وَلَمَّا جَآءَ مُوسَىٰ لِمِیقَٰتِنَا وَکَلَّمَهُۥ رَبُّهُۥ قَالَ رَبِّ أَرِنِىٓ أَنظُرْ إِلَیْکَ ۚ قَالَ لَن تَرَىٰنِى وَلَٰکِنِ ٱنظُرْ إِلَى ٱلْجَبَلِ فَإِنِ ٱسْتَقَرَّ مَکَانَهُۥ فَسَوْفَ تَرَىٰنِى ۚ فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُۥ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُۥ دَکًّۭا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًۭا ۚ فَلَمَّآ أَفَاقَ قَالَ سُبْحَٰنَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَأَنَا۠ أَوَّلُ ٱلْمُؤْمِنِینَ ۱۴۳
... جمعى از بنى اسرائیل با اصرار و تاکید از موسى (علیه السلام ) خواستند که خدا را مشاهده کنند و اگر او را مشاهده نکنند، هرگز ایمان نخواهند آورد، موسى (علیه السلام ) از میان آنها هفتاد نفر را انتخاب کرد و همراه خود به میعادگاه پروردگار برد، در آنجا تقاضاى آنها را به درگاه الهی عرضه داشت ، پاسخى شنید که همه چیز را براى بنى اسرائیل در این زمینه روشن کرد، قسمتى از این ماجرا در سوره بقره آیه 55 و 56 و قسمتى از آن در سوره نساء آیه 153، و قسمت دیگرى در آیات مورد بحث و قسمتى هم در آیه 155 همین سوره(اعراف) بیان شده است.
هنگامى که موسى (علیه السلام ) به میعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت ، عرض کرد: پروردگارا خود را به من نشان ده تا به تو بنگرم (و لما جاء موسى ...)
ولى به زودى این پاسخ را از پیشگاه پروردگار شنید که
هرگز مرا نخواهى دید (قال لن ترانى )
ولى به کوه بنگر، اگر بجاى خود ایستاد مرا خواهى دید! (و لکن انظر الى الجبل ...)
هنگامى که خداوند بر کوه جلوه کرد آنرا محو و نابود و همسان با زمین نمود!
موسى (علیه السلام ) از مشاهده این صحنه هولانگیز چنان وحشت زده شده که مدهوش به روى زمین افتاد (و خر موسى صعقا)
و هنگامى که به هوش آمد، عرضه داشت پروردگارا منزهى تو، من به سوى تو باز میگردم و توبه میکنم و من نخستین مؤ منانم
در این آیه چند نکته است که باید مورد توجه قرار گیرد:
1. چرا موسى تقاضاى رؤ یت کرد؟
نخستین سؤ الى که پیش مى آید این است ، موسى (علیه السلام ) که پیامبر بزرگ و اولوا العزم پروردگار بود و به خوبى میدانست ، خداوند نه جسم است و نه مکان دارد و نه قابل مشاهده و رؤ یت است چگونه چنین درخواستى که حتى در شان افراد عادى نیست از پروردگار کرد؟
... روشنترین جواب این است که موسى (علیه السلام ) این تقاضا را از زبان قوم کرد، زیرا جمعى از جاهلان بنى اسرائیل اصرار داشتند که باید خدا را ببینند تا ایمان آورند (آیه 153 نساء گواه بر این مطلب است ) و او از طرف خدا ماموریت پیدا کرد که این تقاضا را مطرح کند تا همگان پاسخ کافى بشنوند،
در حدیثى که در کتاب عیون اخبار الرضا (علیه السلام ) از امام على بن موسى الرضا (علیهماالسلام ) نقل شده است نیز به این موضوع تصریح شده است . «130»
از قرائن روشنى که این تفسیر را تایید مى کند این است که در همین سوره آیه 155 میخوانیم که موسى (علیه السلام ) پس از این ماجرا عرض کرد: اتهلکنا بما فعل السفهاء منا: آیا ما را به خاطر عملى که سفیهان ما انجام دادند، به هلاکت میرسانى ؟
از این جمله روشن مى شود که نه تنها موسى چنین تقاضائى را نداشت بلکه شاید هفتاد نفرى هم که با او به میعادگاه رفته بودند چنین منطقى نداشتند، آنها تنها افراد دانشمند و نمایندگان بنى اسرائیل بودند، تا مشاهدات خود را براى توده جاهل و بیخبر که پیشنهاد مشاهده پروردگار داشتند بیان کنند.
2. آیا مشاهده خدا امکانپذیر است !
در آیه فوق میخوانیم که خداوند به موسى (علیه السلام ) میگوید به کوه بنگر اگر در جاى خود باقى ماند مرا خواهى دید آیا مفهوم این سخن این است که براستى خداوند قابل مشاهده است ؟
پاسخ این است که این تعبیر در حقیقت کنایه از محال بودن چنین موضوعى است ، همانند جمله حتى یلج الجمل فى سم الخیاط (کافران در بهشت نمیروند مگر آنکه شتر از سوراخ سوزن بگذرد) و از آنجا که معلوم بوده کوه در برابر جلوه خداوند محال است پایدار بماند، چنین تعبیرى ذکر شده است.
3. - منظور از جلوه خدا چیست ؟
... این است که خداوند، پرتوى از یکى از مخلوقات خود را بر کوه ظاهر ساخت (و آشکار شدن آثار او به منزله آشکار شدن خود او است ) آیا این مخلوق یکى از آیات عظیم الهى بوده که براى ما ناشناخته مانده؟
و یا نمونه اى از نیروى عظیم اتم و یا امواج مرموز و تکاندهنده یا صاعقه اى عظیم و وحشتناک که بر کوه زد و برقى خیره کننده و صدائى مهیب و وحشتناک و نیروئى عظیم از آن برخاست ، آنچنان که کوه به کلى از هم پاشید. «131»
گویا خداوند با این کار میخواست دو چیز را به موسى (علیه السلام ) و بنى اسرائیل نشان دهد:
نخست اینکه آنها قادر نیستند، پدیده کوچکى از پدیده هاى عظیم جهان خلقت را مشاهده کنند، با این حال چگونه تقاضاى مشاهده پروردگار و خالق را میکنند.
دیگر اینکه همانطور که این آیت عظیم الهى با اینکه مخلوقى بیش نبود خودش قابل مشاهده نبود بلکه آثارش یعنى لرزه عظیم ، و صداى مهیب او شنیده میشد، اما اصل آن یعنى آن امواج مرموز یا نیروى عظیم ، نه با چشم دیده میشد و نه با حواس دیگر قابل درک بود، با این حال آیا هیچکس در وجود چنین آیتى میتوانست تردید کند و بگوید چون خودش را نمیبینم و تنها آثارش را میبینم نمیتوانم به آن ایمان بیاورم ؟
جائى که درباره یک مخلوق چنین قضاوت کنیم درباره خداوند بزرگ چگونه میتوانیم بگوئیم چون قابل مشاهده نیست به او ایمان نمى آوریم با اینکه آثارش همه جا را پر کرده است.
....
4. موسى (علیه السلام ) از چه چیز توبه کرد؟
آخرین سؤ الى که در این باره ، مطرح مى شود این است که موسى (علیه السلام ) چرا پس از بهوش آمدن عرضه داشت (تبت الیک...) در حالى که کار خلافى انجام نداده بود چه اینکه اگر این درخواست را از طرف بنى اسرائیل کرده عملى بر طبق ماموریت بوده است و انجام وظیفه نموده ، و اگر براى خودش به منظور شهود باطنى سوال کرده ، این هم کار خلافى محسوب نمیشود ولى از دو جهت میتوان این سؤ ال را پاسخ گفت ،
نخست اینکه موسى (علیه السلام) به عنوان نمایندگى از بنى اسرائیل چنین درخواستى را کرد و باز در همین مقام و به همین صورت نمایندگى ، تقاضاى توبه و اظهار ایمان نمود.
دیگر اینکه موسى (علیه السلام ) اگر چه ماموریت داشت که تقاضاى بنى اسرائیل را مطرح کند، ولى به هنگامى که جریان تجلى پروردگار پیش آمد و حقیقت امر آشکار شد، مدت این ماموریت پایان یافته بود، در این موقع باید به حالت نخست ، یعنى قبل از ماموریت بازگردد، و ایمان خویش را ابراز دارد تا اشتباهى براى کسى باقى نماند و آن را به صورت توبه و با جمله (انى تبت الیک و انا اول المؤ منین) بیان فرمود.
5. خداوند به هیچوجه قابل رؤ یت نیست
این آیه از آیاتى است که به خوبى گواهى مى دهد که به هیچ وجه خدا را نمى توان دید زیرا کلمه لن طبق مشهور در میان ادباء براى نفى ابد است ، بنابراین جمله( لن ترانى...) مفهومش چنین مى شود که نه در این جهان و نه در جهان دیگر مرا نخواهى دید.
و اگر (فرضا) کسى در این موضوع تردید کند که لن براى نفى ابد است ، باز اطلاق آیه و اینکه نفى رؤ یت بدون هیچ قید و شرطى ذکر شده ، دلیل بر این است که در هیچ زمان و در هیچ شرائطى خداوند قابل رؤ یت نیست.
دلائل عقلى نیز ما را به همین حقیقت رهنمون میگردد، زیرا رؤ یت مخصوص اجسام است ، بنابراین اگر در روایات اسلامى یا آیات قرآن تعبیر لقاى پروردگار آمده است ، منظور همان مشاهده با چشم دل و دیده ی خِرد است زیرا قرینه عقلى و نقلى بهترین شاهد براى این موضوع میباشد .
تفسیر نمونه