-«پسرم!چهار چیز را که به تو میگویم به خاطر بسپار و به کار دار،و چهار چیز را که اگر بدان کار نکنى اندک زیانى به تو نمیرساند.» -«پدر آن چهار چیز که باید به کار دارم چیست؟» -«خرد برترین توانگرى است و بدترین تهیدستى نادانى است و خودبینى وحشتناک‌ترین وحشت و خوشخوئى گرامى‌ترین حسب.» -«این چهار خصلت،آن چهار دیگر را هم بگو!»

از دوستى احمق بپرهیز که او خواهد تو را سود رساند لیکن به زیانت کشاند.از دوستى با دروغگو که دور را به تو نزدیک و نزدیک را دور نمایداز دوستى بخیل که چیزى را که بدان سخت نیازمندى از تو دریغ میدارددوستى تبهکار که تو را به هنگام سود خود میفروشد1و هم این وصیت را در مجموعۀ خود آورده است:

علی از زبان علی جلد 1 ، (صفحات 158و159و160و161و162و163و164و165و166و167و168و169و170)

] 26شهادت على ع و چگونگى آن[

مجموع روایت‌هائى که مورخان نخستین دربارۀ شهادت امیر مؤمنان آورده‌اند،و شیعه و اهل سنت آن را در کتابهاى خویش نقل کرده‌اند نشان مى‌دهد که على(ع)با توطئۀ خوارج به شهادت رسید.

این روایت‌ها را با اندک اختلاف در کتاب‌هایى چون تاریخ طبرى،تاریخ یعقوبى،ارشاد مفید،طبقات ابن سعد،نوشتۀ بلاذرى و واقدى مى‌توان یافت.و حاصل آن گفته‌ها این است که پس از پایان یافتن جنگ نهروان،دسته‌اى از خوارج گرد آمدند و بر کشته‌هاى خود مى‌گریستند،و آنانرا به پارسائى و عبادت وصف مى‌کردند.آنگاه گفتند این فتنه‌ها که پدید آمد از سه تن برخاسته است:على،عمرو پسر عاص و معاویه.تا این سه تن زنده‌اند کار مسلمانان راست نخواهد شد.و سه تن از آن جمع کشتن این سه تن را به عهده گرفتند.

عبد الرحمن پسر ملجم از بنى مراد کشتن على را به عهده گرفت.برک پسر عبد الله از بنى تمیم کشتن معاویه را،و عمرو بن بکر از بنى تمیم کشتن عمرو پسر عاص را.چه وقت این کار را انجام دهند؟گفتند در ماه رمضان اینان به مسجد مى‌آیند و باید در آن ماه به کار پرداخت و شب یازدهم یا سیزدهم یا هفدهم ماه رمضان و یا چنانکه میان شیعه مشهور است شب نوزدهم آن ماه را معین کردند،چرا که در این شب این سه تن از آمدن به مسجد ناچارند.آنکه مامور کشتن عمرو عاص بود دیگرى را که آن شب جاى او به نماز رفته بود کشت.و آنکه بر معاویه ضربت زد شمشیرش به ران او رسید و زخمى شد

و با خوردن دارو از مرگ رهید.اما پسر ملجم نیت پلید خود را عملى کرد.آیا به راستى داستان چنین بوده است؟باید گفت جاى تردید است و از آغاز،نشان ساختگى بودن در آن آشکار است.پندارى داستان‌نویسى ماهر آنرا نوشته است.در ماه رمضان این هر سه تن به مسجد مى‌آیند و شب نوزدهم آمدن آنان به مسجد حتمى است.

در اینکه على(ع)در این شب به دست پسر ملجم ضربت خورد تردیدى نیست.اما آنکه براى کشتن عمرو عاص رفت چرا مردى خارجه نام را به جاى او کشت؟آیا عمرو براى وى ناشناس بود و نتوانست او را تشخیص دهد؟چرا آن شب عمرو به مسجد نیامد؟آیا کسى او را از توطئه آگاه کرده بود؟ آنچه به نظر درست‌تر مى‌آید این است که ریشۀ این توطئه را باید نخست در کوفه،سپس در دمشق جستجو کرد.چنانکه نوشته شد معاویه میدانست تا على زنده است دست‌یابى به خلافت براى او ممکن نیست.اشعث پسر قیس نیز چنانکه اشارت شد با على(ع)یکدل نبود.ابن ابى الدنیا که در سال 281 هجرى قمرى درگذشته و نوشتۀ او پیش از طبرى و یعقوبى است در کتاب مقتل الامام امیر المؤمنین على ابن ابى طالب به اسناد خود از عبد الغفار پسر قاسم انصارى چنین آورده‌ست:

«از بسیارى شنیدم ابن ملجم شب را نزد اشعث بود و چون سحرگاه شد بدو گفت صبح آشکار شد.» 1 اگر آن سه تن با یکدیگر چنان قرارى گذاشته بودند،چرا باید پسر ملجم با اشعث شب را در مسجد بسر برد و با او گفتگو کند.آیا میتوان پذیرفت آنکه مى‌خواهد مخفیانه على را بکشد،راز خود را با دیگرى(آنهم با اشعث)در میان نهد.بلاذرى در کتاب انساب الاشراف آورده است:

گفته‌اند پسر ملجم شب را نزد اشعث بن قیس بود و با وى آهسته سخن میگفت تا آنکه اشعث او را گفت:

-«برخیز که بامداد تو را شناساند.» 1 حجر بن عدى چون گفتۀ او را شنید گفت:

-«اى یک چشم او را کشتى 2».

نیز نوشته‌اند،بامداد آن روز که پسر ملجم،على را ضربت زد،اشعث پسر خود را به خانۀ على فرستاد و گفت بنگر در چه حالى است.او رفت و بازگشت و گفت چشمهایش به سرش فرو رفته.اشعث گفت:

-«به خدا چشمان کسى است که آسیب به مغز او رسیده.» 3من نمى‌خواهم همانند تاریخ نویس معاصر اباضى،شیخ سلیمان یوسف بن داود،بگویم خوارج یاران على بودند،و در کشتن او شرکت نداشتند و قبیلۀ بنى مراد که ابن ملجم از آنان بود در شمار خوارج نیست،و داستان پسر ملجم و آن دو تن دیگر برساختۀ قصه پردازان معاویه است تا حقیقت را بر مردم نهان سازند.

بر چند جاى کتاب او،هم در حضور وى در الجزیره خرده گرفتم و هم در نامه بدو نوشتم.اما اگر کسى بگوید توطئه شهادت على(ع)چنانکه بر زبانها افتاده است نیست،گفته‌اش را چندان دور از حقیقت نمى‌دانم.باز هم مى‌گویم جاى این احتمال هست که به اصطلاح اگر سر این نخ را بگیریم و پیش برویم،به اشعث در کوفه و از آنجا به دمشق برسیم.پیش از این نوشتیم اشعث با على دلى خوش نداشت.چون على(ع)دست او را از حکومت بر مردم کنده باز داشته بود،نیز در منبر وى را منافق پسر کافر خواند.شهرستانى در ملل و نحل نویسد:«اشعث از همه آنان که بر على شوریدند سخت‌تر بود و از دین برون رفته‌تر.» 4 شگفت‌تر از اصل داستان پیدا شدن ناگهانى زنى به نام قطام است که ابن ملجم چون او را دید یک دل نه صد دل عاشق وى شد.و شگفت‌تر از داستان قطام خود قطام.در حالى که طبرى او را زنى قدیسه مى‌شناساند و مى‌گوید:

«در مسجد اعظم معتکف بود که ابن ملجم و دو تن دیگر به نزد وى به مسجد آمدند و گفتند:ما بر کشتن على متحد شده‌ایم.»ابن اعثم،او را زنى بو الهوس و نیمه روسپى معرفى مى‌کند و چنین مى‌نویسد:

على پس از جنگ خوارج رو به کوفه آمد.ابن ملجم پیش از او به کوفه رسید و مردمان را به کشته شدن خوارج مژده مى‌داد.پس به خانه‌اى رسید و بانگ طنبور و طبل از آن شنید،آن را نپسندید.گفتند:«در این خانه مهمانى عروسى است.»وى مردم را از طنبور و طبل نهى کرد.زنان از خانه بیرون آمدند.میان زنان زنى بود قطام نام،دختر اصبغ تمیمى.زنى زیبا بود.عبد الرحمن او را دید و اندام و راه رفتن او وى را خوش آمد و در پى او روانه شد و گفت:

-«دختر شوهر دارى یا شوى نکرده‌اى؟» -«شوى نکرده‌ام.« -»شوهرى نمى‌خواهى که از هر جهت به میل تو باشد؟» -«من به چنین شوهرى نیازمندم.اما مرا بزرگانى است که باید با آنان مشورت کنم.پشت سر من بیا!» ابن ملجم پشت سر او به راه افتاد تا به خانه‌اى رسید.قطام لباسهایى که به اندام او مى‌آمد پوشید و به کسى که همراهش بود گفت:

-«به این مرد بگو به خانه درآید.و چون درآمد و مرا دید پرده را بیفکنید.»ابن ملجم به خانه درآمد و قطام را دید و پرده را افکندند.پرسید:

-«کار ما درست شد یا نه؟» -«بزرگان من به زناشویى ما به شرطى موافقند که سه هزار درهم و بنده‌اى و کنیزى به من بدهى!» -«موافقم.» -«شرط دیگرى هم هست» .

-«چه شرطى؟» -«على بن ابیطالب را بکشى!»ابن ملجم گفت:

-«انا لله و انا الیه راجعون.چه کسى مى‌تواند على(ع)را که یگانه‌سوار هماوردشکن و نیزه‌افکن است بکشد.» -«سخت نگیر من مال نمى‌خواهم.اما على را باید بکشى که او پدر مرا کشته است.» -«اگر به یک ضربت راضى هستى موافقم» -. «پذیرفتم،اما باید شمشیرت را پیش من گرو بگذارى!»ابن ملجم شمشیر را نزد او گذاشت و به خانه رفت.

على به کوفه آمد و مردم پیشباز او رفتند و او را به پیروزى بر خوارج شادباش مى‌گفتند.على به مسجد بزرگ درآمد و دو رکعت نماز خواند و به منبر رفت و خطبه‌اى نیکو خواند،سپس رو به پسرش حسین کرد و گفت:«ابا عبد الله!چند روز از ماه رمضان مانده؟» -«هفده روز!» پس دست به ریش خود که سپید شده بود برد و گفت:

-«به خدا شقى‌ترین مردم آنرا به خون رنگین مى‌کند.»و شعرى را خواندن گرفت که از کشته شدنش به دست مرد مرادى خبر مى‌داد.

ابن ملجم شنید و پیش روى او آمد و گفت:«امیر مؤمنان!پناه به خدا این دست راست و چپ من است آن را ببر یا مرا بکش.»على گفت:

-«چگونه تو را بکشم تو گناهى نکرده‌اى.با این شعر که به مثل خواندم قصدم تو نبودى.لیکن پیغمبر مرا خبر داد که کشندۀ من مردى از بنى مراد است.اگر مى‌دانستم تو کشندۀ منى تو را مى‌کشتم.« 1چنین تفصیلى در هیچیک از کتابهاى تاریخ و تذکره دست اول دیده نمى‌شود.به نظر مى‌رسد آنچه در برخى کتابهاى بعدى نوشته شده از این کتاب برداشته‌اند.نشانه بلکه نشانه‌هاى ساختگى بودن داستان را به خوبى در آن مى‌توان دید.

ابن ملجم پیش از على به کوفه رسید و مردم را به کشته شدن خوارج مژده داد ابن ملجم کجا بود؟میان خوارج بود یا با لشگر على(ع)؟اگر میان خوارج بود باید کشته شده یا فرار کرده باشد و اگر میان لشگر على بود چرا دست به کشتن على زد؟آیا به نفاق خود را در شمار سپاهیان على درآورده بود.گمان دروغ و نفاق دربارۀ خوارج کمتر مى‌رود زیرا اگر چنین بودند،خود را به کشتن نمى‌دادند.او که جزء خارجیان بود چرا مردم را به کشته شدن خارجیان مژده مى‌داد؟ ابن ملجم از زیبایى قطام خوشش آمد و در پى او افتاد.

باید پرسید مردى که از جان گذشته و در پى توطئه‌اى بزرگ است،کجا فرصت عاشق شدن و زن گرفتن را دارد و خرده‌هاى دیگر که از آن چشم مى‌پوشیم.

على گفت:«اگر میدانستم کشندۀ منى تو را میکشتم.» على چگونه کسى را که مرتکب قتل نشده میکشد؟ در این کتاب آمده است ابن ملجم شب حادثه مست در خانۀ قطام خفته بود.قطام وى را بیدار کرد و گفت:

-«وقت اذان است برو و خواست ما را انجام بده و شادمان و خرم بازگرد.« 1 و مترجم فارسى افزوده است:«ما حاجت تو را روا کردیم تو نیز برخیز و حاجت ما را روا کن و بازگرد و به عشرت بپرداز.» 2باید پرسید،قطام آن شب چرا پسر ملجم بیگانه را در خانه خود خواباند؟آیا بزرگانش به او چنین رخصتى داده بودند.و آیا باور کردنى است ابن ملجم که قصد کار بزرگى را داشت،مست بخوابد؟

اما بلاذرى در یکى از روایتهاى خود نوشته است:

ابن ملجم به کوفه درآمد و کار خود را پنهان مى‌داشت.پس قطام دختر علقمه را به زنى گرفت و سه شب نزد او به سر برد.در شب سوم قطام بدو گفت:

-«چه خوب دل به خانه و زن خود بسته‌اى و پى کارى که براى آن آمده‌اى نمى‌روى.»گفت:

-«من با یارانم قرارى گذاشته‌ام و از آن بر نمى‌گردم.» 1مجموع این تناقض‌ها ساختگى بودن اصل داستان را تأیید مى‌کند.گویا داستان قطام را ساخته و به کار آن سه تن پیوند داده‌اند تا بیشتر در ذهنها جاى گیرد.

این تفصیل‌ها را براى آن مى‌آورم که از یک سو نشان دهم این داستان چنان که نوشته شده سر تا پا بى‌اساس است،و از سوى دیگر اینکه پیشینیان تنها به نقل داستان بسنده مى‌کرده‌اند و به نقد آن نمى‌پرداخته‌اند.من مى‌دانم داستانى که بیش از سیزده قرن است در ذهن خواننده و شنونده جاى گرفته با این نوشته و مانند آن،محو نمى‌شود.انتظار من هم این نیست که آن باور را رها کنند و بدین اعتقاد باشند.اما اکنون که تاریخ نویسى روش دیگرى یافته بهتر است در همۀ نوشته‌هاى پیشینیان،و نه تنها در این داستان با دیدۀ دیگرى بنگریم.

على(ع)در ماهى که به دیدار حق تعالى رفت افطارها را قسمت کرده بود.شبى نزد پسرش حسن و شبى نزد حسین و شبى نزد عبد الله جعفر روزه مى‌گشاد،و بیش از دو یا سه لقمه نمى‌خورد.پرسیدند چرا به این خوراک اندک بسنده مى‌کنى مى‌فرمود:

«اندکى مانده است که قضاى الهى برسد میخواهم تهى شکم باشم». 2

] 27على ع چگونه شهید شد]

چگونگى ضربت خوردن آن حضرت هم در نوشتۀ تاریخ نویسان پیشین یکسان نیست.در حالى که طبرى و ابن سعد و دیگران نوشته‌اند:«چون از سایبانى که به مسجد مى‌رسد،بیرون شد،ابن ملجم او را ضربت زد،»یعقوبى که تاریخ او پیش از اینان نوشته شده گوید:«پسر ملجم از سوراخى که در دیوار مسجد بود،شمشیر بر سر او زد.»اما نوشتۀ ابن اعثم که هم عصر طبرى است،با نوشتۀ آنان مخالف است و با آنچه میان شیعیان مشهور است مطابق مى‌باشد.وى چنین مى‌نویسد:

«پسر ملجم شمشیر خود را برداشت و به مسجد آمد و میان خفتگان افتاد.على(ع)اذان گفت و داخل مسجد شد و خفتگان را بیدار مى‌کرد،سپس به محراب رفت و ایستاد و نماز را آغاز کرد،به رکوع،و سپس به سجده رفت.چون سر از سجدۀ نخست برداشت،ابن ملجم او را ضربت زد و ضربت او بر جاى ضربتى که عمرو پسر عبدود در جنگ خندق بدو زده بود آمد.ابن ملجم گریخت و على در محراب افتاد و مردم بانگ برآوردند امیر مؤمنان کشته شد.» 1 بلاذرى به روایت خود از حسن بن بزیع آرد:«چون پسر ملجم او را ضربت زد گفت:فزت و ربّ الکعبة و آخرین سخن او این آیه بود.«و من یعمل مثقال ذرّة خیرا یره و من یعمل مثقال ذرة شرّا یره». 1

روایتهاى شیعى و برخى از روایتهاى اهل سنت نیز با آنچه ابن اعثم نوشته مطابقت دارد.

امام را از مسجد به خانه بردند.دیرى نگذشت که قاتل را دستگیر کرده و نزد او آوردند.بدو فرمود:

-«پسر ملجمى؟» -«آرى!» -«حسن او را سیر کن و استوار ببند!اگر مُردم او را نزد من بفرست تا در پیشگاه خدا با او خصمى کنم و اگر زنده ماندم یا مى‌بخشم یا قصاص مى‌کنم.» ابن سعد نوشته است فرمود:

-«بدو خوراک نیکو دهید و در جاى نرمش بیارامانید.»و هم او نوشته است روزى که على مردم را براى بیعت مى‌خواند ابن ملجم دوبار براى بیعت پیش آمد و على او را راند سپس فرمود از پیغمبر شنیدم او ریش مرا از خون سرم رنگین خواهد کرد.امام در آخرین لحظه‌هاى زندگى فرزندان خود را خواست و به آنها چنین وصیت کرد:

«شما را سفارش مى‌کنم به ترسیدن از خدا،و اینکه دنیا را مخواهید هر چند دنیا پى شما آید.و دریغ مخورید بر چیزى از آن که به دستتان نیاید و حق را بگویید،و براى پاداش[آن جهان]کار کنید و با ستمکار در پیکار باشید و ستمدیده را یار.و شما و همه فرزندانم و کسانم و آن را که نامۀ من بدو رسد سفارش میکنم به ترس از خدا و آراستن کارها و آشتى با یکدیگر،که من از جدّ شما(ص)شنیدم،میگفت:آشتى دادن میان مردم بهتر است از نماز و روزۀ سالیان.»خدا را،خدا را دربارۀ یتیمان،آنان را گاه گرسنه و گاه سیر مدارید و نزد خود ضایعشان مگذارید.

خدا را،خدا را.همسایگان را بپایید که سفارش شدۀ پیامبر شمایند،

پیوسته دربارۀ آنان سفارش مى‌فرمود چندانکه گمان بردیم براى آنان ارثى معین خواهد نمود.

خدا را،خدا را،دربارۀ قرآن،مبادا دیگرى بر شما پیشى گیرد در رفتار به حکم آن.

خدا را،خدا را،دربارۀ نماز که ستون دین شماست.خدا را خدا را در حق خانۀ پروردگارتان!آن را خالى مگذارید،چندانکه در این جهان ماندگارید که اگر[حرمت]آنرا نگاه ندارید به عذاب خدا گرفتارید.

خدا را خدا را،دربارۀ جهاد در راه خدا به مال هاتان و به جان هاتان و زبان هاتان،بر شما باد به یکدیگر پیوستن و به هم بخشیدن.مبادا از هم روى بگردانید و پیوند هم را بگسلانید.

امر به معروف و نهى از منکر را وامگذارید تا بدترین شما حکمرانى شما را بر دست گیرند،آنگاه دعا کنید و از شما نپذیرند.پسران عبد المطلب!نبینم در خون مسلمانان فرو رفته‌اید و دستها را بدان آلوده،و گویید امیر مؤمنان را کشته‌اند.بدانید جز کشندۀ من نباید کسى به خون من کشته شود.

بنگرید!اگر من از این ضربت او مردم،او را تنها یک ضربت بزنید و دست و پا و دیگر اندام او را مبرید که من از رسول خدا(ص)شنیدم مى‌فرمود:«بپرهیزید از بریدن اندام مرده هر چند سگ دیوانه باشد» 1اندک اندک آرزوى او تحقق مى‌یافت و بدانچه مى‌خواست نزدیک مى‌شد.او از دیرباز،خواهان شهادت بود و مى‌گفت:

«خدایا بهتر از اینان را نصیب من دار و بدتر از مرا بر اینان بگمار!» على(ع)به لقاء حق رسید و عدالت،نگاهبان امین و بر پا دارندۀ مجاهد خود را از دست داد،و بى‌یاور ماند.ستمبارگان از هر سو دست به حریم آن گشودند و به اندازۀ توان خود اندک اندک از آن ربودند،چندانکه چیزى از آن بر جاى نماند.آنگاه ستم را برجایش نشاندند و همچنان جاى خود را میدارد تا خدا کى خواهد که زمین پر از عدل و داد شود،از آن پس که پر از ستم و جور شده است.

چون على را به خاک سپردند.امام حسن به منبر رفت و گفت:

«مردم!مردى از میان شما رفت که از پیشینیان و پسینیان کسى به رتبت او نخواهد رسید.رسول الله پرچم را بدو میداد و به رزمگاهش میفرستاد و جز با پیروزى باز نمى‌گشت.جبرئیل از سوى راست او بود و میکائیل از سوى چپش.جز هفتصد درهم چیزى به جاى ننهاد و مى‌خواست با آن خادم بخرد.« 1جز وصیت کوتاهى که نوشته شد،از امام وصیت‌هاى دیگرى نیز در سندهاى قدیمى دیده مى‌شود.برخى از آنها را پیش از ضربت خوردن فرموده و برخى را پس از آنکه متوجه دیدار خدا گردید.

قاضى محمد بن سلامه معروف به قضاعى متوفاى 405 هجرى در مجموعه‌اى از سخنان على که آن را دستور معالم الحکم نامیده،این وصیت را از امام آورده است.چون پسر ملجم او را ضربت زد،امام حسن گریان بر او درآمد.پرسید:

-«پسرم چرا گریه میکنى؟» -«چرا نگریم که تو در نخستین روز آن جهان و آخرین روز این جهانى.» -«پسرم!چهار چیز را که به تو میگویم به خاطر بسپار و به کار دار،و چهار چیز را که اگر بدان کار نکنى اندک زیانى به تو نمیرساند.» -«پدر آن چهار چیز که باید به کار دارم چیست؟» -«خرد برترین توانگرى است و بدترین تهیدستى نادانى است و خودبینى وحشتناک‌ترین وحشت و خوشخوئى گرامى‌ترین حسب.» -«این چهار خصلت،آن چهار دیگر را هم بگو!»

از دوستى احمق بپرهیز که او خواهد تو را سود رساند لیکن به زیانت کشاند.از دوستى با دروغگو که دور را به تو نزدیک و نزدیک را دور نمایداز دوستى بخیل که چیزى را که بدان سخت نیازمندى از تو دریغ میدارددوستى تبهکار که تو را به هنگام سود خود میفروشد1و هم این وصیت را در مجموعۀ خود آورده است:

چون امیر مؤمنان ضربت خورد کسان او و گروهى از یاران خاص او گرد وى فراهم آمدند.امام فرمود:

«سپاس خداى را که اجل‌ها را مدت نهاده است و روزى بندگان را مقدر داشته،و براى هر چیز حدى گذارده و در کتاب خود از چیزى کوتاهى نفرموده.که گوید:

هر جا باشید مرگ شما را درمى‌یابد هر چند در برج هاى استوار برافراشته باشید. 2

و خداى عزّ و جلّ گفت:

اگر در خانه‌هاى خود مانید،آنان که سرنوشتشان کشته شدن است به کشتنگاه خود مى‌روند. 3

و پیمبر خود را گفت:

به معروف امر کن و از منکر بازدار و بدانچه به تو مى‌رسد شکیبا باش که این از کارهاست که در آن عزم راسخ بایسته است. 4

حبیب خدا و بهترین آفریدۀ او که راستگو است و راستگویى او گواهى شده است مرا از این روز خبر داد،و سفارش کرد و گفت على!چگونه‌اى اگر میان مردمى بمانى که در آنان خیر نیست.مى‌خوانى و پاسخت نمیدهند،اندرز میدهى،یاریت نمیکنند.یارانت از تو به یکسو مى‌شوند و خیرخواهانت خود را ناشناس مى‌نمایانند و آن که با تو میماند از دشمنت بر تو سخت‌تر است.چون از آنان خواهى(به یاریت)برخیزند روى بر میگردانند و اگر پاى بفشارى،گریزان پشت میکنند.چون تو را ببیند که فرمان خدا را بر پا میدارى و آنانرا از دنیا باز میگردانى آرزوى مردنت را میکنند.از آنان کسى است که آنچه را در آن طمع بسته بود از او بریده‌اى،و او خشم خود را مى‌خورد و کسى که خویشان او را کشته‌اى و او کینه‌خواه تو است و مرگ تو را انتظار مى‌برد،و بلاها که روزگار بر سرت آورد.سینۀ همه‌شان پر کینه است و آتش خشمشان افروخته.و پیوسته میان آنان چنین به سر خواهى برد تا تو را بکشند یا گزندى به تو رسانند و بدان نام‌ها که مرا نامیدند بنامند،و گویند کاهن است و گویند جادوگر است و گویند دروغگو است و دروغ بندنده[افترا زننده].پس شکیبا باش که تو باید به من اقتدا کنى و خدا چنین فرموده است که گوید:

همانا رسول خدا براى شما سرمشق خوبى است. 1

على!خداى عزّ و جلّ مرا فرموده است تو را نزدیک خویش آرم و دور نگردانم.تو را بیاموزم و وانگذارم و با تو بپیوندم و بر تو ستم نرانم.

این وصیت رسول خداست و عهد اوست با من،پس من،اى گروهى که به فرمان خدا برپائید و دین او را پاسدارى مى‌نمائید و در گرفتن حق یتیمان و درویشان پابرجایید،شما را پس از خود به تقوى وصیت میکنم و از فریفته شدن به زر و زیور آن مى‌پرهیزانم که دنیا کالاى فریب است.

از راه دل‌بستگان به دنیا به یکسو شوید،آنان که غفلت بر دلهاشان پرده افکنده است تا آنکه آنرا که گمان نمى‌بردند(عذاب الهى)به سویشان آمد،حالى که آگاه نبودند گرفتار شدند.

بیش از شما مردمى بودند که پیمبران خویش را پیروى نمودند،اگر پى آنان را گیرید و اقتدا به ایشان کنید گمراه نخواهید شد.همانا پیمبر خدا،کتاب خدا و عترت خویش را میان شما نهاده است.علم آنچه مى‌کنید و یا از آن مى‌پرهیزید نزد آنان است.آنان راه پیدا و روشنائى هویدایند،...

 

برگرفته از کتاب: علی از زبان علی     نویسنده : جعفر شهید
نام ناشر : دفتر نشر فرهنگ اسلامی     جلد : 1