اعتباریّاتی‌ که‌ بشر را بخود مشغول‌ نموده‌ و از حقائق‌ دور نموده‌ و از زیست‌ درندگان‌ پائین‌تر آورده‌ است‌، مرکّب‌ است‌ از لَعِب‌: بازی‌ بدون‌ خواهش‌ نفسانی‌، و لَهْو: کارهائی‌ که‌ انسان‌ روی‌ تمایلات‌ نفسانی‌ انجام‌ می‌دهد و غرض‌ عقلائی‌ صحیحی‌ بر آن‌ مترتّب‌ نیست‌، و زینَة‌: روی‌ باطل‌ و اعتبارات‌ را به‌ لباس‌ حقیقت‌ پوشانیدن‌ و امور فانیه‌ را بصورت‌ امور باقیه‌ جلوه‌دادن‌، وَ تَفَاخُرُ بَیْنَکُمْ: خودپسندی‌ نمودن‌ و بر اساس‌ تفاخر و مباهات‌ امور زندگی‌ خود را بنا نهادن‌، و تَکَاثُرٌ فِی‌ الامْوَ'لِ وَ الاوْلَـد: پیوسته‌ بدنبال‌ زیاد نمودن‌ مقدار اموال‌ و تعداد اولاد بر آمدن‌.

در قرآن‌ مجید چقدر این‌ موضوع‌ به‌ شکل‌ عالی‌ و تشبیه‌ لطیفی‌ بیان‌ شده‌ است‌:

 

اعْلَمُوٓا أَنَّمَا الْحَیَو'ةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفَاخُرُ بَیْنَکُمْ وَ تَکَاثُرٌ فِی‌ الامْوَ'لِ وَ الاوْلَـٰدِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَبَاتُهُ و ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرَن'هُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطَـٰمًا وَ فِی‌ الاخِرَةِ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِّنَ اللَهِ وَ رِضْوَ'نٌ وَ مَا الْحَیَو'ةُ الدُّنْیَآ إِلَّا مَتَـٰعُ الْغُرُورِ[8].

ببینید خداوند علیّ أعلا چگونه‌ حقیقت‌ را برای‌ انسان‌ مجسّم‌ می‌کند؛ می‌فرماید: این‌ زندگی‌ دنیا، این‌ زندگی‌ که‌ بشر با این‌ صحنۀ وسیع‌ از اعتبارات‌ و خواسته‌ها و آرزوها که‌ عمر خود را بر اساس‌ آنها سپری‌ می‌کند، و ساعات‌ و دقائق‌ خود را بر آنها منطبق‌ می‌نماید، و بالاخره‌ با دست‌ تهی‌ از دنیا می‌رود، از پنج‌ موضوع‌ خارج‌ نیست‌. این‌ زندگی‌ که‌ حقیقةً مادون‌ زندگی‌ حیوانات‌ و بهائم‌ است‌، این‌ اعتباریّاتی‌ که‌ بشر را بخود مشغول‌ نموده‌ و از حقائق‌ دور نموده‌ و از زیست‌ درندگان‌ پائین‌تر آورده‌ است‌، مرکّب‌ است‌ از لَعِب‌: بازی‌ بدون‌ خواهش‌ نفسانی‌، و لَهْو: کارهائی‌ که‌ انسان‌ روی‌ تمایلات‌ نفسانی‌ انجام‌ می‌دهد و غرض‌ عقلائی‌ صحیحی‌ بر آن‌ مترتّب‌ نیست‌، و زینَة‌: روی‌ باطل‌ و اعتبارات‌ را به‌ لباس‌ حقیقت‌ پوشانیدن‌ و امور فانیه‌ را بصورت‌ امور باقیه‌ جلوه‌دادن‌، وَ تَفَاخُرُ بَیْنَکُمْ: خودپسندی‌ نمودن‌ و بر اساس‌ تفاخر و مباهات‌ امور زندگی‌ خود را بنا نهادن‌، و تَکَاثُرٌ فِی‌ الامْوَ'لِ وَ الاوْلَـد: پیوسته‌ بدنبال‌ زیاد نمودن‌ مقدار اموال‌ و تعداد اولاد بر آمدن‌.

 

مرحوم‌ شیخ‌ بهاء الدّین‌ عاملی‌ (ره‌) کلام‌ لطیفی‌ [9] در تفسیر این‌ آیه‌ دارد و می‌فرماید: خداوند این‌ پنج‌ مرتبه‌ را به‌ موازات‌ سیر عمر افراد بشر بیان‌ فرموده‌ است‌. چون‌ انسان‌ در اوّل‌ مرحله‌ از زندگی‌ که‌ همان‌ دوران‌ صباوت‌ است‌ به‌ بازی‌ مشغول‌ می‌گردد، و سپس‌ در اوان‌ بلوغ‌ به‌ لهو و امور مُشهیانه‌ دست‌ می‌زند، و در هنگام‌ شباب‌ و جوانی‌ زینت‌ به‌ حدّ اعلا بدو روی‌ می‌آورد، و در نیمۀ عمر به‌ تفاخر و حسّ تفوّق‌ می‌پردازد، و بالاخره‌ در اوان‌ پیری‌ و شیخوخیّت‌ داعیۀ زیاد نمودن‌ اموال‌ و اولاد در سر او می‌افتد.

 

آری‌! انسان‌ پس‌ از گذرانیدن‌ دوران‌ صباوت‌ و بلوغ‌ دوست‌ دارد به‌ خود زینت‌ ببندد. لباس‌ خود را، شغل‌ خود را، زندگی‌ و مکان‌ خود را، و بالاخره‌ تمام‌ متعلّقات‌ خود را بنحوی‌ ترتیب‌ دهد که‌ نقش‌ بقاء و بنحو ابدیّت‌ زیست‌ نمودن‌، روی‌ حقیقت‌ فناء را بپوشاند و واقع‌ امر در تحت‌ این‌ نقشهای‌ باطله‌ مختفی‌ و منتفی‌ گردد. از این‌ مرحله‌ که‌ بگذریم‌ دوران‌ تفاخر است‌، می‌گوید: قدرت‌ من‌ چنین‌ است‌، مال‌ من‌ چنان‌ است‌، علم‌ من‌ فلان‌ است‌؛ حتّی‌ با کمال‌ جرأت‌ به‌ استخوانهای‌ پوسیده‌ و خاکستر شدۀ آباء و نیاکان‌ خود فخر می‌کند و رجز می‌خواند، و بر اشیاء درهم‌ شکسته‌ و نقشه‌های‌ پوسیده‌ افتخار می‌کند و آنها را در موزه‌های‌ مجلّل‌ و با شکوه‌ قرار می‌دهد و شعرهای‌ حماسی‌ می‌خواند. و بالاخره‌ در آخر دوران‌ زندگی‌ نیروی‌ وجودی‌ خود را در زیاد کردن‌ مال‌ و فرزند متمرکز می‌کند.

انسان‌ طبعاً هر چه‌ عمرش‌ زیادتر شود حریص‌تر می‌شود؛ در جوانی‌ انفاق‌ در راه‌ خدا می‌کرد، حالا نمی‌کند؛ حسّ گذشت‌ و ایثار داشت‌، حالا ندارد.

طبع‌ بشر چنین‌ است‌ که‌ بر هر اساسی‌ تربیت‌ شود نفس‌ او بر همان‌ اساس‌ متحجّر می‌گردد و احوال‌ گذران‌ او بصورت‌ ملکات‌ ثابته‌ در می‌آید. البتّه‌ چون‌ خود را بر محور قانون‌ دین‌ و حقّ تربیت‌ ننموده‌ است‌ لذا در آخر عمر نتیجۀ نفسانی‌ او همان‌ تراکم‌ احوال‌ و تحجّر خاطرات‌ و افکار اوست‌.

 

داستان‌ پیرمرد حریص‌ و هارون‌ الرّشید در آرزوی‌ دراز

گویند روزی‌ هارون‌ الرّشید به‌ خاصّان‌ و ندیمان‌ خود گفت‌: من‌ دوست‌ دارم‌ شخصی‌ که‌ خدمت‌ رسول‌ اکرم‌ صلّی‌ الله‌ علیه‌ وآله‌ وسلّم‌ مشرّف‌ شده‌ و از آنحضرت‌ حدیثی‌ شنیده‌ است‌ زیارت‌ کنم‌ تا بلاواسطه‌ از آنحضرت‌ آن‌ حدیث‌ را برای‌ من‌ نقل‌ کند. چون‌ خلافت‌ هارون‌ در سنۀ یکصد و هفتاد از هجرت‌ واقع‌ شد و معلوم‌ است‌ که‌ با این‌ مدّت‌ طولانی‌ یا کسی‌ از زمان‌ پیغمبر باقی‌ نمانده‌، یا اگر باقی‌ مانده‌ باشد در نهایت‌ ندرت‌ خواهد شد. ملازمان‌ هارون‌ در صدد پیدا کردن‌ چنین‌ شخصی‌ بر آمدند و در اطراف‌ و اکناف‌ تفحّص‌ نمودند، هیچکس‌ را نیافتند بجز پیرمرد عجوزی‌ که‌ قوای‌ طبیعی‌ خود را از دست‌ داده‌ و از حال‌ رفته‌ و فتور و ضعف‌ کانون‌ و بنیاد هستی‌ او را در هم‌ شکسته‌ بود و جز نفس‌ و یک‌ مشت‌ استخوانی‌ باقی‌ نمانده‌ بود.

او را در زنبیلی‌ گذارده‌ و با نهایت‌ درجۀ مراقبت‌ و احتیاط‌ به‌ دربار هارون‌ وارد کردند و یکسره‌ به‌ نزد او بردند. هارون‌ بسیار مسرور و شاد گشت‌ که‌ به‌ منظور خود رسیده‌ و کسی‌ که‌ رسول‌ خدا را زیارت‌ کرده‌ است‌ و از او سخنی‌ شنیده‌، دیده‌ است‌.

گفت‌: ای‌ پیرمرد! خودت‌ پیغمبر اکرم‌ را دیده‌ای‌ ؟ عرض‌ کرد: بلی‌.

 

هارون‌ گفت‌: کی‌ دیده‌ای‌ ؟ عرض‌ کرد: در سنّ طفولیّت‌ بودم‌، روزی‌ پدرم‌ دست‌ مرا گرفت‌ و به‌ خدمت‌ رسول‌ الله‌ صلّی‌ الله‌ علیه‌ وآله‌ و سلّم‌ آورد. و من‌ دیگر خدمت‌ آنحضرت‌ نرسیدم‌ تا از دنیا رحلت‌ فرمود.

هارون‌ گفت‌: بگو ببینم‌ در آنروز از رسول‌ الله‌ سخنی‌ شنیدی‌ یا نه‌ ؟ عرض‌ کرد: بلی‌، آنروز از رسول‌ خدا این‌ سخن‌ را شنیدم‌ که‌ می‌فرمود:

یَشِیبُ ابْنُ ءَادَمَ وَ تَشُبُّ مَعَهُ خَصْلَتَانِ: الْحِرْصُ وَ طُولُ الامَلِ [10].

«فرزند آدم‌ پیر می‌شود و هر چه‌ بسوی‌ پیری‌ می‌رود به‌ موازات‌ آن‌، دو صفت‌ در او جوان‌ می‌گردد: یکی‌ حرص‌ و دیگری‌ آرزوی‌دراز.»

 

هارون‌ بسیار شادمان‌ و خوشحال‌ شد که‌ روایتی‌ را فقط‌ با یک‌ واسطه‌ از زبان‌ رسول‌ خدا شنیده‌ است‌؛ دستور داد یک‌ کیسۀ زر بعنوان‌ عطا و جائزه‌ به‌ پیر عجوز دادند و او را بیرون‌ بردند.

همینکه‌ خواستند او را از صحن‌ دربار به‌ بیرون‌ ببرند، پیرمرد نالۀ ضعیف‌ خود را بلند کرد که‌ مرا به‌ نزد هارون‌ برگردانید که‌ با او سخنی‌ دارم‌. گفتند: نمی‌شود. گفت‌: چاره‌ای‌ نیست‌، باید سؤالی‌ از هارون‌ بنمایم‌ و سپس‌ خارج‌ شوم‌!

زنبیل‌ حامل‌ پیرمرد را دوباره‌ به‌ نزد هارون‌ آوردند. هارون‌ گفت‌: چه‌ خبر است‌ ؟ پیرمرد عرض‌ کرد: سؤالی‌ دارم‌. هارون‌ گفت‌: بگو. پیرمرد گفت‌: حضرت‌ سلطان‌! بفرمائید این‌ عطائی‌ که‌ امروز به‌ من‌ عنایت‌ کردید فقط‌ عطای‌ امسال‌ است‌ یا هر ساله‌ عنایت‌ خواهید فرمود؟

هارون‌ الرّشید صدای‌ خنده‌اش‌ بلند شد و از روی‌ تعجّب‌ گفت‌: صَدَقَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّی‌ اللَهُ عَلَیْهِ وَءَالِهِ؛ یَشِیبُ ابْنُ ءَادَمَ وَ تَشِبُّ مَعَهُ خَصْلَتَانِ: الْحِرْصُ وَ طُولُ الامَلِ!

«راست‌ فرمود رسول‌ خدا که‌ هر چه‌ فرزند آدم‌ رو به‌ پیری‌ و فرسودگی‌ رود دو صفت‌ حرص‌ و آرزوی‌ دراز در او جوان‌ می‌گردد!»

این‌ پیرمرد رمق‌ ندارد و من‌ گمان‌ نمی‌بردم‌ که‌ تا درِ دربار زنده‌ بماند، حال‌ می‌گوید: آیا این‌ عطا اختصاص‌ به‌ این‌ سال‌ دارد یا هرساله‌ خواهد بود. حرص‌ ازدیاد اموال‌ و آرزوی‌ طویل‌ او را بدین‌ سرحدّ آورده‌ که‌ بازهم‌ برای‌ خود عمری‌ پیش‌بینی‌ می‌کند و در صدد اخذ عطای‌ دیگری‌ است‌.

باری‌، این‌ نتیجۀ عدم‌ تربیت‌ نفس‌ انسانی‌ به‌ ادب‌ الهی‌ است‌ که‌ حرص‌ و آرزو در وجود او دامنش‌ گسترده‌ می‌گردد و با طیف‌ وسیعی‌ رو به‌ تزاید می‌رود که‌ حدّ یَقِف‌ ندارد.

امّا کسانی‌ که‌ با ایمان‌ به‌ مبدأ ازلی‌ و ابدی‌ و گرایش‌ به‌ وجود سرمدی‌ حضرت‌ ذوالجلال‌ و الإکرام‌ رخت‌ خود را در جهان‌ باقی‌ می‌برند و دل‌ به‌ کلّیّت‌ و ابدیّت‌ می‌دهند و طبعاً با عمل‌ صالح‌ رفتار زندگی‌ خود را بر اساس‌ عدل‌ و انصاف‌ می‌نهند، پاداش‌ آنها نزد خدا بوده‌ و بطور همیشگی‌ و مستمرّ به‌ آنها خواهد رسید؛ إِلَّا الَّذِینَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّـٰلِحَـٰتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ [11].

پاداشی‌ که‌ حدّ و حساب‌ ندارد و در بهشت‌ جاودان‌ و عالم‌ ابدیّت‌؛ از بهترین‌ نعمت‌ معنوی‌ و حقیقی‌ متمتّع‌ خواهند بود؛ فَأُولَـٰئِِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ یُرْزَقُونَ فِیهَا بِغَیْرِ حِسَابٍ [12].

و روزی آنان از جانب پروردگارشان هر صبح وشام به آنهاخواهد رسید؛ وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیهَا بُکْرَةً وَ عَشِیًّا [13].

تمثیل‌ زندگی‌ دنیا به‌ نباتات‌ سرسبز و خشکیدن‌ آنها

خداوند پس‌ از بیان‌ این‌ پنج‌ مرحله‌ از زندگانی‌ دنیا؛ چون‌ هر یک‌ از آنها دستخوش‌ زوال‌ و بوار می‌باشد و بالاخره‌ چون‌ سراب‌ می‌گذرد و از ذات‌ این‌ مراحل‌ حقیقتی‌ عائد انسان‌ نمی‌گردد؛ بعنوان‌ تمثیل‌ مثالی‌ می‌آورد:

کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَبَاتُهُ و ثُمَّ یَهِیجُ فَتَریٰهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطَـٰمًا[14].

این‌ لعب‌ و لهو و زینت‌ و دوران‌ تفاخر و تکثیر اموال‌ و اولاد از بین‌ می‌رود، و آن‌ شادابی‌ و طراوت‌ جوانی‌ و غرور جمال‌ و عزِّ از آنها باقی‌ نخواهد ماند.

عیناً به‌ مثابۀ باران‌ تند و فراوان‌ با دانه‌های‌ حیات‌بخش‌ خود که‌ از آسمان‌ می‌بارد و چنان‌ زمین‌ را سیراب‌ می‌کند که‌ دهقانان‌ و برزگران‌ از نباتات‌ روئیده‌ و خرّمی‌ و سرسبزی‌ گیاهان‌ در شگفت‌ به‌ زردی‌ و خشکی‌ گردد و آن‌ لطافت‌ تبدیل‌ به‌ خشونت‌ شود. گیاه‌ سبز و خرّم‌، خشک‌ و مانند علفهای‌ خشکیده‌ خرد و ریز ریز گردد و خاکستر شود.

این‌ مثال‌ و نمونۀ زندگی‌ دنیاست‌ که‌ علم‌ و قدرت‌ و حیات‌ و سائر سرمایه‌های‌ انسانی‌ ترقّی‌ نموده‌ به‌ اوج‌ خود می‌رسد، استعدادها در مرحلۀ اعلای‌ از فعلیّت‌ جلوه‌ و خودنمائی‌ می‌کند و مانند آتش‌ در آتشگردان‌ نطفه‌های‌ سرد مبدّل‌ به‌ انسان‌ پرحرارت‌ و پرجوش‌ و خروش‌ می‌گردد، که‌ ناگهان‌ از نقطۀ اوج‌ به‌ سمت‌ حضیض‌ می‌گراید و تمام‌ این‌ صفات‌ رو به‌ کمی‌ و نقصان‌ می‌رود، کندی‌ و سستی‌ و ضعف‌ انسان‌ را از هر سو تهدید می‌کند تا کم‌کم‌ او را در آستانۀ مرگ‌ و عبور از این‌ عالم‌ طبع‌ وارد بنماید.

ولیکن‌ باید دانست‌ که‌ این‌ آخرین‌ مرحلۀ حیات‌ نیست‌ و دوران‌ زندگی‌ بدین‌ نقطه‌ پایان‌ نمی‌پذیرد؛ بلکه‌: وَ فِی‌ الاخِرَةِ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِّنَ اللَهِ وَ رِضْوَ'نٌ وَ مَا الْحَیَو'ةُ الدُّنْیَآ إِلَّا مَتَـٰعُ الْغُرُورِ [15].

در عالم‌ جان‌ و حقیقت‌ و نتیجۀ این‌ عالم‌ که‌ عالم‌ آخرت‌ است‌ مردم‌ به‌ دو دسته‌ منقسم‌ می‌شوند:

یکدسته‌ کسانیکه‌ به‌ همین‌ امور ظاهریّه‌ قناعت‌ نموده‌ و از زینتها و غرور دنیا و اعتباریّات‌ و لذائذ موقّته‌ قدمی‌ فراتر ننهاده‌ و کام‌ آنها از آب‌ حیات‌ سرمدی‌ سیراب‌ نگشته‌ و به‌ معدن‌ عظمت‌ و لقای‌ خدای‌ خود نائل‌ نشده‌ و در پرتو صفات‌ جمال‌ او از جذبات‌ ربّانیّه‌ بهرمند نشده‌ و بالاخره‌ هر چه‌ بوده‌ برای‌ آنها جز سرابی‌ بیشتر نبوده‌ است‌، لذائذ فانیه‌ از بین‌ رفته‌ و کسب‌ لذّات‌ دائمیّه‌ را هم‌ که‌ ننموده‌اند؛ لذا در آخرت‌ نتیجۀ آنها محرومیّت‌ است‌.

نتیجه‌ انغمار در لذّات‌ اعتباریّه‌ و تجاوز از مقام‌ عدالت‌ و عبودیّت‌ حضرت‌ حقّ جلّ و علا و سرپیچی‌ از دستورات‌ عقل‌ و فطرت‌ و شرع‌ و اتّکای‌ به‌ نفس‌ امّاره‌، همان‌ عذاب‌ شدید در روز بازپسین‌ است‌.

دسته‌ دوّم‌ کسانی‌ هستند که‌ امور ظاهریّۀ دنیا را عنوان‌ برای‌ عالم‌ ابدی‌ قرار داده‌ و خود را در کام‌ سهمگین‌ اعتباریّات‌ فانی‌ نکرده‌اند، و تمام‌ وجود و قوای‌ خود را صرف‌ لذائذ موقّت‌ و زودگذر ننموده‌، و به‌ سراب‌ از آب‌ اکتفا ننموده‌اند، و به‌ موازات‌ طیّ این‌ زندگی‌، نظر به‌ باطن‌ این‌ عالم‌ نموده‌ و از حیات‌ ثمربخش‌ ابدیّت‌ زندگی‌ یافته‌ و با ربط‌ با خدا و امید دیدار جمال‌ ازلی‌ و دلبستگی‌ به‌ انوار سرمدی‌ بهرمند شده‌اند.

نتیجۀ استقامت‌ و پایداری‌ برای‌ وصول‌ به‌ مقام‌ عظمت‌ و مقاومت‌ در مقام‌ متین‌ صدق‌ و حقیقت‌ همانا رضوان‌ خدا و کامیابی‌ از صفات‌ حسنی‌ و اسماء علیای‌ او و بهرمندی‌ از مقام‌ مغفرت‌ است‌.