... مامون حضرت را احضار کرد با وى سخن گفت. باز هم حضرت قبول نکرد مامون سخنانى توام با تهدید بحضرت گفت: عُمر شورا را در میان شش نفر تقسیم کرد که یکى از آنها جد تو (على) بود، و عمر گفت هرکس از این شش نفر مخالفت کرد گردنش را بزنید، پس تو از قبول پیشنهاد من ناچارى...

(انتقال دعوت از علویها به عباسیها)

(طب الرضا و طب الصادق علیهما السلام (طب و درمان در اسلام) جلد 1 ، بخش: طب الرضا)

 

 

وقتى‌که ولید بن یزید کشته شد، عده‌اى از بنى هاشم در (ابواه) 1دور هم جمع شدند، و در میان آنها. ابراهیم بن محمد بن على بن عبد اله بن عباس سفاح هم بود، همچنین ابو جعفر منصور، و صالح بن على، و عبد اله بن الحسن بن الحسن، و فرزندان او (محمد و ابراهیم) هم بودند، و درباره خلافت سخن مى‌گفتند: آخرین نفری که حرف زد ابو جعفر منصور بود. که گفت: چرا خودتان را فریب مى‌دهید، بخدا سوگند اگر مى‌دانستید، یگانه شخصى که مردم بزودى دعوت او را مى‌پذیرند، این جوانست: یعنى محمد بن عبد اله حرف مرا تایید مى‌کردید. همه گفتند بخدا سوگند راستى گفتى و ما این را مى‌دانیم.

پس همه آنها بمحمد بیعت کردند و دست او را گرفتند و او را نزد جعفر بن محمد الصادق (ع) فرستادند، وقتى‌که او در حضور حضرت بود حضرت فرمود، این قیام را نکن چون عاقبت ندارد، عبد اله خشمناک شد و گفت: تو عقیده‌ات برخلاف گفته‌ات مى‌باشد ولى حسد تو بفرزندان من ترا وادار بگفتن چنین کلمات کرد، حضرت فرمود: به خدا سوگند حسد مرا وادار نکرد، چون این کار نه قسمت تست و نه قسمت فرزندان تست بلکه قسمت این شخص است، اشاره کرد بسوى سفاح، و بعد از او هم قسمت این شخص مى‌باشد اشاره کرد بمنصور، بعد هم براى فرزند او، که آن شخص مدت زیادى در میان مردم خدمت مى‌کند ابو جعفر، بزودى محمد را در نزدیکى (سنگهاى زینت) 2مى‌کشد، بعد هم برادر خود را با توطئه مى‌کشد، آن موقع اینها پراکنده مى‌شوند و دیگر جمع نمى‌شوند، تمام شد سخن حضرت امام جعفر صادق (ع) .

منصور دو مرتبه بامحمد بیعت کرد: یکى در مکه، و دیگرى در مسجد الحرام، یعنى هنگامى که محمد از خانه‌اش خارج شد، منصور از رکاب اسب او را گرفت و بعد گفت: اگر امر خلافت بشما دو نفر تفویض شود (محمد و ابراهیم) این عمل مرا فراموش مکن.


1) -ابواه محلى است در نزدیکى شهر مدینه

2) -احجار زیت محلى است در حومه مدینه.

طب الرضا و طب الصادق علیهما السلام (طب و درمان در اسلام) جلد 1 ، بخش: طب الرضا ، (صفحه 112)


بعد هم بنى عباس دعوت خود را براى آل محمد توسعه دادند. و گمان کردند که عبد اله محمد بن حنیفه 1هنگامى که روز جمعه در اثر سمى که سلیمان عبد الملک بر راى محمد بن على بن عبد اله بن عباس فرستاده بود مُرد دعوت خلافت به بنى عباس برگشت و آنها موفق هم شدند، زیرا آنها توجه خود را بخراسان دورترین بلاد اسلامى معطوف داشتند.

در این‌باره محمد بن على در کتاب خود نوشته بود (متوجه خراسان شوید، زیرا در آنجا عده‌اى زیادى هستند و در آنجا قلبهاى سلیم و دلهاى فارغ از هوا و هوس هست) در نتیجه دعوت بنى عباس موفق شد و بنى امیه نتوانست جلو آن را بگیرد زیرا خراسان دور از دسترس قدرت اصلى آنها بود.

پس از وفات محمد بن على بفرزندش ابراهیم امامت را وصیت کرد، که مروان او را در زندان بحران با سم کشت، بعد از مرگ او مردم براى برادرش سفاح بیعت کردند. و این بیعت در سال 132 واقع شد، بنى عباس در ابتداى امر براى آل محمد دعوت مى‌کردند 2حتى وزیر آنان در کوفه بنام ابو سلمه خلال، لقب وزیر آل محمد داشت 3و ابو مسلم خراسانى را فرمانده سپاه آل محمد مى‌گفتند.


1) -یعنى آنها گمان کردند که محمد در خراسان شیعیان و یارانى دارد، که دعوت او را مى‌پذیرند.

2) -تاریخ یعقوبى جلد 3 ص 81.

3) -ابن الاثیر جلد 5 ص 194.

طب الرضا و طب الصادق علیهما السلام (طب و درمان در اسلام) جلد 1 ، بخش: طب الرضا ، (صفحه 113)


ابو مسلم در ابتدا براى حضرت امام رضا (ع) دعوت مى‌کرد 1وقتى‌که آنها به بنى امیه غلبه کردند، و امر خلافت بر ایشان مسلم شد، شروع بطرد کردن بنى عمهاى نزدیک خود نمودند، چنانکه منصور محمد را در (احجار زیت کشت) که قبلا به او بیعت کرده بود 2بعد هم برادر محمد ابراهیم را در باخمرى سال 105 کشت 3.

و در ایام موسى هادى حسین صاحب فخ قیام کرد، این موقعى بود که عاملان در مدینه اهل بیت را در مضیقه گذارده بودند حسین مردم را بسوى حضرت رضا (ع) دعوت مى‌کرد تا اینکه در فخ 4کشته شد، خانه او و فامیلش را سوزاندند، و اموالش را هم غارت کردند.

در ایام خلافت هارون الرشید، یحیى بن عبد اله، قیام کرد و در دیلم قدرت گرفت رشید فضل بن یحیى را براى جنگ با وى فرستاد. ولى هنگامى که فضل با جنگ نتوانست او را مغلوب کند، از رشید برایش تأمین گرفت در نتیجه او را به بغداد بردند. ولى هارون الرشید پیمان خود را نقض کرد. و او را کشت، ادریس بن عبد اله، به طنجه و تاس در غرب دور رفت و مردم براى خلافت بوى بیعت کردند. هارون الرشید، پس از آگاهى از قیام ادریس یحیى را مامور قتل ادریس کرد او هم ویرا با سم کشت. ولى ارکان خلافت ادریسى از هم پاشیده نشد زیرا زن ادریس حامله بود، مردم غرب در انتظار وضع حمل او بودند، وقتى‌که او فرزند را زائید او را بنام پدرش (ادریس) نامیدند، و براى خلافت بوى بیعت کردند.


1) -نقل از ابن الاثیر، ج 5 ص 139. درباره حوادث سال 129 که نص بیعت را در ص 142 نوشته است.

2) -نقل از ابن الاثیر جلد 5 ص 221.

3) -باخمرى در فاصله 16 فرسخى کوفه قرار دارد.

4) -فخ محلى است میان مکه و مدینه.


از همه حوادث باید چنین استنباط شود که، ائمه آل بیت، یعنى حضرت رضا (ع) و پدرانش پس از قتل حسین از شمشیر کشیدن امتناع کردند، حتى فرزندان عموهاى خود را که قیام مى‌کردند مانع مى‌شدند کشتار، زندان، تبعید، در موفقیت آنان تاثیر نکرد بلکه اهمیت و صلابت آنان در میان دوستدارانشان زیاد شد، آنها در بلادها پراکنده شده مردم را به اهل بیت دعوت کردند تا اینکه خلافت ادریس علوى در غرب دور بوجود آمد، و تقسیم شدن قدرت بنى عباس در عصر مامون هم به تشکیل این خلافت علوى کمک کرد، وقتى‌که امین هم کشته شد اگر سیاست و نیرنگ مامون نبود خلافت به اهل بیت برمیگشت.

قبل از آنکه مامون بواسطه کشتن حضرت رضا (ع) از نهضت او، راحت شود، در سال 199 شخص دیگرى در کوفه قیام کرد بنام"محمد بن ابراهیم و مردم به او لقب رضاى آل محمد دادند، و فرماندهى ارتش این شخص را (ابو الرایا) یکى از فرماندهان لایق بعهده داشت و به ارتش مامون غلبه کرد. وقتى‌که محمد بن ابراهیم وفات یافت مردم به محمد بن محمد بن زید بیعت کردند و او را بلقب رضاى آل بیت نامیدند. محمد بن محمد بن زید، مناطق تحت نفوذ خود را میان حکمرانانش تقسیم کرد، ابراهیم بن موسى بن جعفر را به یمن فرستاد. وقتى‌که او به یمن رسید مردم از وى اطاعت کردند، حسن بن حسن را هم بمکه اعزام داشت، در همان سال حج را در مکه اقامه نمود، و جعفر بن محمد بن زید، و حسن بن ابراهیم واسطه را اعزام داشت آنها با صاحب مکه جنگ کردند تا فاتحانه داخل مکه شدند زید بن موسى بن جعفر را به اهواز فرستاد، این شخص در بصره با بنى عباس جنگ کرد و پیروز شد و خانه‌هاى بنى عباس را سوزاند، معروف به زید نارى (آتش‌افروز) شد.

نامه‌هاى متعدد از اطراف بلاد مسلمین به محمد بن محمد مبنى بر فتح مى‌آمد، اهل شام و جزیره (الجزایر) برایش نوشتند که در انتظار رسیدن فرستاده او هستند تا از او اطاعت کنند، کارهاى (بى الرایا) به حسن بن سهل گران آمد، چون هر مقدار سپاهى را که به جنگ او مى‌فرستاد، همه آنها را مغلوب مى‌کرد، تا اینکه (هرثمه بن اعین) را فرستاد و جنگ میان آنها درگرفت، تا اینکه اهل کوفه پیروز شدند.

تا اینکه (هرثمه) در میان جمعیت با صداى بلند گفت: (اى مردم کوفه، عده‌اى خون ما و شما را مى‌ریزند، آنهم بى‌جهت، اگر جنگ شما با ما به وسیله اینست که شما امام ما را نمى‌خواهید، ما به این منصور بن مهدى راضى هستیم و باوى بیعت مى‌کنیم، و اگر مى‌خواهید امر حکومت از فرزندان عباس خارج شود، شما امام خود را تعیین کنید. و یا با ما موافقت کند که روز دوشنبه، به‌نشینیم در ان‌باره با شما مذاکره کنیم، ولى بى‌جهت ما و خودتان را نکشید) اهل کوفه پس از شنیدن سخنان (هرثمه) دست از جنگ کشیدند، ولى (ابو البرایا) آنها را مخاطب قرار داده گفت: (واى بر شما سخنان این مرد حیله و نیرنگ است، حمله کنید آنها را بکشید ولى اهل کوفه گفتند وقتى‌که آنها با ما موافقند کشتن آنان براى ما جایز نیست. در نتیجه (ابو البرایا) خشمناک شد و شبانه از کوفه خارج شد، و (هرثمه) داخل کوفه شد در این جنگها از سپاهیان پادشاه 200 هزار نفر کشته شده بودند. و محمد بن محمد بن زید هم دستگیر شد و بمرو نزد مامون فرستاده شد، و او چهل روز در مرو زنده بود، بعد به او سم دادند (یعنى سم را داخل شربت کردند) و مرد. 1

قبل از این حادثه در مدینه محمد بن جعفر صادق (ع) قیام کرد و مردم را براى بیعت به خودش دعوت نمود، اهل مدینه بوى بیعت کردند، و با هارون بن مسیب که در مکه بود جنگیدند، هارون برادر زاده محمد (یعنى امام موسى کاظم) واسطه صلح قرار داد محمد قبول نکرد، لذا پس از جنگهاى متوالى محمد هم اسیر شد به نزد مامون فرستاده شد در مرو وفات یافت، هنگامى که جنازه او را تشیع مى‌کردند، مامون شخصا جنازه او را بقبر گذاشت و دفن کرد 2.

مامون متوجه شد که کشورهاى اسلامى در نهضتهاى بى‌شمار علوى زیان و ضرر بسیار مى‌بینند، و غرب دور هم همیشه از زمان هارون الرشید مرکز دولت علوى بوده است، یمن هم از قبضه قدرتش خارج شده، مدینه هم بدستور اشخاص مؤمن تابع علویها شده‌اند، مردم را براى حج امیرى از علویها انتخاب مى‌کنند، در بصره خانه‌هاى عباسیان سوخته مى‌شود، همه اینها خطرهائى بود که ناقوس انقراض خلافت بنى عباس را بصدا در مى‌آورد.

پس از فرونشاندن همه این قیامها و نهضتها به که اعتماد کند؟ به رجال بنى عباس درحالى‌که آنها مى‌خواهند انتقام قتل خواهرزاده خود (امین) را از او بگیرند، اساسا بنى عباس از مامون بواسطه همان موقعیتهاى قبلى هراسان بودند، یا بسایر مسلمانان براى جلوگیرى از این قیامها متوسل شود؟ یعنى به علویها و دوستداران آنها وانگهى آیا خاموش کردن این نهضتهائى که از ایمان سرچشمه مى‌گرفت امکان دارد؟ یا اینکه عاقبت او و خلافت بنى عباس هم مانند مروان حمار، و خلافت امویان منتهى به انقراض و نابودى خواهد شد؟


1) -نقل از مقاتل الطالبین ص 338-361.

2) -نقل از مقاتل الطالبین ص 355.


مامون، در هر کارى، عاقلتر و محتاطتر از خلفاى قبلى بنى عباس بود 1به همین جهت بود که توانست به همه ی این مشکلات فائق آید.

مامون پس از اندیشه و تفکر طولانى به این نتیجه رسید که براى پیروز شدن به همه ی این مشکلات و قیامها، بزرگترین شخصیت خانواده علوى را ولیعهد خود بکند این بود که متوجه حضرت امام رضا (ع) شد 2تا بتواند هم مردم را آرام کند. و هم به قیام‌کنندگان بلقب (رضا) پیروز شود، 3بلى توانست با ولیعهد خود همان کارى را بکند که با طاهر کرده بود، و او را والى خراسان نموده بود 4وقتى‌که تصمیم باین کار گرفت: غیر از على بن موسى الرضا (ع) کسى را شایسته این کار ندید، چون او قیام علیه حکومت وقت را منع مى‌کرد و علویها را هم از نهضت باز مى‌داشت، اگر علویها سخن او را مى‌شنیدند گرفتار آن همه قتل و کشتار نمى‌شدند مامون حضرت رضا (ع) را اجبارا به خراسان آورد، وقتى‌که مامون تصمیم به انجام چنین کار گرفت، نامه‌اى به حضرت رضا نوشت و از وى خواهش کرد که به خراسان بیاید حضرت با عذرهاى زیاد از قبول دعوت مامون خوددارى کرد ولى مامون ول‌کن نبود مرتب نامه مى‌نوشت و تقاضا مى‌کرد، تا اینکه حضرت خود را ناچار دید اهل بیت خود را وداع کرد و به آنها خبر داد که از این سفر سالم برنخواهد گشت.


1) -نقل از کتاب (تاریخ بغداد تالیف خطیب جلد 1 ص 190، ذکر شده که مامون گفته بود: معاویه بیارى عمرو عاص حکومت کرد، و عبد الملک بکمک (حجاج بن یوسف) ولى من باطمینان خودم حکومت مى‌کنم.

2) -منظور مامون این بود که از هدف نهائى حضرت رضا هم آگاه شود.

3) -امام بزرگتر از مامون بود 22 سال بزرگتر بود. در سال 148 ه‍ متولد شده بود ولى مامون در 170 ه‍.

4) -طاهر را با سم کشت


در مسافرت ابو ضحاک (ضحاک) در رکاب حضرت بود از طریق بصره، و اهواز، و فارس حرکت کردند، چون مامون به ضحاک دستور داده بود که حضرت را از طریق کوفه بیاورد و شب و روز هم مراقب حضرت باشد. وقتى‌که حضرت وارد مرو شد، مامون امر خلافت را بوى عرضه داشت 1حضرت از قبول آن امتناع کرد، میان آن دو گفتگوهاى زیادى شد، دو ماه از ورود حضرت گذشت، طبق روایت مجلسى از ابى صلت حضرت امام رضا (ع) به مامون گفت: اگر خداوند این خلافت را براى تو مقدر ساخته تو نمى‌توانى آن را بمن بدهى (چون مال تو نیست بلکه مال خداست) و اگر خلافت مال غیر تست باز هم تو نمى‌توانى چیزى را که مال تو نیست بمن بدهى) .

مامون شب و روز تلاش مى‌کرد، تا اینکه از قبول خلافت از جانب حضرت مایوس شد بعد به وى گفت: اگر خلافت را قبول نمى‌کنى، ولایت عهدى را قبول کن تا بعد از من خلافت بتو برسد 2.

حضرت رضا (ع) فرمود: من مى‌دانم قصد تو چیست؟ مامون گفت قصد من چیست؟ حضرت فرمود اگر راست بگویم امان مى‌دهى؟ مامون گفت: تو در امان هستى. حضرت گفت تو مى‌خواهى با این کار مردم بگویند، عیسى بن موسى الرضا، دنیا را دور نیانداخته بود بلکه دنیا او را دور انداخته بود، زیرا نمى‌بیند چگونه ولایت عهدى مامون را بطمع خلافت قبول کرد؟


1) -نقل از بحار جلد 12 ص 26.

2) -مى‌بیند که مامون مقصودش از این پیشنهاد شناختن هدف امام بوده است که اگر مایل بخلافت است او را با سم بکشد، وگرنه، ولایتعهدى را بوى پیشنهاد کند.


مامون از این سخن حضرت خشمناک شد، گفت تو همیشه با من برخلاف میلم رفتار مى‌کنى، تو از سطوت من ایمن شدى بخدا قسم اگر ولایت عهدى را قبول کردى هیچ وگرنه ترا مجبور باین کار مى‌کنم. باز هم اگر قبول نکردى گردنت را مى‌زنم حضرت فرمود: خداوند مرا نهى کرده که با دست خود خود را به هلاکت بیاندازم، اگر وضع چنین است، من قبول مى‌کنم ولى بشرطى که در عزل و نصب کسى دخالت نکنم هیچ سنت و رسمى را نشکنم، از دور ناظر امور باشم. مامون باین شرط راضى شد و حضرت را برخلاف میل باطنى‌اش ولیعهد خود نمود 1.

صولى، با روایت خود از فضل بن ابى سهل نوبختى، نیت مامون را براى ما آشکار مى‌کند. فضل ابن ابى سهل تصمیم مى‌گیرد از هدف مامون در این کار ولیعهدى امام آگاه شود، که آیا واقعا دوست دارد امام ولیعهد او باشد یا تصنعى این کار را مى‌کند؟ لذا بمامون نوشت: که برجى که پیمان ولایتعهدى در آن بسته شده منقلب است پیمانهائى که در این برج بسته شوند، دلالت به زیان کسى که پیمان بنفع او بسته شده دارد مامون در جوابش نوشت: اگر کسى از این قضیه تو آگاه شود، تو در خطرى و باید از عزم خودت برگردى 2

ابو الفرج اصفهانى در مقاتل الطالبین ص 369: مى‌گوید مامون عده‌اى از آل ابى طالب را از مدینه بمرو آورد که در میان آنها على بن موسى الرضا (ع) بود. آنها را از طریق بصره آورد 1حضرت رضا (ع) را در خانه جدا جا داد، آنها را هم در خانه جداگانه بعد هم مامون به فضل بن سهل گفت که مى‌خواهد با حضرت رضا (ع) پیمان بندد و دستور داد فضل هم با برادرش حسن بن سهل در آن مجلس حاضر شوند.


1) -نقل از بحار الانوار ص 37، و علل الشرایع و عیون الرضا.

2) -نقل از بحار جلد 12، ص 38 و از عیون اخبار الرضا.

طب الرضا و طب الصادق علیهما السلام (طب و درمان در اسلام) جلد 1 ، بخش: طب الرضا ، (صفحه 120)


همه جمع شدند، حسن بن سهل این امر را تعریف مى‌کرد و مى‌گفت کار را به اهلش واگذار مى‌کنى مامون بحسن بن سهل گفت من با خداى خود عهد کرده‌ام که خلافت را به افضلترین فرزندان ابى طالب بدهم و من از این شخص (امام رضا (ع) عالمتر سراغ ندارم، سپس مامون آن دو برادر را عقب حضرت رضا فرستاد، آنها موضوع را بحضرت گفتند، حضرت امتناع کرد، آنها اصرار مى‌کردند حضرت انکار مى‌نمود تا اینکه یکى از آن دو برادر گفت: بخدا سوگند، مامون بمن امر کرده اگر تسلیم اراده او نشوى گردنت را بزنم، بعد هم خود مامون حضرت را احضار کرد با وى سخن گفت. باز هم حضرت قبول نکرد مامون سخنانى توام با تهدید بحضرت گفت: عُمر شورا را در میان شش نفر تقسیم کرد که یکى از آنها جد تو (على) بود، و عمر گفت هرکس از این شش نفر مخالفت کرد گردنش را بزنید، پس تو از قبول پیشنهاد من ناچارى، حضرت امام رضا (ع) گفت تا روز پنجشنبه مهلت مى‌خواهم.

فضل بن سهل از جلسه بیرون آمده راى مامون را درباره حضرت رضا (ع) بمردم اعلام کرد و گفت مامون او را بولایت عهدى خود تعیین کرده و او را رضا نامید.

این اعمالى که از مامون درباره حضرت رضا سر زد، دلیل روشن بر قصد او بود زیرا او خواست با این کار حضرت را شب و روز تحت نظر بگیرد، و او را از کشور خود و دوستدارانش دور کند (از کوفه و قم) .


1) -نقل از نوبختى ص 87.

طب الرضا و طب الصادق علیهما السلام (طب و درمان در اسلام) جلد 1 ، بخش: طب الرضا ، (صفحه 121)


آیا این عمل کسى است که مى‌خواهد با حسن نیت خلافت را به حضرت رضا (ع) بدهد بعد هم او را براى قبول ولایتعهدى تهدید کند، و همین عمل تهدید و اجبار دلیل دیگرى است بر اینکه مامون این کارها را براى تقرب بخداوند نمى‌کرد بلکه سیاستش اقتضا مى‌نمود 1اگر تو از سخنى تعجب مى‌کنى، پس از سخن مامون تعجب کن که بفضل و حسن بن سهل مى‌گفت (من با خداى خود عهد کرده‌ام خلافت را به افضلترین فرزندان ابى طالب بدهم اگرچه با خلع خودم از خلافت باشد) .

این شخص برادرش امین را بخاطر رسیدن بخلافت مى‌کشد 2آن‌وقت مى‌خواهد خلافت را به امام رضا (ع) بدهد، آیا این صدقه و حسن نیت است؟