درمیان راه ناگهان ابرى در آسمان پدیدار گشت و بالا آمد، به طورى که هوا تاریک گشت و صداى رعد و برق هاى وحشتناکى بین زمین و آسمان به گوش مى رسید، هوا یک مرتبه بسیار سرد شد که قابل تحمّل براى افراد نبود و در همین لحظات برف زمستانى همه جا را پوشاند.
سپس آن حضرت دستور داد تا یک پالتو به من و نیز یک پالتو هم به کاتب دادند و هر دو پوشیدیم ؛ و به جهت سرماى شدید آن روز هشتاد نفر از نیروها و ان من هلاک شدند و مُردند.
یحیى وزیر متوکّل عبّاسى حکایت کند:
روزى خلیفه گفت: عازم شهر مدینه شو و ابوالحسن ، علىّ بن محمّد هادى را با عزّت و احترام به بغداد بیاور.
من نیز دستور خلیفه را اطاعت کرده و پس از جمع آورى افراد به امکانات لازم ، حرکت کردیم.
چون مقدار زیادى از راه را پیمودیم ، فرمانده کاروان به کاتبِ من که شیعه بود گفت : آیا علىّ بن ابى طالب علیه السلام پیشواى شما، نگفته است :
هیچ زمینى خالى از قبر نیست و در هر گوشه اى از زمین ،گورستانى از انسان ها وجود دارد؟آیا در این بیابان خشک و بى آب و علف ،اصلا کسى زندگى کرده است تا بمیرد و دفن شود؟این را گفت و سپس همگی شروع کردیم به خندیدن!هنگامى که جلوى درب منزل رسیدیم ، من تنها وارد شدم و نامه متوکّل را تحویل ایشان دادم
حضرت پس از آن که نامه را گرفت ، فرمود: مانعى نیست، تا فردا منتظر باشید.چون فرداى آن روز خدمت ایشان رفتم - ضمن آن که فصل تابستان و هوا بسیار گرم بود - دیدم خیّاطى درون اتاق حضرت مشغول خیّاطى لباس هاى ضخیم زمستانى است!!راوی مى گوید: من از حضور ایشان بیرون رفتم و با خود گفتم : در فصل تابستان ، هواى به این گرمى و حرارت ، حضرت لباس زمستانى تهیّه مى نماید!!
حال، تعجّب از شیعیان است که از چنین کسى پیروى مى کنند و او را امام خود مى دانند!فرداى آن روز هنگامى که آماده حرکت شدیم، من بر تعجّبم افزوده شد که آن حضرت، پالتو و پوستین در این گرماى شدید براى چه به مى آورد!؟درمیان راه ناگهان ابرى در آسمان پدیدار گشت و بالا آمد، به طورى که هوا تاریک گشت و صداى رعد و برق هاى وحشتناکى بین زمین و آسمان به گوش مى رسید، هوا یک مرتبه بسیار سرد شد که قابل تحمّل براى افراد نبود و در همین لحظات برف زمستانى همه جا را پوشاند.
سپس آن حضرت دستور داد تا یک پالتو به من و نیز یک پالتو هم به کاتب دادند و هر دو پوشیدیم ؛ و به جهت سرماى شدید آن روز هشتاد نفر از نیروها و آن مرد هلاک شدند و مُردند.
هنگامى که ابرها کنار رفت و هوا به حالت عادى برگشت ،
حضرت هادى علیه السلام به من فرمود: اى یحیى ! بگو: افرادى که هلاک شده اند،در همین مکان دفن شوند؛
و سپس افزود: خداوند متعال این چنین سرزمین ها را گورستان انسان ها مى گرداند...
گفتم : یاابن رسول اللّه ! من به یگانگى خدا و نبوّت محمّد رسول اللّه صلى الله علیه و آله شهادت مى دهم ؛
من تاکنون ایمان نداشتم ولى اکنون به برکت وجود شما ایمان آوردم و من نیز از شیعیان شما مى باشم
📕 کتاب چهل داستان وچهل حدیث از امام هادی(علیه السلام)
نویسنده عبدالله صالحی