى زیدان، در تاریخهاى خود نمونه اى از ارقام متفاوت مقرریهاى سپاهیان وکارمندان دولت اسلامى را ذکر کرده‏اند. (1) اختلاف ارقام حقوق بهت آور است.حقوق عباس بن عبد المطلب، سرمایه دار معروف، در سال 12000 درهم بود، در حالى که حقوق یک سپاهى مصرى در سال از 300 درهم تجاوز نمى‏کرد. حقوق سالانه هر یک از زنان رسول خدا 6000 درهم بود، در حالى که حقوق یک سپاهى یمنى در سال به 400 درهم نمى‏رسید. حقوق سالانه معاویه وپدر او ابوسفیان در سال 5000 درهم بود، در حالى که حقوق یک فرد عادى مکى که مهاجرت نکرده بود 600 درهم بود.

خلیفه، با این عمل، تبعیض نژادى را که از جانب قرآن وپیامبر صلى الله علیه و آله و سلم محکوم شده بود، بار دیگر احیا نمود وجامعه اسلامى را دچار اختلاف طبقاتى ناصحیح کرد .

چیزى نگذشت که در جامعه اسلامى شکاف هولناکى بروز کرد وزر اندوزان ودنیا پرستان، در تحت حمایت خلیفه، به گرد آورى سیم وزر پرداختند واستثمار کارگران وزحمتکشان آغاز شد .

وقایع دوران خلافت عمر

در این دوران حوادث و وقایعى اتفاق افتاد که اهم آنها در ذیل فهرست مى‏شوند.

1 ـ فتوحات که عمر را در کل دوران خلافتش به خود مشغول کرد و ما در عنوان جداگانه‏اى بدان مى‏پردازیم.

2 ـ ایجاد دیوان: یکى از مهم‏ترین اقدامات ادارى در دوره خلیفه دوم، ایجاد دیوان در سال 51 بود، زمانى که غنائم و درآمدهاى دولت زیاد شده و راه مصرفى براى آنها وجود نداشت، صحبت از تقسیم آنها میان مردم شد.برخى اعتراض کردند که تقسیم این پول‏ها مردم را تنبل مى‏کند.اما عمر گفت چاره‏اى جز این ندارد، چون فى‏ء زیاد شده و راه مصرفى ندارد.تشکیل دیوان براى کنترل درآمدها، دخل و خرج دولت، شمارش لشکر و معین ساختن حقوق آنان از خمس غنایم و سایر درآمدهایى بود که به دولت مى‏رسید.اصل دیوان از ایرانیان بود و دستگاه خلافت با استفاده از خود ایرانى‏ها و نیز خط و زبان پهلوى آن را به راه انداخت.این خط و زبان تا زمان عبد الملک بن مروان، زبان رسمى دیوان بود و پس از آن عربى شد.

در دیوان نام قبایل و افراد نوشته شده و بر حسب موقعیت قبیله‏اى حقوقى به آنها تعلق مى‏گرفت.این حقوق معمولا از خمس غنایم جنگ ـ که سهم دولت بود ـ و سایر درآمدهاى عمومى مانند جزیه و ...پرداخت مى‏شد.ایجاد چنین روشى براى مراقبت از مسایل مالى، به احتمال برگرفته از تجربه‏هایى بود که در ایران و شام در کار بوده است.

در این دیوان، سپاهى عرب بر سپاهى عجم، عرب قحطان بر عرب عدنان، عرب مضر برعرب ربیعه، قریش بر غیرقریش وبنى هاشم بر بنى امیه تقدم داشت وحقوق گروه اول بیش از حقوق گروه دوم بود. تاریخنویسان معروفى مانند ابن اثیر ویعقوبى وجرجى زیدان، در تاریخهاى خود نمونه اى از ارقام متفاوت مقرریهاى سپاهیان وکارمندان دولت اسلامى را ذکر کرده‏اند. (1) اختلاف ارقام حقوق بهت آور است.حقوق عباس بن عبد المطلب، سرمایه دار معروف، در سال 12000 درهم بود، در حالى که حقوق یک سپاهى مصرى در سال از 300 درهم تجاوز نمى‏کرد. حقوق سالانه هر یک از زنان رسول خدا 6000 درهم بود، در حالى که حقوق یک سپاهى یمنى در سال به 400 درهم نمى‏رسید. حقوق سالانه معاویه وپدر او ابوسفیان در سال 5000 درهم بود، در حالى که حقوق یک فرد عادى مکى که مهاجرت نکرده بود 600 درهم بود.

خلیفه، با این عمل، تبعیض نژادى را که از جانب قرآن وپیامبر صلى الله علیه و آله و سلم محکوم شده بود، بار دیگر احیا نمود وجامعه اسلامى را دچار اختلاف طبقاتى ناصحیح کرد .

چیزى نگذشت که در جامعه اسلامى شکاف هولناکى بروز کرد وزر اندوزان ودنیا پرستان، در تحت حمایت خلیفه، به گرد آورى سیم وزر پرداختند واستثمار کارگران وزحمتکشان آغاز شد .

با اینکه خلیفه وقت اموال گروهى از فرمانداران ودنیا پرستان، مانند سعد وقاص، عمرو عاص، ابو هریره و... را مصادره کرد وپیوسته مى‏کوشید که فاصله طبقاتى بیش از حد گسترش پیدا نکند، ولى متأسفانه چون از نخست نظرات واقدامات اقتصادى او غلط وبر اساس برتریهاى بى وجه استوار بود، مصادره اموال سودى نبخشید وکارى از پیش نبرد وکار را براى زمامدار آینده، که روحا نژادپرست بود، سهلتر کرد ودست او را در تبعیض بیشتر باز گذاشت.

زراندوزان جامعه آن روز، بر اثر بالا رفتن قدرت خرید، بردگان را مى‏خریدند، وآنان را به کار وا مى‏داشتند ومجبور مى‏کردند که هم زندگى خود را اداره کنند وهم روزانه یا ماهانه مبلغى به اربابان خود بپردازند.وبیچاره برده، از بام تا شام مى‏دوید وجانش به لب مى‏آمد تا مقررى مالک خود را بپردازد.

ثبت نام افراد در دیوان بر دو پایه بود: یکى نسب قبیله‏اى افراد، و دیگر پیشینه آنان در زمان اسلام آوردن و شرکت در جنگ‏هاى صدر اسلام.بدین ترتیب نوعى تفاوت و گاه تبعیض میان مردم اعمال مى‏شد.سیاست مزبور تا پایان دوره خلافت خلیفه سوم اجرا مى‏شد.اما در دوره خلافت امام على ـ ع ـ اموال مزبور به طور مساوى میان افراد تمامى قبایل بدون ملاحظه سوابق، نوع قبیله و حتى عرب و غیر عرب تقسیم شد.گفته‏اند که خلیفه دوم نیز در لحظه‏هاى پایانى زندگى گفته بود، اگر زنده بماند، سیاست تساوى را پیشه خواهد گرفت.پیش از او ابوبکر نیز اموال مزبور را به صورت مساوى تقسیم مى‏کرد.

البته در اینجا بى‏مناسبت نیست که از سازمان مالى آن دوره مطلع گردیم:

از نظر مالى چند منبع درآمد براى مسلمانان وجود داشت:

در درجه اول زکات به عنوان یک منبع رسمى مالیات اسلامى بود که اجراى آن از سال نهم هجرى آغاز شد.این زکات، مربوط به برخى از اموال مردم بود که در شرایطى و به طور سالانه گرفته مى‏شد.بیشتر اموالى که زکات شامل آنها مى‏شد، عبارت از شتر، اسب، گاو و گوسفند و...بود .موارد مصرف زکات در قرآن مشخص شده بود.عمومى‏ترین مصرف آن، زدودن فقر و فاقه از میان مردم، انجام کارهاى خیر و فى سبیل الله بود.

منبع دیگر درآمد غنایم جنگى بود.این غنایم به پنج قسمت تقسیم مى‏شد، چهار قسمت آن سهم جنگجویان و یک پنجم نصیب حکومت مى‏شد.توسعه فتوحات، منجر به فراوانى غنایم شد.سهم حکومت در خزانه جمع مى‏شد و همراه درآمدهاى دیگر میان مردم تقسیم مى‏گردید.این تقسیم در زمان عمر بر اساس دیوانى عملى گردید که پیش‏تر به آن اشاره کردیم.در درجه نخست، کسانى بیشتر مى‏گرفتند که به پیامبر ـ ص ـ نزدیک‏تر بودند.عایشه دوازده هزار درهم در سال مى‏گرفت و این بالاترین مبلغ بود.پس از آن از بنى هاشم و دیگران، سپس مهاجران و بعد انصار و همین طور زنان و موالى و غیره که سالانه دویست درهم مى‏گرفتند.

اموال مزبور به اندازه‏اى فراوان بود که حکومت، مصرفى جز قسمت میان مردم براى آن نمى‏شناخت .با همه ملاحظاتى که در سال‏هاى نخست براى رعایت عدالت مى‏شد، تفاوت‏هایى که به برخى از آنها اشاره کردیم، وجود داشت.با کمال تأسف در دوره خلیفه سوم این تبعیض‏ها بیشتر شد و کسانى که باید از آنان به عنوان اشراف قریش یاد کرد، سهم بیشترى بردند.عنایت خلیفه و بذل و بخشش‏ها عامل عمده این توزیع ناروا بود.

درآمد دیگر از زمین‏هایى بود که طى فتوحات به دست مسلمانان افتاده بود.خلیفه دوم تصمیم گرفت تا زمین‏ها را دردست صاحبان اصلى آن نگاه دارد و آنان بخشى از درآمد آن را به عنوان خراج به دولت تحویل دهند.این امر، علاوه بر جلب رضایت مردم، درآمد ثابتى را براى دولت به همراه داشت.به علاوه، سپردن آنها به دست جنگجویان با توجه به مشکلات فراوان آن ـ که یکى از آنها ناآشنایى اعراب با زراعت بود ـ به هیچ روى به مصلحت دولت نبود.زمین‏ها در دست مسلمانان و اهل ذمه بود و همه آنها به تناسب مساحت زمینى که دراختیار داشتند، خراج مى‏پرداختند.

جزیه یکى دیگر از منابع مالى دولت اسلامى بود که از اهل کتاب گرفته مى‏شد.اهل کتاب شامل نصارا، یهود، و زرتشتیانى بود که در سایه حکومت اسلامى زندگى کرده به جاى زکات که مسلمانان پرداخت مى‏کردند، جزیه مى‏دادند.این مالیات به طور سرانه ـ یعنى تعداد افراد، گرفته شده و در زمان‏ها و مکان‏ها، مقدارى که گرفته مى‏شد، متفاوت بود.از ثروتمندان چهار دینار در سال، از طبقات‏متوسط دو دینار و از طبقات پایین یک دینار به طور نقد و یک جا دریافت مى‏شد.

عشریه یا ده یک، مالیات دیگرى بود که از تجار غیر مسلمان که وارد کشور اسلامى مى‏شدند، گرفته مى‏شد.زمانى که خلیفه دوم شنید کفار از تجار مسلمان چنین مالیاتى دریافت مى‏کنند، دستور داد تا از مال التجاره آنان ده یک اخذ شود.گفته شده که کفار برخى از مناطق خود پیشنهاد تجارت در بلاد مسلمین را با پرداخت ده یک داشته‏اند و این امر کم کم به صورت مالیات رسمى براى دولت اسلامى درآمد.

در دوره خلفاى نخست، به جز سال‏هاى کوتاهى از خلافت خلیفه سوم، نظارت مالى شدیدى بر اموال بیت المال وجود داشت و از حیف و میل شدن آن به شدت جلوگیرى مى‏شد.تنها باید گفت سیاست موجود در دیوان که میان سابقه‏داران دیگران و نیز مهاجر و انصار با سایر قبایل، تفاوت‏هایى گذاشته مى‏شد، اثرات نامطلوبى را بر دوره‏ها و رخدادهاى بعدى گذاشت.

3 ـ از کارهایى که در زمان عمر توسط او انجام شد، جلوگیرى از خروج اصحاب پیامبر (ص) از مدینه بود.

از مهمترین مسائل در مورد انتخاب خلیفه، عدم استفاده از بزرگان اصحاب پیامبر (ص) است .یکبار وقتى از او علت اینکار پرسیده شد گفت: نمى‏خواهم آنها را به کار و عمل آلوده سازم، (2) چنانچه وقتى پرسیدند که چرا «ابى بن کعب» را بر سر کار نمى‏نهد گفت نمى‏خواهد او را بکار آلوده سازد. (3) از او پرسیدند که چرا از اهل بدر در جریان امور بهره نمى‏گیرد؟ پاسخ او همان عدم آلوده نمودن آنها به کار بوده است. (4) ابن اثیر نیز عدم استفاده از آنها در امور ولایات را اشاره مى‏کند، (5) اما آنچه شعبى یکى از تابعین معروف توضیح مى‏دهد چیزدیگرى است، او مى‏گوید: عمر قصد داشت تا از خروج صحابه‏ئى که خود وزنه‏هاى مهمى بودند و امکان داشت اگر خارج از مدینه بروند محور مستقلى شوند، جلوگیرى کند.عمر فتنه آنها را مى‏دانست و لذا آنها را در مدینه محصور کرده بدانها گفت بدترین چیزى که من از آن هراس دارم انتشار شما در شهرهاست. (6)

هنگامى که «زبیر بن العوام» از او خواست تا براى جنگ بیرون رود عمر بدو گفت: من نمى‏گذارم اصحاب محمد (ص) در میان مردم متفرق شده و آنها را به ضلالت بکشند. (7) وقتى از او پرسیده شد که چرا امثال یزید بن ابو سفیان، معاویه، سعید بن العاص و فلان و فلان از طلقاء و فرزندان آنها را بر سر کار مینهى، اما عباس، زبیر و طلحه را بر کنار نهاده‏ئى، عمر گفت اگر اینان در بلاد پراکنده شوند ایجاد فساد مى‏کنند. (8)

حسن بصرى نیز در علت جلوگیرى از خروج مهاجرین از قریش از مدینه جز با اجازه گرفتن و تعیین مدت معین براى بیرون از مدینه بودن، مى‏گوید: این بدان جهت بوده که عمر نسبت به آنان بدگمان بوده که مبادا فسادى بر پا کنند (9) احمد امین مصرى مى‏گوید چون مدینه اهمیت داشته عمر از خروج آنها ممانعت کرده، (10) اما این یک‏نوع تحریف قضایاى تاریخى است.

4 ـ مشاطره اموال:

ابن سعد مى‏گوید: عمر هر کس را به ولایتى مى‏فرستاد اموال او را مى‏نوشت و پس از بازگشت هر چه داشت دو نیمه مى‏کرده نیمى را براى بیت المال برمى‏داشت و نیمى را به او پس مى‏داد (این مشاطره اموال است) ابن سعد مى‏افزاید عمر بعضى از اصحاب پیامبر (ص) همچون، سعد بن ابى وقاص ابو هریره، عمر بن العاص، معاویه و...را سر کار مى‏نهاد اما کسانى را که از آنها برتر بودند همچون عثمان، على (ع)، طلحه، زبیر، ابن عوف، و...را رها مى‏کرد چرا که آن افراد قوت بر کار داشتند و نسبت به امور بیناتر بودند (11) ؟ ؟ این مشاطره اموال در حقیقت به معناى آنست که والى اموالى را که از بیت المال بوده دزدیده است و باید از او پس گرفت: عمرو بن العاص از جمله کسانى است که اموال او مشاطره شده است (12) ، خلیفه شنید که عامل او در شهر حمص خانه‏هائى ساخته و در بانى نیز بر آن نهاده کس را بفرستاد تا درب خانه او آتش زنند و باز پس از چندى او را بکارش گمارد (13) خلیفه شخصى را به بادیه‏اى فرستاد تا هر کس قرآن نمى‏خواند او را تأدیب کند او نیز شخصى را آنقدر کتک زد تا مرد (14) در حقیقت این قوت اوست؟ ؟ و اموال ابو هریره را که والى در بحرین بود مشاطره کرده و او را متهم به دزدى از بیت المال نمود (15) .

همچنین اموال «ابو موسى اشعرى» و «حارث بن کعب» نیز مورد مشاطره قرار گرفته است «عتبه بن ابو سفیان» که مسئول جمع آورى زکات در طائف بود اموالش مورد مشاطره قرار گرفت (16) . «ابو بکرة» نیز از جمله والیان خلیفه بود وقتى عمر اموال او را مشاطره مى‏کرد ابو بکرة مى‏گفت اگر همه این مال از آن خداست چرا همه را نمى‏گیرى و اگر از ماست پس چرا آنرا مى‏گیرى (17) .

عین همین اعتراض نیز از على (ع) در مورد عمر نقل گردیده و اضافه شده که تعجب از آنجاست که خلیفه آنها را باز بر سر کارهاى اولیه مى‏فرستد، وقتى والى خلیفه از یمن برگشت و لباسى زیبا بر تن داشت عمر گفت تا لباس او را در آوردند و باز او را به محل کارش اعزام داشت (18) .

ابو هریره بعدها وقتى باز براى کار مورد پیشنهاد قرار مى‏گرفت گفت که نمى‏رود چرا که آبرویش ریخته شده اموالش گرفته شده و بر پشت او نیز زده شده است (19) از جمله کسانى که اموالشان مشاطره شد سعد بن ابى وقاص است (20) همان کسى که مردم کوفه نیز از او نزد عمر شکایت کرده و گفتند که نیکو نماز نمى‏خواند (21) بلاذرى اسامى کسانى که اموالشان مورد مشاطره قرار گرفته ذکر کرده است! ابو بکره، نفیع بن الحرث، نافع بن الحرث، جز بن معاویه، بشر بن المحتفر که درجندى‏شاپور بوده خالد بن حرث که بر بیت المال اصبهان بوده، قیس بن عاصم، سمرة بن جندب که بر بازار اهواز بود همان بن عدى، مجاشع بن مسعود، که بر زمین بصره و صدقات آن بوده، شبل بن معبد که مأمور رسیدگى به غنائم بوده و ابو مریم بن محرش که در رامهرمز بوده است (22) این مشاطره هیچ مفهومى جز اینکه اینان در نظر خلیفه دزد بیت المال بوده‏اند ندارد.

5 ـ متعه در زمان عمر تحریم شد.

گفتارى از دکتر تیجانى سماوى پیرامون متعه و اینکه متعه در زمان عمر تحریم شد:

نکاح متعه یا ازدواج موقت مدت‏دار، مانند ازدواج دائمى، منعقد نمى‏شود مگر با عقدى که مشتمل بر قبول و ایجاب است به این معنى که زن به مرد بگوید: خودم را در ازدواج تو درآوردم با مهریه‏اى که مقدارش این قدر و این مقدار است و به فلان مدت، سپس مرد بگوید: قبول کردم یا رضایت دادم.

این ازدواج را شرایط و احکامى است که در کتابهاى فقهى امامیه وارد شده است، مانند لزوم تعیین مهر و مدت که به هر چه دو طرف رضایت دهند، صحیح است، و حرام بودن این نوع ازدواج با محارم همچنانکه در ازدواج دائم نیز چنین است.وعده نگه داشتن زن صیغه‏اى پس از تمام شدن مدت به اندازه دیدن دو حیض و یا گذشتن چهار ماه و ده روز در حال وفات همسر مى‏باشد .

و بر دو طرف متعه هیچ ارث و نفقه‏اى نیست، پس نه زن از مرد ارث مى‏برد و نه مرد از زن و اما فرزندى که از ازدواج متعه بدست مى‏آید، مانند فرزند ازدواج دائم است چه در حقوق و میراث و نفقه و چه در تمام حقوق مادى و معنوى، و ملحق به پدرش است.

این حکم متعه است با شرایط و حدودش، و خود مى‏بینى که هیچ ارتباطى با زنا ندارد چنانکه برخى از جنجال برانگیزان‏مى‏پندارند.و اهل سنت نیز مانند برادرانشان از شیعیان متفق القول‏اند بر تشریع این ازدواج از سوى خداوند متعال که در سوره نساء ـ آیه 24 آمده است :

«فما استمتعتم به منهن فآتوهن أجورهن فریضة و لا جناح علیکم فیما تراضیتم به من بعد الفریضة، ان الله کان علیما حکیما» .

پس چنانکه شما از آنها بهره‏مند شدید (متعه کنید) مهر معین که مزد آنها است واجب است به آنها بپردازید، و باکى نیست بر شما که پس از تعیین مهر به چیزى رضایت دهید و همانا خدا دانا و آگاه است.

و همه قبول دارند که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم متعه را جایز دانسته و اجازه دادند و اصحاب در دوران حضرت، تمتع کردند.ولى اختلافشان در این است که آیا این حکم نسخ شده یا نشده است.اهل سنت معتقدند که نسخ شده و حرام شده در حالى که قبلا حلال بوده است، و نسخ در سنت رخ داده است، نه در قرآن ولى شیعیان معتقدند که این حکم نسخ نشده و تا روز قیامت، حلال است.

بنابراین، بحث فقط مربوط مى‏شود به نسخ شدن یا نشدن آن.و با بررسى کردن سخنان هر دو گروه، حق براى خواننده روشن مى‏شود و بى‏گمان هر جا حق باشد، بدون هیچ تعصب و عاطفه‏اى، از آن پیروى خواهد شد.

دلیل شیعیان که معتقدند این حکم نسخ نشده و تا قیامت پا بر جا است این است که مى‏گویند : براى ما ثابت نشده که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم از آن نهى کرده باشد و ائمه ما که از عترت طاهره پیامبرند نیز قائل به حلال بودن آن هستند، و اگر نسخى ازسوى پیامبر صورت گرفته بود، قطعا ائمه اهل بیت و در رأس آنان حضرت على آن را مى‏دانستند چرا که اهل بیت از آنچه در درون بیت مى‏گذرد آگاهتر از دیگران‏اند.ولى آنچه نزد ما ثابت شده این است که خلیفه دوم عمر بن خطاب آن را نهى کرد و به اجتهاد خودش که علماى اهل سنت نیز بر آن شهادت مى‏دهند، تحریم نمود.و ما بهر حال حکم خدا و رسولش را به خاطر رأى و نظر شخصى و اجتهاد عمر، رها نمى‏کنیم و تغییر نمى‏دهیم.این است خلاصه سخنان شیعیان در مورد حلال بودن متعه.و این سخن بحقى است زیرا تمام مسلمانان مأمور به پیروى از احکام خدا و رسولش هستند و هر که خلاف خدا و رسولش حکم کرد، هر قدر هم درجه‏اش بالا باشد، مردود است زیرا در اجتهادش مخالفت صریح با نصوص قرآن و سنت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نموده است.

اما اهل سنت و جماعت معتقدند که متعه حلال بوده و قرآن آن را تأیید کرده و پیامبر به آن اجازه داده و اصحاب هم انجام داده‏اند ولى پس از این، نسخ شده و در نسخ کننده‏اش اختلاف دارند.

برخى مى‏گویند که پیامبر پیش از وفاتش آن را نسخ کرد و برخى معتقدند که عمر بن خطاب آن را تحریم نمود و مى‏گویند که: سخن او حجت است زیرا پیامبر فرمود: «بر شما باد به سنت من و سنت خلفاى راشدین پس از من...» .

آنان که متعه را تحریم مى‏کنند به این دلیل که عمر آن را حرام کرده و کار او لازم الاجرا است، ما با اینها بحثى نداریم زیرا فقط از راه تعصب چنین مى‏گویند وگرنه چطور مى‏شود مسلمانى سخن خدا و رسولش را رها کند و با آنها مخالفت نماید و دنباله‏روى ازانسانى کند که اشتباهش زیاد است.تازه این نوع اجتهاد در موردى ممکن است پذیرفته شود که سخن صریحى از کتاب و سنت نباشد، ولى اگر نصى و سخن صریحى بود، هیچ کس حق انتخاب از پیش خود ندارد «و ما کان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضى الله و رسوله أمرا أن یکون لهم الخیرة من أمرهم، و من یعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبینا» (23) .هیچ مرد مؤمن و هیچ زن مؤمنه‏اى در کارى که خدا و رسولش حکم کرده‏اند را اراده و اختیارى نیست و هر کس مخالفت کند، به گمراهى سختى افتاده است.

و هر که این اصل را قبول ندارد، لازم است که در معلومات خود تجدید نظر کند و مفاهیم شرع را فرا گیرد و قرآن و سنت را بیاموزد چرا که قرآن در همین آیه‏اى که گذشت و در آیات زیاد دیگرى اعلام کفر و گمراهى کسى که به قرآن و سنت تمسک نجوید کرده است.

و اما دلیل از سنت نبوى، این هم بسیار است.و به این سخن پیامبر اکرم بسنده مى‏کنیم که فرمود: «حلال محمد حلال الى یوم القیامة و حرامه حرام الى یوم القیامة» ـ حلال محمد (ص) حلال است تا روز قیامت و حرام او حرام است تا روز قیامت.

به آنان که مى‏خواهند ما را قانع کنند به اینکه کارهاى خلفاى راشدین و اجتهادهاى آنان براى ما لازم الاجراء است مى‏گوئیم:

«أتحاجوننا فی الله و هو ربنا و ربکم و لنا أعمالنا و لکم أعمالکم و نحن له مخلصون» (24) .

شما با ما در مورد خداوند جدال و بحث مى‏کنید، حال آنکه او پروردگارما و پروردگار شما است و ما مسئول اعمال خود و شما مسئول اعمال خویشتن هستید و ما به خدایمان اخلاص داریم .

و بهر حال آنان که این دلیل را مى‏آورند، با ادعاى شیعه موافقت مى‏کنند و خود دلیلى علیه برادرانشان از اهل سنت مى‏باشند.بنابراین، ما فقط با آن گروه که معتقدند رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم خود، این حکم را تحریم کرد و قرآن را با حدیث نسخ نمود، بحث داریم.و اینان در سخنان و استدلالهاى خود سراسیمه‏اند و اثبات‏هایشان تو خالى است که بر هیچ اساس محکمى، استوار نمى‏باشد و اگر مسلم در صحیحش، نهى از این حکم را آورده است، براى این است که اگر نهى و منعى از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم آمده بود، اصحابى که در زمان ابو بکر و قسمتى از زمان شخص عمر، به این حکم، عمل کردند ـ که در صحیح مسلم نیز آمده است (25) قطعا آن را نادیده نگرفته و به آن نهى پایبند مى‏شدند.

عطاء گوید: جابر بن عبد الله براى عمره آمده بود، ما به منزلش رفتیم و دوستان سئوالهائى از او کردند، سپس نام «متعه» به میان آمد.جابر گفت: آرى! ما در دوران رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و ابو بکر و عمر، به متعه عمل کردیم.

پس اگر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از متعه نهى کرده بود، اصحاب نمى‏توانستند در دوران ابو بکر و عمر متعه کنند، همانطور که ملاحظه کردید.

بنابراین، حقیقت این است که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم از آن نهى نکرده و آن را تحریم ننموده است و این نهى فقط از جانب‏عمر بن خطاب بوده، چنانکه در صحیح بخارى آمده است.

مسدد گوید: یحیى از عمران ابو بکر روایت کرد و او از ابو رجاء از عمران بن حصین رضى الله عنه روایت کرد که گفت: آیه متعه در کتاب خدا بود و ما در زمان رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم به آن عمل کردیم و قرآن آن را تحریم نکرد و پیامبر آن را نهى نفرمود تا از دنیا رفت.ولى یک نفر به میل و نظر خودش، در این باره چیزهائى گفت.راوى گوید: گفته مى‏شود که آن شخص عمر است (26) .

پس اى خواننده! خود مى‏بینى که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم آن را تحریم نکرد تا از دنیا رفت، همانطور که این صحابى اعتراف مى‏کند و مى‏بینى که حرمت متعه را به صراحت و بدون پرده به عمر نسبت مى‏دهد و اضافه مى‏کند که او به نظر خودش هر چه خواست گفت.

و این هم جابر بن عبد الله انصارى است که به صراحت اعلام مى‏کند: ما در زمان رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و ابو بکر، روزها با یک کف دست خرما یا آرد، تمتع مى‏کردیم تا اینکه عمر در مورد عمرو بن حریث، آن را نهى کرد (27) .

و اگر برخى از اصحاب را بیابیم که در بعضى از اجتهادات عمر، با او هماهنگ و هم آواز هستند، جاى تعجب نیست زیرا در بحث فاجعه روز پنجشنبه ـ که قبلا گذشت ـ تذکر دادیم که بعضى از اصحاب با عمر، هم رأى و هم فکر بودند که پیامبر هذیان مى‏گوید و ما را کتاب خدا بس است!! پس اگر اینان در آن روز، و در آن موقعیت‏حساس، رسول خدا را مورد اعتراض قرار دادند، بى‏گمان در بعضى از اجتهاداتش با او توافق نظر دارند، حال توجه کنید به یکى از آنان که مى‏گوید: نزد جابر بن عبد الله بودم، شخصى آمد و به او گفت: ابن عباس و ابن زبیر در مورد متعتین (متعة النساء و متعة الحج) اختلاف دارند.جابر گفت: ما هر دو متعه را در زمان رسول خدا انجام دادیم، سپس عمر، نهى کرد و دیگر به آن کار باز نگشتیم (28) .

لذا به نظرم مى‏رسد، بعضى از اصحاب، نهى از متعه را به پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نسبت داده است تا موقعیت عمر بن خطاب را دریابد و نظرش را تصویب کند.و گرنه پیامبر هرگز حکمى را که قرآن حلال نموده، تحریم نمى‏کند، زیرا در تمام احکام اسلامى که خداوند آنها را حلال کرده است، یک حکم هم نمى‏یابیم که پیامبر آن را تحریم کرده باشد و هیچ کس جز متعصبین و دشمنان چنین ادعائى را نکرده است، و اگر به زور بپذیریم که رسول خدا از آن نهى کرده، پس امام على که نزدیکترین افراد به رسول الله و عالمترین مردم به احکام است، چرا مى‏گوید:

«ان المتعة رحمة رحم الله بها عباده، و لو لا نهی عمر ما زنى الا شقی» (29) ـ متعه لفظى است که خداوند به آن بندگانش را مورد لطف قرار داده و اگر نهى عمر از آن نبود، جز انسان جنایتکار، کسى زنا نمى‏کرد.

تازه خود عمر نیز تحریم را به پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نسبت نداده و با تمام صراحت اعلام مى‏کند: «متعتان کانتا على عهد رسول الله و أنا أنهى عنهما و أعاقب علیهما، متعة الحج و متعة النساء» (30) .

دو متعه در دوران رسول الله آزاد بود ولى من از آنها نهى مى‏کنم و کسیکه آنها را انجام دهد عقاب مى‏نمایم: متعه حج و متعه بانوان.

و این مسند امام احمد بن حنبل است که بهترین گواه بر اختلاف شدید اهل سنت در این مسئله است که برخى پیروى از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم کرده و آن را حلال مى‏داند و برخى پیروى از عمر بن خطاب کرده و آن را تحریم مى‏نماید.

ابن عباس مى‏گوید: پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و سلم متعه کرد.عروة بن الزبیر گفت : ابو بکر و عمر متعه را تحریم کرده‏اند.ابن عباس (با ناراحتى) گفت: این مردک چه مى‏گوید (ما یقول عریه) ؟ شخصى گفت: مى‏گوید که ابو بکر و عمر از متعه نهى کردند.

ابن عباس گفت: مى‏بینم که این‏ها هلاک مى‏شوند، من مى‏گویم، پیامبر گفت، و آنها مى‏گویند : عمر و ابو بکر گفتند! (31) من سخن پیامبر را بازگو مى‏کنم ولى آنها به گفته عمر و ابو بکر استناد مى‏کنند) .

در صحیح ترمذى آمده است: در مسئله متعه حج از عبد الله بن عمر سئوال کردند، گفت: حلال است.سئوال کننده ادامه داد: ولى پدرت از آن نهى کرده.

ابن عمر پاسخ داد: آیا اگر مطلبى را پدرم نهى کند ولى پیامبر آن را بپذیرد، من امر پدرم را پیروى کنم یا امر پیامبر را؟!

آن مرد گفت: بلکه امر پیامبر را (32) .اما اهل سنت و جماعت، در متعه بانوان از عمر اطاعت کردند ولى در متعه حج با او مخالفت نمودند، در حالى که هر دو نهى در یک جا اتفاق افتاد.ولى آنچه براى ما اهمیت دارد این است که ائمه اهل بیت و شیعیانشان، با او مخالفت کرده و بر او اعتراض کردند و معتقد به حلال بودن هر دو متعه تا روز قیامت شدند.و بهر حال برخى از علماى اهل سنت نیز، از آنان تبعیت کردند که از آن جمله، دانشمند والا مقام تونس و امام جماعت مسجد زیتونى جناب شیخ طاهر بن عاشور رحمة الله علیه را نام مى‏برم که در کتاب تفسیر مشهورش «التحریر و التنویر» ، هنگامى که به آیه فما استمتعتم به منهن فآتوهن أجورهن فریضة مى‏رسد، آن را حلال اعلام مى‏کند (33) .

آرى! باید علما و فقها در اظهار نظر و عقیده‏شان آزاد باشند و هرگز به تعصب و عاطفه متأثر نشوند و در راه خدا، سرزنش سرزنش کنندگان، آنان را نلرزاند.

پس از این بحث کوتاه، دیگر جائى براى استهزاء و اعتراض اهل سنت نسبت به نکاح متعه نمى‏ماند جز اینکه کسى ره تعصب کور را بپیماید و از هواى نفسش پیروى نماید.و براى همیشه دلیل قطعى و برهان روشن براى شیعه مى‏ماند، چرا که حق همواره پیروز است و برترى دارد.و بر هر مسلمانى لازم است که سخن امام على علیه السلام را به گوش هوش بسپارد و در آن کمى تأمل و دقت نماید که حضرت، متعه را رحمت و لطفى الهى معرفى مى‏کند و چنین هم هست، چه رحمتى بالاتر از متعه است که آتش شهوتى را فرو مى‏نشاند که در اثر برافروخته شدن گاهى انسان را ـ چه زن و چه‏مرد ـ به صورت جانور درنده‏اى در مى‏آورد و چه بسا پس از فرونشاندن آن به زور سر نیزه، طرف مقابل را از بین ببرد.

و بر عموم مسلمانان خصوصا جوانان لازم است بدانند که کیفر زناى محصنه، براى طرفین سنگسار کردن است، تا کشته شوند پس در این صورت خداوند بندگانش را بدون لطف و رحمت نمى‏گذارد که او خود خالقشان است و غرائز درونیشان را خود ایجاد کرده است و مى‏داند چه چیز آنان را آرامش مى‏بخشد، و اگر خداى بخشنده و مهربان به بندگانش لطف کرد و متعه را براى آنان حلال نمود، پس دیگر چه نیازى به زنا کردن مى‏ماند جز اینکه انسانى جنایتکار و بدبخت باشد که دست به چنین کار زشتى با آن پیامدهاى خطرناک بزند.درست مانند بریدن دست دزد که اگر بیت المالى باشد و نیازمندان و مستمندان را بى نیاز سازد، دیگر کسى جز بدبخت و جنایتکار دست به دزدى نمى‏زند.

خداوندا از تو طلب آمرزش و مغفرت مى‏نمایم! من در دوران جوانى گاهى به خود مى‏گفتم که چرا اینقدر احکام اسلام ظالمانه و شدید است که دستور اعدام مرد و زنى را فقط به خاطر یک عمل جنسى مى‏دهد که ممکن است هر دو طرف یکدیگر را دوست داشته باشند! ! آن هم چه اعدامى؟ ! سخت‏ترین و شدیدترین کشتن و در جلو روى تمام مردم، آنان را سنگسار کردن! آرى، ممکن است چنین احساس را نزد بسیارى از جوانان مسلمان، بخصوص در دوران معاصر بیابیم زیرا در مدرسه و خیابان و همه جا، اختلاط میان زن و مرد وجود دارد و این بى حجابى‏ها و بد حجابى‏ها هم بیشتر به این عمل کمک مى‏کند.و اصلا عاقلانه نیست مسلمانى را که ـ مثلا ـ در یک شهر مذهبى بزرگ شده است، مقایسه کنیم بامسلمانى که در یک کشور غرب زده و متمدن! که در همه چیز مى‏خواهد از غرب تقلید کند، و بدینسان من نیز مانند بسیارى از جوانان مسلمان در یک کشمکش درونى همیشگى مى‏زیستم، کشمکشى بین تمدن غربى یا بهتر بگویم غریزه‏اى که از من مى‏خواست پاسخ مثبت به آن بدهم و عقیده‏اى که مرا از کیفر اخروى مى‏ترساند چرا که در کشورهاى ما کار بسیار بدى مانند زنا، کمتر مجازات دارد! و اگر مسلمانى از آن دورى جوید به حکم وجدانش مى‏باشد، تازه با آن جو فاسدى که وجود دارد انسان یا باید به خودش فشار بیاورد که در نتیجه ممکن است به بیماریهاى روانى خطرناکى گرفتار شود و یا اینکه خودش را فریب دهد و خدا را نادیده بگیرد و کم و بیش در منجلابهاى فساد و تباهى سقوط کند.

حقیقت این است که من اسرار اسلام را نیافتم و پى به آسانى و سیر در احکام اسلام نبردم تا روزى که شیعه را شناختم و در تمام عقیده‏هاى شیعیان گشایش و رحمت فراگیر و حل همه مشکلات اجتماعى، اقتصادى و سیاسى را یافتم و در خلال این معتقدات بود که فهمیدم احکام خدا، سهل و آسان است و هرگز نارسائى و خشونت در آن راه ندارد و خداى سبحان، مشقت و دشوارى در دین براى ما قرار نداده است.

6 ـ به بهانه اینکه مبادا احادیث پیامبر با قرآن مخلوط شود، دستور منع نقل احادیث و سوزاندن آنها صادر شده است در حالى که جمعى دیگر از صحابه و در رأس آنها حضرت على (ع) بر نوشتن حدیث سفارش اکیدى داشتند، ننوشتن حدیث این مشکل را به وجود آورد که احادیث چندى از آن حضرت از دست رفت و حدیث‏سازان فاسد، فرصت عرضه ساخته‏هاى خود را یافتند. (از پیدایش اسلام تا ایران اسلام، ص 187) .

7 ـ در این دوران بود که معاویه به عنوان والى شام منصوب گردید و از این ناحیه لطمات زیادى به اسلام وارد شد، عمر مى‏گفت معاویه کسرى عرب است.

8 ـ بازسازى مسجد الحرام و مسجد النبى (ص):

با فزونى جمعیت مسلمانان، نیاز به توسعه مسجد الحرام که هر سال در ایام حج هزاران نفر بدان روى مى‏آوردند، کاملا محسوس بود.پیش از سال هفدهم هجرى، کعبه میان زمین مسجد الحرام قرار داشت و اندکى آن سوتر، بدون آن که دیوارى در اطراف مسجد الحرام باشد، خانه‏هاى مردم قرار داشت.در این سال، خلیفه دستور داد تا خانه‏هاى چندى را تخریب کرده بر وسعت مسجد الحرام افزودند.به علاوه، او دستور داد تا دیوارى اطراف مسجد الحرام ساخته شود و مشعل‏هایى بر روى دیوارها نصب گردد.

از سوى دیگر، به دلیل آن که مسجد الحرام در مسیر سیل قرار داشت، کوشش شد تا سیل بندهایى ساخته شود تا از هجوم آب جلوگیرى شود.این اقدام‏ها، مبناى کارهاى دیگرى بود که چند دهه بعد انجام گرفت.

گفته شده که در دوره جاهلى، اعراب هیچ گاه به حرمت کعبه، خانه مکعب شکل نمى‏ساختند.این مسأله بعدها چندان مورد توجه قرار نگرفت، اما به مردم گفته شد تا بناى خانه خود را فراتر از بناى کعبه نبرند.

پیش از این گفتیم که رسول خدا ـ ص ـ در نخستین سال ورودش به مدینه، مسجد را بنیاد گذاشت .بسیارى از اصحاب، خانه‏هایى در اطراف مسجد ساختند.در سال سوم هجرت، دستور داده شد تا همه درهایى که از خانه‏ها به مسجد باز مى‏شود، به جز در خانه على ـ ع ـ بسته شود.پس از فتح خیبر که شمار مسلمانان روبه فزونى نهاد، مسجد توسعه یافت.

در دوران خلفاى نخست، مسجد النبى ـ ص ـ دوبار در سال‏هاى هفدهم و بیست و نهم هجرى باز سازى شد.زمانى که خلیفه دوم دستور توسعه مسجد را داد، شمارى از خانه‏ها تخریب شد و بر وسعت مسجد افزوده شد.عثمان علاوه بر توسعه مسجد، براى نخستین بار دستور داد تا دیوارهاى مسجد را از سنگ‏هاى منقوش بازسازى کرده ستون‏هاى مسجد را با سنگ‏هاى حجارى شده و منقش تجدید نمایند.پیش از آن بناى مسجد ساده و بى آلایش بود.

9 ـ تاسیس بصره و کوفه:

پس از آن که جنگ قادسیه خاتمه یافت و مدائن به دست مسلمانان گشوده شده، فاتحان که شمارشان بسیار زیاد بود، در این سوى و آن سوى پراکنده شدند.خلیفه دوم به سعد بن ابى وقاص نامه‏اى نوشت و از او خواست تا در محلى که با خصلت‏هاى عربى سازگارتر باشد آنان را اسکان دهد .محلى که بعدها شهر کوفه در آن جا ساخته شد، براى استقرار اعراب انتخاب گردید.کوفه همانند بصره در نخستین قدم به صورت دو پادگان نظامى براى حفظ نیروهاى ذخیره ایجاد شد، اما به تدریج به صورت یک شهر بزرگ در آمد.

سعد در نقطه‏اى مرتفع، مسجد و دار الاماره را بنا کرد.پس از آن، جمعیت حاضر را که از قبایل گوناگون بودند، در محلات مختلف اسکان دادند.منطقه بندى کوفه بدین صورت بود که هر قبیله در محله‏اى سکنا گزید.آنها با استفاده از مصالحى که از بناهاى حیره به کوفه مى‏آوردند، این شهر را بنا کردند.

الگوى بناى مسجد در کنار دار الاماره بدان جهت بود که در آن دوره حاکم شهر، امامت جماعت مردم را نیز عهده‏دار بود.این الگو بعدها در معمارى اسلامى در سایر شهرها به کار گرفته شد.تأسیس کوفه و شکل گیرى آن میانه سال‏هاى چهاردهم تا هیجدهم هجرى بوده است.شهر کوفه تا پیش از بناى شهر بغداد به دست منصور عباسى، مرکز عراق بود، اما بعدها به تدریج از اهمیت آن کاسته شد.

تأسیس بصره اندکى پیش از تأسیس کوفه صورت گرفت.ابتدا خانه‏هایى با نى ساخته شد و این به آن معنا بود که اسکان در این ناحیه موقت است.اماآتش سوزى‏هاى مداوم آنها را بر آن داشت تا خانه‏هاى استوارترى از خشت بنا کنند.

نیروهاى عرب در عراق، بخشى در جنوب و بخشى در نواحى مرکزى ایران مشغول فتوحات بودند .فرماندهى نیروها در جنوب، در دست عتبة بن غزوان بود.اندکى بعد خلیفه دوم، نیروهاى تحت فرماندهى او را به دست سعد بن ابى وقاص سپرد.اولین حاکم رسمى شهر بصره ابو موسى اشعرى بود که از طرف عمر به امارت این شهر منصوب شد.در بصره، محل مسجد با دار الاماره جدا بود.زمانى که زیاد از طرف معاویه به امارت بصره و کوفه رسید، دار الاماره را نزدیک مسجد ساخت.هدف او این بود که کمتر با مردم برخورد کند و هنگام رفتن به مسجد، بدون عبور از میان مردم و از درى که دار الاماره را به مسجد متصل مى‏کرد، وارد شود.گفته شده که زیاد، مسجد بصره را باز سازى و بناى آن را مستحکم کرد.

در عراق دو شهر بصره و کوفه، رقابت‏هاى طولانى با یکدیگر داشته‏اند.این رقابت‏ها تا اندازه‏اى مربوط به جنگ جمل بود که طى آن مردم کوفه از امام على ـ ع ـ و مردم بصره از اصحاب جمل حمایت کردند.با این حال، هر دو شهر، تأثیر مهمى در تاریخ شرق اسلامى داشته و از مراکز مهم فرهنگى بوده‏اند.

بصره اهمیت تاریخى خود را چندان از دست نداد، اما همان گونه که گذشت کوفه، در قرون بعد، نتوانست موقعیت نخستین خود را از حفظ کند.از نامه‏هاى خلیفه دوم به مردم کوفه چنین بر مى‏آید که او براى این شهر مقام والایى قائل بوده است.دلیل آن نیز این بود که عمده جنگجویان و فاتحان عرب در این شهر ساکن شدند.

از آن جا که کوفه میان سال‏هاى 36 تا 40 هجرى مرکز خلافت اسلامى به شمار مى‏رفت، موقعیت ممتازترى نسبت به بصره داشت.وجود امام على ـ ع ـ در این شهر به گسترش تشیع در آن جا کمک بسیار کرد.

پى‏نوشتها:

1 ـ تاریخ یعقوبى، ج‏2، ص‏106؛ کامل ابن اثیر، ج‏2، ص 168؛ تاریخ جرجى زیدان، ترجمه جواهر الکلام، ج‏1، ص‏159 به بعد.

2 ـ طبقات الکبرى ج 3 ص .373

3 ـ همان ص .499

4 ـ تاریخ الخلفاء از سیوطى ص .106

5 ـ الکامل ج 2 ص .361

6 ـ تاریخ طبرى ج 3 ص 426، 427، شرح نهج البلاغه ج 2 ص 159، .160

7 ـ شرح نهج البلاغه ج 20 ص .20

8 ـ همان ج 9 ص 29، 30 ر.ک الفتنه الکبرى ج 1 ص 80 و .81

9 ـ طبرى ج 3 ص .426

10 ـ فجر الاسلام ص .172

11 ـ طبقات الکبرى ج 3 ص 282، 283، .149

12 ـ شرح نهج البلاغه ج 1 ص 175 العقد الفرید ج 1 ص 46 از ابن عبدربه.

13 ـ حیاة الصحابة ج 2 ص 210، از کنز العمال ج 3 ص .166

14 ـ الاغانى ج 17 ص .269

15 ـ عقد الفرید ج 1 ص 45، عیون الاخبار ج 1 ص 53، 54، فتوح البلدان ص .93

16 ـ العقد الفرید ج 1 ص P.46>

18 ـ نهج السعاده ج 1 ص 112 از کتاب سلیم بن قیس ص .119

19 ـ طبقات الکبرى ج 3 ص 334 و 335، تراتیب الادرایه ج 2 ص 28، حیاه

الصحابه ج 2 ص .177

20 ـ طبقات الکبرى ج 3 ص 149، تاریخ الخلفاء ص 141، عقد الفرید ج 1 ص 44 البیان و التبین ج 3 ص .277

21 ـ الفائق فى غریب الحدیث ج 1 ص 259، العقد الفرید ج 6 ص .249

22 ـ فتوح البلدان ص 90، 266، 396 و السیره الحلبیه ج 3 ص 220 معجم البلدان ج 2 ص 75 صبح الاعشى ج 6 ص 386 و...

23 ـ سوره احزاب ـ آیه .36

24 ـ سوره بقره ـ آیه .138

25 ـ صحیح مسلم ـ ج 2 ـ ص 1023 ـ حدیث 16 و .17

26 ـ صحیح بخارى ـ ج 5 ـ ص .158

27 ـ صحیح مسلم ـ ج 2 ـ ص 1023 ـ حدیث .16

28 ـ صحیح مسلم ـ ج 2 ـ ص 1023 ـ حدیث .17

29 ـ ثعلبى در تفسیر کبیرش و طبرى در تفسیر آیه متعه در تفسیر کبیرش.

30 ـ تفسیر کبیر فخر رازى (ضمن تفسیر آیه فما استمتعتم به منهن... .

31 ـ مسند امام احمد بن حنبل ـ ج 11 ـ ص .337

32 ـ صحیح ترمذى ـ ج 3 ـ ص 185 ـ حدیث .824

33 ـ التحریر و التنویر ـ الطاهر بن عاشور ـ ج 3 ـ ص .5