خداوند در این‌ سوره‌ که‌ نود و پنجمین‌ سوره‌ از قرآن‌ کریم‌ است

بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِیمِ *

وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ * سوگند یاد می‌کند به‌ انجیر و زیتون‌ که‌ مراد[5] همان‌ دو میوۀ معروف‌ است‌، یا به‌ دو درخت‌ آنها، یا به‌ کوه‌ تین‌ که‌ شهر دمشق‌ در دامنۀ آن‌ واقع‌ شده‌ و کوه‌ زیتون‌ که‌ شهر بیت‌ المَقْدِس‌ در دامنه‌ آن‌ است‌ و محلّ پیدایش‌ انبیاء و مرسلین‌ می‌باشد؛

 وَ طُورِ سِینِینَ * ‌ و سوگند یاد می‌کند به‌ طور سینا که‌ محلّ مناجات‌ حضرت‌ موسی‌ کلیم‌ الله‌ علَی‌ نبیِّنا وآله‌ و علیه‌السّلام‌ بوده‌ است‌،

وَ هَـٰذَا الْبَلَدِ الامِینِ * و به‌ شهر مکّۀ مکرّمه‌ که‌ شهر امن‌ و امان‌ بوده‌  و خداوند آنرا مأمن‌ قرار داده‌ است‌

لَقَدْ خَلَقْنَا الإنسَـٰنَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ * که‌ انسان‌ را در بهترین[6] قوام‌ وجودی‌ و ماهُوِی‌ و عالیترین‌ طینت‌ و سرشت‌ و نیکوترین‌ بنیاد و سازمان‌ آفریدیم‌،

ثُمَّ رَدَدْنَـٰهُ أَسْفَلَ سَـٰفِلِینَ * و سپس‌ او را به‌ پائین‌ترین‌ درجه‌ و منزله‌ فرود آوردیم‌؛

إِلَّا الَّذِینَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّـٰلِحَـٰتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ * مگر آن‌ کسانیکه‌ ایمان‌ به‌ خدا آورده‌ و به‌ کردار شایسته‌ مشغول‌ شوند، که‌ برای‌ آنها البتّه‌ مزد و ثواب‌ مستمرّ و همیشگی‌ خواهد بود.

فَمَا یُکَذِّبُکَ بَعْدُ بِالدِّینِ * پس‌ بنابراین‌ روز جزا حقّ است‌ و قابل‌ تکذیب‌ نیست‌،

أَلَیْسَ اللَهُ بِأَحْکَمِ الْحَـٰکِمِینَ. زیرا که‌ بر اساس‌ اختلاف‌ حالات‌ و درجات‌ مردم‌، خداوند حاکم‌ به‌ حقّ که‌ حکمش‌ استوار و قائم‌ به‌ اصول‌ متینه‌ است‌ بین‌ آنها در روز بازپسین‌ حکم‌ خواهد فرمود.

 

 [نکته مهم بحث: خدا انسان را  پس از خلقت در احسن تقویم به پایین ترین درجه  می آورد !به چه دلیل؟ چون خود او با تلاش و اختیار خود را به آن جای رفیعی که در قبل بوده برگرداند.(ققنوس بی بال در اوج آسمان)]

مجلس أوّل

حـقـائـق‌ و اعـتـبـاریّـات‌

 

أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم‌

بِـسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَـنِ الـرَّحـیم‌

الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ و الصَّلَوةُ و السَّلامُ عَلَی‌ سَیِّدِنا مُحَمَّدٍ و ءَالِهِ الطّاهِرینَ

و لَعْنَةُ اللَهِ عَلَی‌ أعْدآئِهِمْ أجْمَعینَ مِنَ الآنَ إلَی‌ قیامِ یَوْمِ الدّینِ

و لا حَوْلَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَلیِّ الْعَظیم[4]

قال‌ اللهُ الحکیمُ فی‌ کتابِه‌ الکریم‌:

بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِیمِ * وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ * وَ طُورِ سِینِینَ * وَ هَـٰذَا الْبَلَدِ الامِینِ * لَقَدْ خَلَقْنَا الإنسَـٰنَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ * ثُمَّ رَدَدْنَـٰهُ أَسْفَلَ سَـٰفِلِینَ * إِلَّا الَّذِینَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّـٰلِحَـٰتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ * فَمَا یُکَذِّبُکَ بَعْدُ بِالدِّینِ * أَلَیْسَ اللَهُ بِأَحْکَمِ الْحَـٰکِمِینَ. خداوند در این‌ سوره‌ که‌ نود و پنجمین‌ سوره‌ از قرآن‌ کریم‌ است‌ سوگند یاد می‌کند به‌ انجیر و زیتون‌ که‌ مراد[5] همان‌ دو میوۀ معروف‌ است‌، یا به‌ دو درخت‌ آنها، یا به‌ کوه‌ تین‌ که‌ شهر دمشق‌ در دامنۀ آن‌ واقع‌ شده‌ و کوه‌ زیتون‌ که‌ شهر بیت‌ المَقْدِس‌ در دامنه‌ آن‌


ص 14

است‌ و محلّ پیدایش‌ انبیاء و مرسلین‌ می‌باشد؛ و سوگند یاد می‌کند به‌ طور سینا که‌ محلّ مناجات‌ حضرت‌ موسی‌ کلیم‌ الله‌ علَی‌ نبیِّنا وآله‌ و علیه‌السّلام‌ بوده‌ است‌، و به‌ شهر مکّۀ مکرّمه‌ که‌ شهر امن‌ و امان‌ بوده‌ م‌ و خداوند آنرا مأمن‌ قرار داده‌ است‌ که‌:

انسان‌ را در بهترین‌ [6]


ص 15 ادامه پاورقی


ص 16

قوام‌ وجودی‌ و ماهُوِی‌ و عالیترین‌ طینت‌ و سرشت‌ و نیکوترین‌ بنیاد و سازمان‌ آفریدیم‌، و سپس‌ او را به‌ پائین‌ترین‌ درجه‌ و منزله‌ فرود آوردیم‌؛ مگر آن‌ کسانیکه‌ ایمان‌ به‌ خدا آورده‌ و به‌ کردار شایسته‌ مشغول‌ شوند، که‌ برای‌ آنها البتّه‌ مزد و ثواب‌ مستمرّ و همیشگی‌ خواهد بود.


ص 17

پس‌ بنابراین‌ روز جزا حقّ است‌ و قابل‌ تکذیب‌ نیست‌، زیرا که‌ بر اساس‌ اختلاف‌ حالات‌ و درجات‌ مردم‌، خداوند حاکم‌ به‌ حقّ که‌ حکمش‌ استوار و قائم‌ به‌ اصول‌ متینه‌ است‌ بین‌ آنها در روز بازپسین‌ حکم‌ خواهد فرمود.

به‌ خواست‌ خداوند متعال‌ چنانچه‌ توفیقات‌ حضرتش‌ شامل‌ شود، در نظر آمد که‌ یک‌ دوره‌ بحث‌ معاد که‌ متّخذ از آیات‌ شریفۀ قرآن‌ و أخبار ائمّۀ أهل‌ البیت‌ علیهم‌ السّلام‌ باشد بیان‌ شود، و از خصوصیّاتی‌ که‌ انسان‌ در حال‌ سکرات‌ مرگ‌ پیدا می‌کند و کیفیّت‌ عالم‌ برزخ‌ و انتقال‌ از آن‌ به‌ قیامت‌ کبری‌ و اجتماع‌ خلائق‌ در حشر و نشر و سؤال‌ و میزان‌ و عرض‌ و صراط‌ و شفاعت‌ و أعراف‌ و کوثر و بهشت‌ و دوزخ‌، بقدر وسع‌ و گنجایش‌ به‌ ترتیب‌ مفصّلاً ذکر شود.

در سورۀ مبارکۀ والتّین‌ که‌ در مطلع‌ گفتار قرائت‌ شد، خداوند موقعیّت‌ انسان‌ را از عالم‌ بالا به‌ عالم‌ طبع‌ و مادّه‌ و حیات‌ دنیا و منطق‌ احساس‌ بیان‌ می‌فرماید که‌: ما او را در بهترین‌ سرشت‌ و قوام‌ آفریدیم‌ و سپس‌ او را به‌ پائین‌ترین‌ مرتبه‌ از حدود و قیود و گرفتاری‌ در ظلمات‌ عالم‌ حسّ و دور بودن‌ از عالم‌ اُنس‌ و جمعیّت‌ و معرفت‌ نزول‌ دادیم‌، تا خود به‌ پای‌ خود برگردد و با اختیار و اراده‌ به‌ اعلا درجات‌ برسد، و بر ذروۀ عالی‌ از مدارج‌ و معارج‌ مقام‌ انسانیّت‌ نائل‌ آید؛ در این‌ صورت‌ در نزد خدای‌ خود مقیم‌ بوده‌ و به‌ اجر و پاداش‌ غیر مقطوع‌ خواهد رسید.

بازگشت به فهرست

مقام‌ انسان‌ در میان‌ موجودات‌

در میان‌ تمام‌ موجودات‌ از جماد و نبات‌ و حیوان‌، انسان‌ دارای‌


ص 18

یک‌ شرافت‌ و دارای‌ یک‌ خاصّه‌ای‌ است‌ که‌ او را از بقیّه‌ متمایز نموده‌ و در صفّ خاصّی‌ قرار داده‌ است‌؛ و آن‌ همان‌ قوای‌ عاقله‌ و ادراک‌ کلّیّات‌ و امکان‌ عروج‌ و صعود به‌ عوالم‌ اعلا و مجرّدات‌ از نفوس‌ قدسیّه‌ عقلانیّه‌ است‌.

گرچه‌ علوم‌ تجربی‌ هنوز نتوانسته‌ است‌ برای‌ جمیع‌ موجودات‌ حتّی‌ نباتات‌ و جمادات‌، اثبات‌ شعور و قدرت‌ بنماید ولی‌ در فلسفۀ کلّیّۀ الهیّه‌ به‌ مرحلۀ ثبوت‌ و برهان‌ رسیده‌ است‌ که‌ هر موجودی‌ که‌ بر آن‌ نام‌ موجود بتوان‌ گذاشت‌ حتّی‌ یک‌ پر کاه‌ و یک‌ ذرّۀ نامرئی‌، همه‌ از نعمت‌ حیات‌ و علم‌ و قدرت‌ بهرمندند و «وجود» ملازم‌ با این‌ سه‌ خاصیّت‌ است‌؛ غایة‌ الامر هر موجودی‌ به‌ حسب‌ گنجایش‌ ظرف‌ وجودی‌ خود دارای‌ همان‌ درجه‌ از حیات‌ و علم‌ و قدرت‌ است‌؛ موجودات‌ مادّیّه‌ بقدر گنجایش‌ خود، نباتات‌ و حیوانات‌ بقدر توسعۀ ظروف‌ وجودی‌ آنها، انسان‌ و ملائکه‌ نیز بحسب‌ قابلیّت‌ خود دارای‌ این‌ خواصّ می‌باشند.

انسان‌ در میان‌ همۀ موجودات‌ دارای‌ قوای‌ متضادّه‌ و غرائز مختلفه‌ و در گیر و قوسِ کشمکش‌ امیال‌ نفسانیّه‌ و شهوات‌ از طرفی‌ و قوای‌ عاقله‌ و مجرّده‌ از سوی‌ دیگر است‌.

دائرۀ‌ فعّالیّت‌ حیوانات‌ محدود، و اختیار و اراده‌ و شعور آنها محدود است‌. و برای‌ جلب‌ منافع‌ و دفع‌ مضارّ خود بحرکت‌ در می‌آیند؛ پرندگان‌ در فضا به‌ پرواز آمده‌، و حیوانات‌ بحری‌ در دریا برای‌ طعمه‌ و صید حرکت‌ می‌کنند، و وحوش‌ و جانوران‌ برّی‌ جز


ص 19

تمتّع‌ حسّ و تولید مثل‌ و إعمال‌ غرائز محدود و بسیط‌ خود قدمی‌ فراتر نمی‌نهند.

آنها غیر از یک‌ طریق‌ مشی‌ محدود هیچ‌ آرزو و هدفی‌ ندارند، لذا اجتماع‌ آنها بسیط‌ و محدود است‌.

ولی‌ برای‌ انسان‌ این‌ زندگی‌ به‌ صورت‌ دیگر درآمده‌ است‌. ورود اعتباریّات‌ در صحنۀ زندگی‌ انسان‌ پیوسته‌ دائرۀ فعّالیّت‌های‌ او را در زوایای‌ مختلفۀ زندگی‌ توسعه‌ داده‌ است‌.

کارهای‌ حقیقی‌ انسان‌ توأم‌ با یک‌ سلسله‌ امور اعتباریّه‌ گشته‌ و امور مصلحتی‌ برای‌ حفظ‌ آبرو و رسیدن‌ به‌ امیال‌ نفسانی‌ و شؤون‌ موهومۀ زندگی‌ و ریاست‌ و مرؤوسیّت‌ و مالکیّت‌ و مملوکیّت‌ و حبّ جاه‌ و حسّ تفاخر و حبّ تکاثر، موجب‌ شده‌ بنی‌ آدم‌ دست‌ به‌ یک‌ سلسله‌ فعّالیّت‌های‌ دامنه‌دار و وسیعی‌ بزنند.

گرایش‌ تند و شدید به‌ این‌ امور اعتباری‌، طبعاً انسان‌ را از عالم‌ معنی‌ و حقیقت‌ دور می‌کند و آنطور که‌ باید و شاید نمی‌گذارد به‌ مقصودش‌ برسد.

مثلاً شخصی‌ که‌ برای‌ ادامه‌ زندگی‌ خود احتیاج‌ به‌ غذا دارد، اصل‌ غذا که‌ متکفّل‌ امر حیاتی‌ اوست‌ بسیار ساده‌ و راحت‌ بدست‌ می‌رسد، ولی‌ مشکلاتی‌ عجیب‌ و غریب‌ از امور اعتباریّه‌ او را احاطه‌ می‌کند؛ می‌گوید چه‌ غذائی‌ انتخاب‌ کنم‌ که‌ آبرویم‌ نرود؛ رفیقم‌ مرا در آن‌ حال‌ ببیند از من‌ انتقاد نکند، یا میهمانی‌ که‌ به‌ منزل‌ می‌آید از من‌ خرده‌ نگیرد. اینها یک‌ رشته‌ امور اعتباریّه‌ است‌ که‌ با آن‌ امر حقیقی‌


ص 20

ممزوج‌ شده‌ و بالنّتیجه‌ عمل‌، شامل‌ هر دو گونه‌ از دست‌ یابی‌ به‌ واقع‌ و لحاظ‌ امر اعتباری‌ می‌گردد.

و چه‌ بسا هست‌ که‌ کثرت‌ توارد و تزاحم‌ امور اعتباری‌ به‌ حدّی‌ است‌ که‌ آن‌ امر واقع‌ را بکلّی‌ از بین‌ می‌برد و در کام‌ خود هلاک‌ می‌کند.

تمام‌ اموری‌ که‌ در دنیا برای‌ انسان‌ پیش‌ می‌آید یا انسان‌ بدانها دست‌ می‌زند از قبیل‌ خرید و فروش‌، صلح‌، هبه‌، وکالت‌، اجاره‌، مزارعه‌، مساقاة‌، مضاربه‌، نکاح‌، طلاق‌؛ بر اساس‌ اعتباراتی‌ شدید متورّم‌ می‌گردد به‌طوریکه‌ چه‌ بسا انسان‌ برای‌ حفظ‌ آنها خود را در کام‌ مرگ‌ می‌کشاند، و آن‌ تورّم‌های‌ اعتباری‌ و مصلحت‌اندیشی‌های‌ موهوم‌ را با جان‌ عزیز خود معاوضه‌ و مبادله‌ نموده‌ و در شطرنج‌ روزگار به‌ رایگان‌ می‌بازد.

بازگشت به فهرست

پست‌ترین‌ عوالم‌، حکومت‌ منطق‌ حسّ است‌

این‌ عالم‌ اعتبارات‌، أسفلُ السّافلین‌ است‌، یعنی‌ پست‌ترین‌ عوالم‌ از سرحدّ حقیقت‌ و متن‌ واقع‌. چون‌ انسانی‌ که‌ در مسیر تکاملی‌ خود باید صد در صد وجودش‌ را با حقائق‌ تطبیق‌ دهد، و در سیر بهره‌یابی‌ از موادّ حقیقیّۀ عالم‌ و وصول‌ به‌ واقعیّات‌ در نردبان‌ صعود به‌ ترقّیات‌ روز افزون‌ نائل‌ گردد؛ کارش‌ در انحطاط‌ به‌ جائی‌ می‌رسد که‌ تمام‌ عمر خود و سرمایۀ وجودی‌ خود را از عقل‌ و علم‌ و حیات‌ و قدرت‌، صرف‌ گفتگوی‌ داستانهای‌ خیالی‌ و افسانه‌ای‌ زید و عَمرو می‌کند و برای‌ آبرو به‌ یک‌ سلسله‌ آرزوهای‌ دراز که‌ معلوم‌ نیست‌ به‌ آنها می‌رسد یا نمی‌رسد، دلبستگی‌ پیدا می‌کند.

و برای‌ وصول‌ و کامیابی‌ به‌ آن‌ منویّات‌ و آرزوهای‌ خیالیّه‌ دست‌


ص 21

به‌ فعّالیّت‌های‌ تند می‌زند، و بالنّتیجه‌ میوۀ عمرش‌ نارسیده‌ و با دست‌ تهی‌ و از ثمرات‌ حیات‌ بهرمند نگشته‌ از دنیا می‌رود، و با حال‌ انکسار و فتور بدین‌ عمر گذشته‌ می‌نگرد، حسرت‌ و ندامت‌ سراپای‌ او را فرا می‌گیرد؛ چون‌ در مقابل‌ عمر ضایع‌ شده‌ و طومار درهم‌ پیچیده‌ و بانگ‌ رحیل‌ چه‌ می‌توان‌ کرد ؟!

بازگشت به فهرست

دین‌ تنظیم‌ کنندۀ روابط‌ میان‌ امور حقیقی‌ و اعتباری‌ است‌

دین‌ از طرف‌ پروردگار آمده‌ است‌ تا سلسلۀ اعتباریّات‌ انسان‌ را در حدودی‌ که‌ برای‌ انسان‌ منفعت‌ دارد و مانع‌ از ترقّی‌ و تکامل‌ او نمی‌گردد مشخّص‌ و معیّن‌ کند. بسیاری‌ از آنها را که‌ به‌ درد او نمی‌خورد بلکه‌ او را به‌ جهنّم‌ می‌کشد از دست‌ او بگیرد و یک‌ رشته‌ دستوراتی‌ که‌ انسان‌ را به‌ عالم‌ هستی‌ و حیات‌ می‌رساند به‌ او تعلیم‌ کند.

کسانیکه‌ طبق‌ این‌ دستورات‌ عمل‌ می‌کنند ثمرۀ وجودی‌ آنها به‌ مرحلۀ کمال‌ خود می‌رسد و از استعدادات‌ و قوائی‌ که‌ به‌ آنها داده‌ شده‌ است‌ حدّاکثر استفاده‌ نموده‌ قوای‌ هستی‌ خود را به‌ فعلیّت‌ می‌رسانند. در این‌ صورت‌ هنگام‌ مرگ‌ بشّاش‌ و خندان‌ بوده‌ (چون‌ از مراحل‌ ابتدائیّۀ تکامل‌ گذشته‌ و به‌ سِرّ عالم‌ رسیده‌اند) حقائق‌ بر آنها منکشف‌ گشته‌ و با خدای‌ خود ربط‌ پیدا نموده‌ و وجود جزئی‌ خود را به‌ کلّیّت‌ این‌ عالم‌ مربوط‌ و در علم‌ و حیات‌ و قدرت‌ کلّیّه‌ مُنغمر و فانی‌ شده‌اند. و هیچ‌ حال‌ منتظره‌ای‌ برای‌ آنها باقی‌ نمانده‌ و از مردن‌ هراس‌ ندارند بلکه‌ عاشق‌ مردن‌ و دلباختۀ مرگند که‌ آن‌ عوالمی‌ را که‌ در اینجا ندیده‌اند و بنا به‌ مصلحتی‌ از ایشان‌ نهفته‌ مانده‌ است‌ در پیش‌ ببینند.


ص 22

و کسانیکه‌ به‌ این‌ دستورات‌ عمل‌ نمی‌نمایند و دوران‌ عمر خود را به‌ بازی‌ مشغول‌ و از دائرۀ اعتبار قدم‌ فرا نمی‌نهند، چون‌ باطل‌ دلهای‌ آنان‌ را مسخّر نموده‌ و در لباس‌ حقیقت‌ و با صورتهای‌ زینت‌ دهندۀ خیالیّه‌ افکار آنان‌ را به‌ خود مشغول‌ ساخته‌ و بالاخره‌ بدون‌ کامیابی‌ از ثمرات‌ هستی‌بخش‌ عالم‌ واقع‌ و وصول‌ به‌ مقصد خلقت‌ و سرّ آفرینش‌ و آشنائی‌ با وطن‌ اصلی‌ و ربط‌ با عالم‌ کلّی‌ و مناجات‌ و انس‌ با خدای‌ خود بسر برده‌اند؛ ناچار حرکت‌ آنها به‌ عالم‌ بعد توأم‌ با ضعف‌ و نقصان‌ وجودی‌ آنها بوده‌، با حال‌ انکسار و شکستگی‌ و همّ و غم‌ و حسرت‌ و اندوه‌ بدون‌ دریافت‌ نتیجه‌، تشنه‌کام‌ از این‌ عالم‌ رحلت‌ می‌کنند.

رِجَالٌ لَّا تُلْهِیهِمْ تِجَـٰرَةٌ وَ لَا بَیْعٌ عَن‌ ذِکْرِ اللَهِ وَ إِقَامِ الصَّلَو'ةِ وَ إِیتَآءِ الزَّکَو'ةِ یَخَافُونَ یَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَ الابْصَـٰرُ * لِیَجْزِیَهُمُ اللَهُ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَ یَزِیدَهُم‌ مِّن‌ فَضْلِهِ وَ اللَهُ یَرْزُقُ مَن‌ یَشَآءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ * وَ الَّذِینَ کَفَرُوٓا أَعْمَـٰلُهُمْ کَسَرَابِ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْـَانُ مَآءً حَتَّی‌'ٓ إِذَا جَآءَهُ و لَمْ یَجِدْهُ شَیْـًا وَ وَجَدَ اللَهَ عِندَهُ و فَوَفَّـی'هُ حِسَابَهُ و وَ اللَهُ سَرِیعُ الْحِسَابِ[7].

تابش‌ نور حقیقت‌ و جلوۀ الهی‌ در دل‌ مردمانی‌ است‌ که‌ تجارت‌ و خرید و فروش‌ آنها را از یاد خدا و اقامۀ نماز و زکاة‌ باز نداشته‌ و امور اعتباریّۀ این‌ عالم‌، از آن‌ مقصد و مقصود و از آن‌ هدف‌ و معبود آنها را به‌ خود مشغول‌ نکرده‌ است‌. پیوسته‌ آنان‌ از روزی‌ که‌ عاقبت‌ وخیم‌


23ص

اعمال‌ زشت‌ دلها و چشمها را واژگون‌ کند در خوف‌ و هراسند.

آری‌، خداوند به‌ بهترین‌ پاداش‌ آنان‌ را مفتخر خواهد نمود، و از فضل‌ و رحمت‌ خود مقدار بیشتری‌ به‌ آنان‌ عنایت‌ خواهد فرمود، و خداوند از روزیهای‌ وافر خود بدون‌ دریغ‌ و حساب‌ به‌ آنها مرحمت‌ خواهد نمود.

امّا کسانیکه‌ به‌ خدای‌ خود کافر شدند، اعمال‌ آنها، رفتار آنها، مقصد و منظور آنها مانند سراب‌ است‌. سراب‌، آب‌ خیالی‌ است‌ نه‌ واقعی‌؛ شخص‌ برای‌ پیدا کردن‌ آب‌ هر چه‌ می‌رود دستش‌ به‌ آب‌ نمی‌رسد، چون‌ سراب‌ است‌، از شعاع‌ خورشید روی‌ ریگها و خاکهای‌ متلالی‌ منظره‌ای‌ از آب‌ از دور به‌ چشم‌ می‌خورد و انسان‌ تشنه‌ تصوّر آب‌ می‌کند.

کافر تشنه‌کام‌ برای‌ آنکه‌ خود را از آب‌ سیراب‌ کند، در بیابان‌ خشک‌ و سوزان‌ عالم‌ اعتبار بدنبال‌ آب‌ می‌دود ولی‌ به‌ آب‌ هرگز نمی‌رسد و کامش‌ سیراب‌ نمی‌گردد. عمرش‌ سپری‌ می‌شود، نعمت‌ حیات‌ را از دست‌ می‌دهد. چون‌ به‌ صراط‌ مستقیم‌ حرکت‌ نکرده‌ و نقاط‌ ضعف‌ وجود خود را ترمیم‌ نکرده‌، نقصان‌ وجودی‌ تبدیل‌ به‌ کمال‌ نشده‌، آب‌ نخورده‌، از آب‌ حیات‌ استفاده‌ نکرده‌ است‌. تنها بدنبال‌ سراب‌ رفته‌؛ سراب‌ که‌ انسان‌ را سیراب‌ نمی‌کند! در نتیجه‌ عمر تباه‌ و در پیشگاه‌ خدا و عالم‌ حقیقت‌ شرمنده‌ و مورد حساب‌ و بازجوئی‌ قرار خواهد گرفت‌.

بازگشت به فهرست

فرق‌ مؤمن‌ و کافر در پیروی‌ از عقل‌ و حسّ

از اینجا استفاده‌ می‌شود که‌ کفّار هم‌ بدنبال‌ آب‌ می‌گردند. کفّار


ص 24

هم‌ بدنبال‌ خدا می‌گردند. آنها هم‌ گمشده‌ای‌ دارند و برای‌ بدست‌ آوردن‌ آن‌ در حرکت‌ و جستجو و برای‌ نیل‌ به‌ آن‌ در تکاپو و تلاشند لیکن‌ راه‌ را گم‌ کرده‌اند. راه‌، راه‌ آب‌ باید باشد نه‌ راه‌ سراب‌. مؤمن‌ بدنبال‌ آب‌ می‌رود و از راه‌ آب‌ به‌ چشمۀ زلال‌ و گوارای‌ حقیقت‌ دست‌ می‌یابد و سیراب‌ می‌شود؛ کافر برای‌ رفع‌ تشنگی‌ و رسیدن‌ به‌ آب‌ راه‌ آب‌ را بدست‌ نسیان‌ سپرده‌، راه‌ سراب‌ در پیش‌ می‌گیرد، و برای‌ زیاد کردن‌ اعتباریّات‌ دنیا از جاه‌ و مال‌ و زن‌ و فرزند و ریاست‌ و حکومت‌ هر چه‌ بیشتر می‌کوشد، و هر چه‌ بیشتر بکوشد از راه‌ حقیقت‌ دورتر شده‌ و به‌ سراب‌ نزدیکتر، حرارت‌ آفتاب‌ و سوزندگی‌ بیابان‌ خشک‌ جگر او را تشنه‌، عمر سپری‌، راه‌ برگشت‌ باقی‌ نمانده‌، با نکبت‌ و وبال‌ در آرزوهای‌ خود مدفون‌ می‌گردد و خیالات‌ و افکار باطل‌ مقبرۀ او می‌شود.

بازگشت به فهرست

تقسیم‌ مراحل‌ اعتباری‌ در طول‌ حیات‌ انسان‌ از نظر قرآن‌ مجید

در قرآن‌ مجید چقدر این‌ موضوع‌ به‌ شکل‌ عالی‌ و تشبیه‌ لطیفی‌ بیان‌ شده‌ است‌:

اعْلَمُوٓا أَنَّمَا الْحَیَو'ةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفَاخُرُ بَیْنَکُمْ وَ تَکَاثُرٌ فِی‌ الامْوَ'لِ وَ الاوْلَـٰدِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَبَاتُهُ و ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرَن'هُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطَـٰمًا وَ فِی‌ الاخِرَةِ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِّنَ اللَهِ وَ رِضْوَ'نٌ وَ مَا الْحَیَو'ةُ الدُّنْیَآ إِلَّا مَتَـٰعُ الْغُرُورِ[8].

ببینید خداوند علیّ أعلا چگونه‌ حقیقت‌ را برای‌ انسان‌ مجسّم‌


ص 25

می‌کند؛ می‌فرماید: این‌ زندگی‌ دنیا، این‌ زندگی‌ که‌ بشر با این‌ صحنۀ وسیع‌ از اعتبارات‌ و خواسته‌ها و آرزوها که‌ عمر خود را بر اساس‌ آنها سپری‌ می‌کند، و ساعات‌ و دقائق‌ خود را بر آنها منطبق‌ می‌نماید، و بالاخره‌ با دست‌ تهی‌ از دنیا می‌رود، از پنج‌ موضوع‌ خارج‌ نیست‌. این‌ زندگی‌ که‌ حقیقةً مادون‌ زندگی‌ حیوانات‌ و بهائم‌ است‌، این‌ اعتباریّاتی‌ که‌ بشر را بخود مشغول‌ نموده‌ و از حقائق‌ دور نموده‌ و از زیست‌ درندگان‌ پائین‌تر آورده‌ است‌، مرکّب‌ است‌ از لَعِب‌: بازی‌ بدون‌ خواهش‌ نفسانی‌، و لَهْو: کارهائی‌ که‌ انسان‌ روی‌ تمایلات‌ نفسانی‌ انجام‌ می‌دهد و غرض‌ عقلائی‌ صحیحی‌ بر آن‌ مترتّب‌ نیست‌، و زینَة‌: روی‌ باطل‌ و اعتبارات‌ را به‌ لباس‌ حقیقت‌ پوشانیدن‌ و امور فانیه‌ را بصورت‌ امور باقیه‌ جلوه‌دادن‌، وَ تَفَاخُرُ بَیْنَکُمْ: خودپسندی‌ نمودن‌ و بر اساس‌ تفاخر و مباهات‌ امور زندگی‌ خود را بنا نهادن‌، و تَکَاثُرٌ فِی‌ الامْوَ'لِ وَ الاوْلَـٰدِ: پیوسته‌ بدنبال‌ زیاد نمودن‌ مقدار اموال‌ و تعداد اولاد بر آمدن‌.

مرحوم‌ شیخ‌ بهاء الدّین‌ عاملی‌ (ره‌) کلام‌ لطیفی‌ [9] در تفسیر این‌ آیه‌ دارد و می‌فرماید: خداوند این‌ پنج‌ مرتبه‌ را به‌ موازات‌ سیر عمر افراد بشر بیان‌ فرموده‌ است‌. چون‌ انسان‌ در اوّل‌ مرحله‌ از زندگی‌ که‌


ص 26

همان‌ دوران‌ صباوت‌ است‌ به‌ بازی‌ مشغول‌ می‌گردد، و سپس‌ در اوان‌ بلوغ‌ به‌ لهو و امور مُشهیانه‌ دست‌ می‌زند، و در هنگام‌ شباب‌ و جوانی‌ زینت‌ به‌ حدّ اعلا بدو روی‌ می‌آورد، و در نیمۀ عمر به‌ تفاخر و حسّ تفوّق‌ می‌پردازد، و بالاخره‌ در اوان‌ پیری‌ و شیخوخیّت‌ داعیۀ زیاد نمودن‌ اموال‌ و اولاد در سر او می‌افتد.

آری‌! انسان‌ پس‌ از گذرانیدن‌ دوران‌ صباوت‌ و بلوغ‌ دوست‌ دارد به‌ خود زینت‌ ببندد. لباس‌ خود را، شغل‌ خود را، زندگی‌ و مکان‌ خود را، و بالاخره‌ تمام‌ متعلّقات‌ خود را بنحوی‌ ترتیب‌ دهد که‌ نقش‌ بقاء و بنحو ابدیّت‌ زیست‌ نمودن‌، روی‌ حقیقت‌ فناء را بپوشاند و واقع‌ امر در تحت‌ این‌ نقشهای‌ باطله‌ مختفی‌ و منتفی‌ گردد. از این‌ مرحله‌ که‌ بگذریم‌ دوران‌ تفاخر است‌، می‌گوید: قدرت‌ من‌ چنین‌ است‌، مال‌ من‌ چنان‌ است‌، علم‌ من‌ فلان‌ است‌؛ حتّی‌ با کمال‌ جرأت‌ به‌ استخوانهای‌ پوسیده‌ و خاکستر شدۀ آباء و نیاکان‌ خود فخر می‌کند و رجز می‌خواند، و بر اشیاء درهم‌ شکسته‌ و نقشه‌های‌ پوسیده‌ افتخار می‌کند و آنها را در موزه‌های‌ مجلّل‌ و با شکوه‌ قرار می‌دهد و شعرهای‌ حماسی‌ می‌خواند. و بالاخره‌ در آخر دوران‌ زندگی‌ نیروی‌ وجودی‌ خود را در زیاد کردن‌ مال‌ و فرزند متمرکز می‌کند.

انسان‌ طبعاً هر چه‌ عمرش‌ زیادتر شود حریص‌تر می‌شود؛ در جوانی‌ انفاق‌ در راه‌ خدا می‌کرد، حالا نمی‌کند؛ حسّ گذشت‌ و ایثار داشت‌، حالا ندارد.

طبع‌ بشر چنین‌ است‌ که‌ بر هر اساسی‌ تربیت‌ شود نفس‌ او بر


ص 27

همان‌ اساس‌ متحجّر می‌گردد و احوال‌ گذران‌ او بصورت‌ ملکات‌ ثابته‌ در می‌آید. البتّه‌ چون‌ خود را بر محور قانون‌ دین‌ و حقّ تربیت‌ ننموده‌ است‌ لذا در آخر عمر نتیجۀ نفسانی‌ او همان‌ تراکم‌ احوال‌ و تحجّر خاطرات‌ و افکار اوست‌.

بازگشت به فهرست

داستان‌ پیرمرد حریص‌ و هارون‌ الرّشید در آرزوی‌ دراز

گویند روزی‌ هارون‌ الرّشید به‌ خاصّان‌ و ندیمان‌ خود گفت‌: من‌ دوست‌ دارم‌ شخصی‌ که‌ خدمت‌ رسول‌ اکرم‌ صلّی‌ الله‌ علیه‌ وآله‌ وسلّم‌ مشرّف‌ شده‌ و از آنحضرت‌ حدیثی‌ شنیده‌ است‌ زیارت‌ کنم‌ تا بلاواسطه‌ از آنحضرت‌ آن‌ حدیث‌ را برای‌ من‌ نقل‌ کند. چون‌ خلافت‌ هارون‌ در سنۀ یکصد و هفتاد از هجرت‌ واقع‌ شد و معلوم‌ است‌ که‌ با این‌ مدّت‌ طولانی‌ یا کسی‌ از زمان‌ پیغمبر باقی‌ نمانده‌، یا اگر باقی‌ مانده‌ باشد در نهایت‌ ندرت‌ خواهد شد. ملازمان‌ هارون‌ در صدد پیدا کردن‌ چنین‌ شخصی‌ بر آمدند و در اطراف‌ و اکناف‌ تفحّص‌ نمودند، هیچکس‌ را نیافتند بجز پیرمرد عجوزی‌ که‌ قوای‌ طبیعی‌ خود را از دست‌ داده‌ و از حال‌ رفته‌ و فتور و ضعف‌ کانون‌ و بنیاد هستی‌ او را در هم‌ شکسته‌ بود و جز نفس‌ و یک‌ مشت‌ استخوانی‌ باقی‌ نمانده‌ بود.

او را در زنبیلی‌ گذارده‌ و با نهایت‌ درجۀ مراقبت‌ و احتیاط‌ به‌ دربار هارون‌ وارد کردند و یکسره‌ به‌ نزد او بردند. هارون‌ بسیار مسرور و شاد گشت‌ که‌ به‌ منظور خود رسیده‌ و کسی‌ که‌ رسول‌ خدا را زیارت‌ کرده‌ است‌ و از او سخنی‌ شنیده‌، دیده‌ است‌.

گفت‌: ای‌ پیرمرد! خودت‌ پیغمبر اکرم‌ را دیده‌ای‌ ؟ عرض‌ کرد: بلی‌.


ص 28

هارون‌ گفت‌: کی‌ دیده‌ای‌ ؟ عرض‌ کرد: در سنّ طفولیّت‌ بودم‌، روزی‌ پدرم‌ دست‌ مرا گرفت‌ و به‌ خدمت‌ رسول‌ الله‌ صلّی‌ الله‌ علیه‌ وآله‌ و سلّم‌ آورد. و من‌ دیگر خدمت‌ آنحضرت‌ نرسیدم‌ تا از دنیا رحلت‌ فرمود.

هارون‌ گفت‌: بگو ببینم‌ در آنروز از رسول‌ الله‌ سخنی‌ شنیدی‌ یا نه‌ ؟ عرض‌ کرد: بلی‌، آنروز از رسول‌ خدا این‌ سخن‌ را شنیدم‌ که‌ می‌فرمود:

یَشِیبُ ابْنُ ءَادَمَ وَ تَشُبُّ مَعَهُ خَصْلَتَانِ: الْحِرْصُ وَ طُولُ الامَلِ [10].

«فرزند آدم‌ پیر می‌شود و هر چه‌ بسوی‌ پیری‌ می‌رود به‌ موازات‌


ص 29

آن‌، دو صفت‌ در او جوان‌ می‌گردد: یکی‌ حرص‌ و دیگری‌ آرزوی‌دراز.»

هارون‌ بسیار شادمان‌ و خوشحال‌ شد که‌ روایتی‌ را فقط‌ با یک‌ واسطه‌ از زبان‌ رسول‌ خدا شنیده‌ است‌؛ دستور داد یک‌ کیسۀ زر بعنوان‌ عطا و جائزه‌ به‌ پیر عجوز دادند و او را بیرون‌ بردند.

همینکه‌ خواستند او را از صحن‌ دربار به‌ بیرون‌ ببرند، پیرمرد نالۀ ضعیف‌ خود را بلند کرد که‌ مرا به‌ نزد هارون‌ برگردانید که‌ با او سخنی‌ دارم‌. گفتند: نمی‌شود. گفت‌: چاره‌ای‌ نیست‌، باید سؤالی‌ از هارون‌ بنمایم‌ و سپس‌ خارج‌ شوم‌!

زنبیل‌ حامل‌ پیرمرد را دوباره‌ به‌ نزد هارون‌ آوردند. هارون‌ گفت‌: چه‌ خبر است‌ ؟ پیرمرد عرض‌ کرد: سؤالی‌ دارم‌. هارون‌ گفت‌: بگو. پیرمرد گفت‌: حضرت‌ سلطان‌! بفرمائید این‌ عطائی‌ که‌ امروز به‌ من‌ عنایت‌ کردید فقط‌ عطای‌ امسال‌ است‌ یا هر ساله‌ عنایت‌ خواهید فرمود؟

هارون‌ الرّشید صدای‌ خنده‌اش‌ بلند شد و از روی‌ تعجّب‌ گفت‌: صَدَقَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّی‌ اللَهُ عَلَیْهِ وَءَالِهِ؛ یَشِیبُ ابْنُ ءَادَمَ وَ تَشِبُّ مَعَهُ خَصْلَتَانِ: الْحِرْصُ وَ طُولُ الامَلِ!

«راست‌ فرمود رسول‌ خدا که‌ هر چه‌ فرزند آدم‌ رو به‌ پیری‌ و فرسودگی‌ رود دو صفت‌ حرص‌ و آرزوی‌ دراز در او جوان‌ می‌گردد!»

این‌ پیرمرد رمق‌ ندارد و من‌ گمان‌ نمی‌بردم‌ که‌ تا درِ دربار زنده‌ بماند، حال‌ می‌گوید: آیا این‌ عطا اختصاص‌ به‌ این‌ سال‌ دارد یا هرساله‌ خواهد بود. حرص‌ ازدیاد اموال‌ و آرزوی‌ طویل‌ او را بدین‌


ص 30

سرحدّ آورده‌ که‌ بازهم‌ برای‌ خود عمری‌ پیش‌بینی‌ می‌کند و در صدد اخذ عطای‌ دیگری‌ است‌.

باری‌، این‌ نتیجۀ عدم‌ تربیت‌ نفس‌ انسانی‌ به‌ ادب‌ الهی‌ است‌ که‌ حرص‌ و آرزو در وجود او دامنش‌ گسترده‌ می‌گردد و با طیف‌ وسیعی‌ رو به‌ تزاید می‌رود که‌ حدّ یَقِف‌ ندارد.

امّا کسانی‌ که‌ با ایمان‌ به‌ مبدأ ازلی‌ و ابدی‌ و گرایش‌ به‌ وجود سرمدی‌ حضرت‌ ذوالجلال‌ و الإکرام‌ رخت‌ خود را در جهان‌ باقی‌ می‌برند و دل‌ به‌ کلّیّت‌ و ابدیّت‌ می‌دهند و طبعاً با عمل‌ صالح‌ رفتار زندگی‌ خود را بر اساس‌ عدل‌ و انصاف‌ می‌نهند، پاداش‌ آنها نزد خدا بوده‌ و بطور همیشگی‌ و مستمرّ به‌ آنها خواهد رسید؛ إِلَّا الَّذِینَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّـٰلِحَـٰتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ [11].

پاداشی‌ که‌ حدّ و حساب‌ ندارد و در بهشت‌ جاودان‌ و عالم‌ ابدیّت‌؛ از بهترین‌ نعمت‌ معنوی‌ و حقیقی‌ متمتّع‌ خواهند بود؛ فَأُولَـٰئِِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ یُرْزَقُونَ فِیهَا بِغَیْرِ حِسَابٍ [12].

و روزی آنان از جانب پروردگارشان هر صبح وشام به آنهاخواهد رسید؛ وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیهَا بُکْرَةً وَ عَشِیًّا [13].

بازگشت به فهرست

تمثیل‌ زندگی‌ دنیا به‌ نباتات‌ سرسبز و خشکیدن‌ آنها

خداوند پس‌ از بیان‌ این‌ پنج‌ مرحله‌ از زندگانی‌ دنیا؛ چون‌ هر یک‌ از آنها دستخوش‌ زوال‌ و بوار می‌باشد و بالاخره‌ چون‌ سراب‌


ص 31

می‌گذرد و از ذات‌ این‌ مراحل‌ حقیقتی‌ عائد انسان‌ نمی‌گردد؛ بعنوان‌ تمثیل‌ مثالی‌ می‌آورد:

کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَبَاتُهُ و ثُمَّ یَهِیجُ فَتَریٰهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطَـٰمًا[14].

این‌ لعب‌ و لهو و زینت‌ و دوران‌ تفاخر و تکثیر اموال‌ و اولاد از بین‌ می‌رود، و آن‌ شادابی‌ و طراوت‌ جوانی‌ و غرور جمال‌ و عزِّ

از آنها باقی‌ نخواهد ماند.

عیناً به‌ مثابۀ باران‌ تند و فراوان‌ با دانه‌های‌ حیات‌بخش‌ خود که‌ از آسمان‌ می‌بارد و چنان‌ زمین‌ را سیراب‌ می‌کند که‌ دهقانان‌ و برزگران‌ از نباتات‌ روئیده‌ و خرّمی‌ و سرسبزی‌ گیاهان‌ در شگفت‌

به‌ زردی‌ و خشکی‌ گردد و آن‌ لطافت‌ تبدیل‌ به‌ خشونت‌ شود. گیاه‌ سبز و خرّم‌، خشک‌ و مانند علفهای‌ خشکیده‌ خرد و ریز ریز گردد و خاکستر شود.

این‌ مثال‌ و نمونۀ زندگی‌ دنیاست‌ که‌ علم‌ و قدرت‌ و حیات‌ و سائر سرمایه‌های‌ انسانی‌ ترقّی‌ نموده‌ به‌ اوج‌ خود می‌رسد، استعدادها در مرحلۀ اعلای‌ از فعلیّت‌ جلوه‌ و خودنمائی‌ می‌کند و مانند آتش‌ در آتشگردان‌ نطفه‌های‌ سرد مبدّل‌ به‌ انسان‌ پرحرارت‌ و پرجوش‌ و خروش‌ می‌گردد، که‌ ناگهان‌ از نقطۀ اوج‌ به‌ سمت‌ حضیض‌ می‌گراید و تمام‌ این‌ صفات‌ رو به‌ کمی‌ و نقصان‌ می‌رود، کندی‌ و


ص 32

سستی‌ و ضعف‌ انسان‌ را از هر سو تهدید می‌کند تا کم‌کم‌ او را در آستانۀ مرگ‌ و عبور از این‌ عالم‌ طبع‌ وارد بنماید.

ولیکن‌ باید دانست‌ که‌ این‌ آخرین‌ مرحلۀ حیات‌ نیست‌ و دوران‌ زندگی‌ بدین‌ نقطه‌ پایان‌ نمی‌پذیرد؛ بلکه‌: وَ فِی‌ الاخِرَةِ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِّنَ اللَهِ وَ رِضْوَ'نٌ وَ مَا الْحَیَو'ةُ الدُّنْیَآ إِلَّا مَتَـٰعُ الْغُرُورِ [15].

در عالم‌ جان‌ و حقیقت‌ و نتیجۀ این‌ عالم‌ که‌ عالم‌ آخرت‌ است‌ مردم‌ به‌ دو دسته‌ منقسم‌ می‌شوند:

یکدسته‌ کسانیکه‌ به‌ همین‌ امور ظاهریّه‌ قناعت‌ نموده‌ و از زینتها و غرور دنیا و اعتباریّات‌ و لذائذ موقّته‌ قدمی‌ فراتر ننهاده‌ و کام‌ آنها از آب‌ حیات‌ سرمدی‌ سیراب‌ نگشته‌ و به‌ معدن‌ عظمت‌ و لقای‌ خدای‌ خود نائل‌ نشده‌ و در پرتو صفات‌ جمال‌ او از جذبات‌ ربّانیّه‌ بهرمند نشده‌ و بالاخره‌ هر چه‌ بوده‌ برای‌ آنها جز سرابی‌ بیشتر نبوده‌ است‌، لذائذ فانیه‌ از بین‌ رفته‌ و کسب‌ لذّات‌ دائمیّه‌ را هم‌ که‌ ننموده‌اند؛ لذا در آخرت‌ نتیجۀ آنها محرومیّت‌ است‌.

نتیجه‌ انغمار در لذّات‌ اعتباریّه‌ و تجاوز از مقام‌ عدالت‌ و عبودیّت‌ حضرت‌ حقّ جلّ و علا و سرپیچی‌ از دستورات‌ عقل‌ و فطرت‌ و شرع‌ و اتّکای‌ به‌ نفس‌ امّاره‌، همان‌ عذاب‌ شدید در روز بازپسین‌ است‌.

دسته‌ دوّم‌ کسانی‌ هستند که‌ امور ظاهریّۀ دنیا را عنوان‌ برای‌ عالم‌


ص 33

ابدی‌ قرار داده‌ و خود را در کام‌ سهمگین‌ اعتباریّات‌ فانی‌ نکرده‌اند، و تمام‌ وجود و قوای‌ خود را صرف‌ لذائذ موقّت‌ و زودگذر ننموده‌، و به‌ سراب‌ از آب‌ اکتفا ننموده‌اند، و به‌ موازات‌ طیّ این‌ زندگی‌، نظر به‌ باطن‌ این‌ عالم‌ نموده‌ و از حیات‌ ثمربخش‌ ابدیّت‌ زندگی‌ یافته‌ و با ربط‌ با خدا و امید دیدار جمال‌ ازلی‌ و دلبستگی‌ به‌ انوار سرمدی‌ بهرمند شده‌اند.

نتیجۀ استقامت‌ و پایداری‌ برای‌ وصول‌ به‌ مقام‌ عظمت‌ و مقاومت‌ در مقام‌ متین‌ صدق‌ و حقیقت‌ همانا رضوان‌ خدا و کامیابی‌ از صفات‌ حسنی‌ و اسماء علیای‌ او و بهرمندی‌ از مقام‌ مغفرت‌ است‌.

بازگشت به فهرست

استفادۀ لطیف‌ علاّمۀ طباطبائی‌ از قرآن‌ مبنی‌ بر آنکه‌ آخرت‌ باطن‌ دنیاست‌

حضرت‌ استاد گرامی‌ علاّمۀ طباطبائی‌ مُدّ ظلُّه‌ العالی‌ در رسالۀ «الإنسان‌ فی‌ الدُّنیا» که‌ هنوز هم‌ طبع‌ نشده‌ و با شش‌ رسالۀ دیگر در یک‌ مجموعه‌ گرد آمده‌ و از آثار نفیس‌ غیر مطبوعۀ ایشان‌ است‌ می‌فرماید: ممکن‌ است‌ در این‌ آیۀ مبارکه‌، «وَ فِی‌ الاخِرَةِ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِّنَ اللَهِ وَ رِضْوَ'نٌ» عطف‌ بر کلمۀ « لَعِبٌ» باشد؛ و بنابراین‌ در معنی‌ چنین‌ می‌شود: إنَّما الْحَیَوةُ الدُّنْیا فِی‌ الاخِرَةِ عَذابٌ شَدیدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَهِ وَ رِضْوانٌ. یعنی‌ همین‌ زندگی‌ ظاهری‌ دنیا که‌ از این‌ پنج‌ چیز تشکیل‌ یافته‌ است‌ یک‌ باطنی‌ دارد که‌ آنها بصورت‌ عذاب‌ شدید و یا مغفرت‌ و رضای‌ خدا بوده‌ و بدین‌ نحو جلوه‌ خواهد نمود. و بنابراین‌، عالَم‌ آخرت‌ باطن‌ دنیاست‌، و دنیا ظاهر آخرت‌ است‌؛ و شاهد این‌ معنی‌ آنکه‌ خداوند بعد از این‌ آیه‌ بلافاصله‌ می‌فرماید:


ص 34

سَابِقُوا إِلَی‌' مَغْفِرَةٍ مِّن‌ رَّبِّکُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا کَعَرْضِ السَّمَآءِ وَ الارْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِینَ ءَامَنُوا بِاللَهِ وَ رُسُلِهِ.[16]

«سبقت‌ بگیرید بسوی‌ مقام‌ مغفرت‌ پروردگارتان‌ و بهشتی‌ که‌ وسعت‌ آن‌ به‌ اندازۀ آسمان‌ و زمین‌ است‌؛ آن‌ بهشتی‌ که‌ برای‌ مؤمنین‌ به‌ پروردگار و گرویدگان‌ به‌ پیمبرانش‌ مهیّا و آماده‌ شده‌ است‌.»

پس‌ سبقت‌ بسوی‌ مغفرت‌ و بهشت‌ خدا امری‌ است‌ که‌ در این‌ دنیا پیدا می‌شود و در این‌ زندگی‌ بدست‌ می‌آید، اگر نظر به‌ باطن‌ دنیا کرده‌ شود و بر آن‌ اساس‌ انسان‌ رشتۀ فعّالیّت‌ها وکوشش‌های‌ خود را ترتیب‌ دهد.

بازگشت به فهرست

فرق‌ کردار مردان‌ خدا و بردگان‌ دنیا

تمام‌ امور دنیوی‌ که‌ پایۀ زندگی‌ و حیات‌ بشر در این‌ عالم‌ است‌ مانند معاملات‌، تجارات‌، زراعات‌، صناعات‌، نکاح‌ و طلاق‌ و غیرها بین‌ مومن‌ و کافر مشترک‌ است‌. مؤمن‌ از آنها نتیجۀ حقیقی‌ می‌گیرد چون‌ نظر به‌ أصالت‌ آن‌ داد؛ کافر نتیجۀ اعتباری‌ می‌گیرد چون‌ صرفاً نظر به‌ ظاهر آن‌ دارد.

أمیرالمؤمنین‌ علیه‌ السّلام‌ بیل‌ دست‌ می‌گرفت‌، تخم‌ می‌کاشت‌، زراعت‌ می‌نمود، درخت‌ خرما می‌کاشت‌، نخلستان‌ ایجاد می‌کرد، زمین‌ را حفر می‌نمود، قنات‌ آب‌ روان‌ جاری‌ می‌ساخت‌؛ مردم‌ کافر هم‌ همین‌ کارها را می‌کنند، فرقش‌ چیست‌ ؟ این‌ غفلت‌ است‌ و آن‌ بیداری‌ است‌. این‌ به‌ آرزوی‌ تمتّع‌ از همین‌ لذّات‌ می‌کاود و بر پایه‌ حبّ نفس‌ و زیادی‌ ثروت‌ و مال‌ و فرزند و مفاخره‌ بهره‌برداری‌


ص 35

می‌کند؛ و آن‌ بر اساس‌ اعانت‌ و کمک‌ و دستگیری‌ به‌ مساکین‌ و فقرا و عدالت‌ و رحمت‌ برای‌ رضای‌ پروردگار و عالم‌ ابدیّت‌ و اصالت‌ معنی‌ و روح‌ انجام‌ می‌دهد.

أمیرالمؤمنین‌ علیه‌ السّلام‌ برای‌ چه‌ قنات‌ جاری‌ می‌کرد ؟ برای‌ چه‌ خطبه‌ می‌خواند ؟ برای‌ چه‌ شمشیر بدست‌ می‌گرفت‌ و در سرما و گرما با مواجهۀ با هزاران‌ مشکل‌ فعّالیّت‌ می‌نمود ؟ آیا برای‌ زیاد کردن‌ مال‌ یا حبّ ریاست‌ و خودنمائی‌ مظاهر کمال‌ و جمالش‌ بود ؟ ابداً ابداً! او کار می‌کرد با دیدۀ واقع‌بین‌، با چشم‌ خدا بین‌. کار می‌کرد چون‌ نفس‌ کار مطلوب‌ بود. دیگران‌ کار می‌کنند برای‌ مقاصد جزئیّه‌. همین‌ است‌ مَفرق‌ طرق‌ و بس‌.

مؤمن‌ و کافر هر دو به‌ موازات‌ هم‌ عمر خود را طی‌ می‌کنند، بازی‌ می‌کنند، و از دنیا متمتّع‌ می‌شوند، و دست‌ به‌ تجارت‌ و زراعت‌ و صناعت‌ می‌برند، نکاح‌ می‌کنند، زن‌ می‌گیرند، بچه‌ می‌آورند؛ امّا مؤمن‌ بر پایۀ اصیل‌ ایمان‌ به‌ معنی‌ و روح‌ و بر جلوۀ خدا و اتّکاء بر بقاء انجام‌ می‌دهد و کافر بر پایۀ سست‌ دعاوی‌ نفسانیّه‌ و لذائذ فانیه‌ و شهوات‌ و زینت‌های‌ فریبنده‌. کافر نظر به‌ ظاهر دارد و مؤمن‌ در شکم‌ ظاهر نظر به‌ باطن‌ دارد.

بازگشت به فهرست

معنای‌ زینت‌ و غرور بودن‌ دنیا، و اثر آن‌

راه‌ مؤمن‌ حقیقت‌ است‌ و واقع‌؛ راه‌ کافر زینت‌ است‌ و غرور. زینت‌ چیزی‌ است‌ که‌ انسان‌ را از حقّ به‌ باطل‌ می‌گرایاند، و باطل‌ را به‌ چهرۀ‌ حقّ و زشتی‌ را بصورت‌ جمال‌ و زیبائی‌ در نظر جلوه‌ می‌دهد. شخصی‌ که‌ خود را زینت‌ می‌کند برای‌ آنست‌ که‌ خود را نیکو


ص 36

بنمایاند، زن‌ که‌ زینت‌ می‌کند، گیسوان‌ و چهرۀ‌ خود را می‌آراید، دست‌بند و گردن‌بند و گوشوار می‌بندد برای‌ آنستکه‌ معایب‌ خود را نیکو جلوه‌ دهد یا بر حُسن‌ خود بیفزاید؛ و چون‌ دارای‌ حسن‌ واقعی‌ نیست‌ و زینت‌ دارای‌ حُسن‌ است‌، با زینت‌ نمودن‌، دیدۀ ناظر را از زشتی‌ خود و نارسائی‌ حسن‌ خود معطوف‌ به‌ حسن‌ زینت‌ می‌کند و در نتیجه‌ شخص‌ ناظر دیده‌اش‌ از نظر به‌ صاحب‌ زینت‌ و ادارک‌ زشتی‌ او به‌ حسن‌ زینت‌ منعطف‌ می‌شود و بالمآل‌ و المجاز صاحب‌ زینت‌ را نیکو و حَسن‌ می‌یابد.

اگر دست‌ زن‌ به‌ اندازه‌ای‌ دارای‌ حسن‌ و زیبائی‌ باشد که‌ از زینت‌ دست‌بند وانگشتری‌ بی‌نیاز باشد، هیچگاه‌ زن‌ به‌ خود دست‌بند نمی‌بندد و انگشتری‌ به‌ انگشت‌ نمی‌کند و سینه‌ و بازوان‌ و گوش‌ خود را به‌ بازوبند و سینه‌بند و گوشوار نمی‌آراید، زیرا در این‌ صورت‌ این‌ قبیل‌ زینت‌ها مانع‌ جلوۀ حُسن‌ و طراوت‌ خدادادی‌ او شده‌ و جلوی‌ نیکوئی‌ او را می‌گیرد و زینت‌ دیگر عنوان‌ زینت‌ ندارد.

پس‌ استعمال‌ تمام‌ اقسام‌ زینت‌ برای‌ برگردانیدن‌ نظر صائب‌ از واقع‌ و متن‌ امر به‌ جهات‌ اعتباری‌ و نسبت‌های‌ ناروا و مجازی‌ است‌. و در حقیقت‌ زینت‌ یعنی‌ خدعه‌ و گول‌ و نهادن‌ دام‌ گسترده‌ و حیله‌ برای‌ انعطاف‌ افکار و گرایش‌ به‌ سوی‌ زیبائیهای‌ مجازی‌؛ و همین‌ است‌ معنای‌ غرور. دنیا خانه‌ زینت‌ و دار غرور است‌ یعنی‌ انسان‌ را گول‌ می‌زند، اعتباریّات‌ فانیه‌ در نظر انسان‌ به‌ صورت‌ حقائق‌ واقعیّه‌ جلوه‌ نموده‌ و برای‌ بدست‌ آوردن‌ آن‌ حقائق‌ انسان‌ گرفتار دام‌ هوس‌ و


ص 37

مشغول‌ به‌ زینت‌ و غرور، پیوسته‌ با این‌ اعتباریّات‌ خیالیّه‌ نرد عشق‌ می‌بازد و با این‌ صورتهای‌ زشت‌ و قبیحه‌ از فنا و زوال‌ و بوار و نیستی‌، عقد معاشقه‌ برقرار می‌کند تا بالنّتیجه‌ سرمایۀ وجودی‌ و هستی‌ خود را به‌ رایگان‌ از کف‌ می‌دهد.

ولی‌ مرد راستین‌ ابداً به‌ زینت‌ دنیا توجّه‌ نمی‌کند. و با دیدۀ واقع‌بین‌ حقیقتش‌ را نگریسته‌، به‌ امور اعتباریّه‌ و لذّتهای‌ فانیه‌ نسبت‌ بقا و دوام‌ نمی‌دهد. و خود را گول‌ نمی‌زند و با عجوزۀ آراسته‌ به‌ هزاران‌ مکر و فریب‌ و خدعه‌ و تزویری‌ که‌ هزاران‌ داماد را در آغوش‌ خویش‌ به‌ کام‌ مرگ‌ کشیده‌ است‌ عقد مناکحت‌ نمی‌بندد.

إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَی‌ الارْضِ زِینَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً * وَ إِنَّا لَجَـٰعِلُونَ مَا عَلَیْهَا صَعِیدًا جُرُزًا.[17]

«همانا ما آنچه‌ روی‌ زمین‌ است‌ زینت‌ قرار دادیم‌ تا مردمان‌ را بیازمائیم‌ که‌ کدامیک‌ گرایشش‌ به‌ حقیقت‌ بیشتر و کردار او نیکوتر است‌. و ما در عاقبت‌ کار آنچه‌ روی‌ زمین‌ است‌ به‌ صورت‌ یک‌ صحنۀ خاک‌ خالص‌ و بدون‌ خصوصیّت‌ و اثر قرار خواهیم‌ داد.»

در روی‌ زمین‌ آب‌ زینت‌ است‌. گیاهان‌ و درختان‌ و مناظر دلفریب‌ کوهها و آبشارها همه‌ زینت‌اند. پرندگان‌ و مرغان‌ زینتند. انعام‌ و چارپایان‌ زینتند. زنان‌ و فرزندان‌، ارحام‌ و عشیره‌، دوستان‌ و برادران‌ همه‌ زینتند. خداوند همه‌ را زینتِ مادّه‌ و هیولای‌ بدون‌ صورت‌ بدون‌ رنگ‌ و بو و بدون‌ جمال‌ و دلربائی‌ قرار داده‌ تا مردم‌


ص 38

رابیازماید که‌ از این‌ عمر و رشته‌ زندگی‌ چه‌ بهره‌ می‌گیرند، چه‌ قسم‌ بیرون‌ می‌آیند، چگونه‌ پاک‌ و خالص‌ می‌شوند؛ چون‌ تمام‌ این‌ اشکال‌ و صور در آتشگردان‌ گردون‌ تبدیل‌ به‌ خاکستر می‌شود و این‌ طراوت‌ و جمال‌ تبدیل‌ به‌ صورتهای‌ کریهه‌ و مناظر عجیبه‌ می‌گردد، زمین‌ سرسبز به‌ صورت‌ بیابان‌ خشک‌ و لمْ یَزرعْ در می‌آید.

خدا در این‌ میانه‌ امتحان‌ میکند که‌ کدام‌ فرد در این‌ گیرودار و جلوه‌های‌ فریبنده‌ و دامهای‌ گسترده‌ گول‌ نمی‌خورد، و از قوانین‌ فطرت‌ و عقل‌ و اخلاق‌ فاضله‌ و عمل‌ صالح‌ و ایمان‌ به‌ آفریدگار این‌ عالم‌ غریب‌ و عبودیّت‌ در پیشگاه‌ مقدّس‌ او که‌ از صورت‌ و شکل‌ و رنگ‌ و بو بیرون‌ است‌ تجاوز نمی‌کند، و از انفاق‌ و ایثار که‌ لازمۀ توجّه‌ به‌ واقعیّت‌ است‌ دریغ‌ نمی‌نماید، و دل‌ به‌ این‌ رنگ‌ و آن‌ بو نمیدهد که‌ با از بین‌ رفتن‌ آنها دل‌ هم‌ تباه‌ شود و در دیار هلاک‌ مدفون‌ گردد.

أمیرالمؤمنین‌ علیه‌ السّلام‌ در ضمن‌ خطبۀ 155 از «نهج‌ البلاغة‌» می‌فرماید:

فَمَنْ شَغَلَ نَفْسَهُ بِغَیْرِ نَفْسِهِ تَحَیَّرَ فِی‌ الظُّلُمَاتِ، وَ ارْتَبَکَ فِی‌الْهَلَکَاتِ، وَ مَدَّتْ بِهِ شَیَاطِینُهُ فِی‌ طُغْیَانِهِ، وَ زَیَّنَتْ لَهُ سَیِّی‌ءَ أَعْمَالِهِ؛ فَالْجَنَّةُ غَایَةُ السَّابِقِینَ، وَ النَّارُ غَایَةُ الْمُفَرِّطِینَ.[18]

«کسیکه‌ در این‌ دنیا از اصلاح‌ نفس‌ خود غافل‌ گردد و به‌ غیر خود مشغول‌ شود (خواه‌ به‌ افساد غیر یا به‌ اصلاح‌) چنین‌ کسی‌ در


ص 39

تاریکیهای‌ عمیق‌ فرو رفته‌ و متحیّر خواهد شد، و در وادی‌ هلاک‌ سقوط‌ خواهد نمود. بطوریکه‌ خلاصی‌ از آن‌ نباشد، و ابلیسان‌ و راهزنان‌ شیطانی‌ پیوسته‌ او را در طغیان‌ و سرکشی‌ می‌کشانند و زشتی‌ کردار او را به‌ صورت‌ فریبنده‌ در نزد او جلوه‌ می‌دهند؛ پس‌ بهشت‌ نهایت‌ سفر افرادی‌ است‌ که‌ از طغیان‌ و زینت‌ اعراض‌ کرده‌ و به‌ نفس‌ خود واصلاح‌ آن‌ مشغول‌ شده‌اند و گوی‌ سبقت‌ را از همگنان‌ ربوده‌اند، و آتش‌ نهایت‌ سیر زیان‌کاران‌ و کوتاه‌نظران‌ و تقصیرکاران‌ است‌.»

بازگشت به فهرست

خطبۀ «نهج‌ البلاغة‌» دربارۀ دنیا

و در جای‌ دیگر می‌فرماید:

الدُّنْیَا دَارُ غُرُورٍ وَ فَنَآءٍ، وَ مُلْتَقَـی‌ سَاعَـةٍ وَ وَدَاعٍ، وَ النَّاسُ مُتَصَرِّفُونَ فِیهَا بَیْنَ وَردٍ وَ صَدْرٍ، وَ صَآئِرُونَ خَبَرًا بَعْدَ أَثَرٍ. غَایَةُ کُلِّ مُتَحَرِّکٍ سُکُونٌ، وَ نِهَایَةُ کُلِّ مُتَکَوِّنٍ أَنْ لَا یَکُونَ؛ فَإذَا کَانَ ذَلِکَ کَذَلِکَ، فَلِمَ التَّهَالُکُ عَلَی‌ هَالِکٍ ؟ وَ اعْلَمُوا أَنَّمَا الدُّنْیَا تُطْلَبُ لِثَلَاثٍ: لِلْعِزِّ وَ الْغِنَی‌ وَ الرَّاحَةِ؛ فَمَنْ قَنِعَ عَزَّ، وَ مَنْ زَهِدَ اسْتَغْنَی‌، وَ مَنْ قَلَّ سَعْیُهُ اسْتَرَاحَ.

«دنیا خانۀ غرور و فنا و محلّ برخورد و ملاقات‌ است‌ یکساعت‌ با همدیگر و سپس‌ وداع‌ و مفارقت‌ از هم‌. مردم‌ پیوسته‌ در حرکت‌ می‌آیند و می‌روند و دائماً دو دروازۀ دنیا باز، دسته‌ای‌ وارد و دستۀ دیگر خارج‌ می‌شوند. و بعد از آنکه‌ در دنیا اثری‌ بودند تبدیل‌ به‌ خبر می‌گردند.

(یعنی‌ چه‌ ؟ یعنی‌ دیگر از وجود آنان‌ اثری‌ نیست‌. از قدرت‌


ص 40

آنها، از علم‌ آنها، از حیات‌ دنیوی‌ آنها، از تمام‌ صفات‌ و آثار آنان‌ اثری‌ نیست‌؛ خبر است‌. یک‌ روز اثر بودند امروز خبر شدند، شناسنامه‌ عوض‌ می‌شود، آقای‌... أیَّده‌ الله‌ تبدیل‌ به‌ مرحوم‌ آقای‌... رَحِمه‌ الله‌ می‌شود، امروز می‌گویند: خدایش‌ شفا دهد، برای‌ او حمد بخوانید، فردا می‌گویند: خدایش‌ رحمت‌ کند برای‌ او فاتحه‌ بخوانید. هست‌ اینطور یا نه‌ ؟!

برادر! پدر ما کو ؟ جدّ ما کو ؟ اجداد ما کجا رفتند ؟ همۀ آنها خبر شدند. یک‌ روز اثر بودند، چه‌ اثر مهمّی‌؛ دنیا را زیر گام‌ خود تکان‌ می‌دادند، فریاد أنانیّت‌ آنان‌ گوش‌ فلک‌ را کر می‌کرد؛ اینها همه‌ اثر بود. می‌آمدند در این‌ مساجد می‌نشستند به‌ نصائح‌ و مواعظ‌ گوش‌ می‌دادند، همه‌ اثر بود. امروز همه‌ خبر شدند، همه‌ و همه‌. ما هم‌ امروز اثریم‌؛ می‌گوئیم‌، می‌شنویم‌، در فعّالیّت‌ هستیم‌؛ فردا خبریم‌، می‌گویند: خدایشان‌ رحمت‌ کند، دیروز اثر بودند امروز خبر شدند. این‌ قرعه‌ای‌ نیست‌ که‌ فقط‌ بنام‌ آنان‌ زده‌ شود، شتری‌ است‌ که‌ درِ هر خانه‌ می‌خوابد و از همه‌ کس‌ استقبال‌ خواهد نمود.)

نهایت‌ هر متحرّکی‌ سکون‌ است‌؛ و آخر هر موجودی‌ که‌ لباس‌ حیات‌ و کون‌ پوشیده‌ أَن‌ لَا یَکُون‌ است‌. پس‌ چون‌ مطلب‌ از این‌ قرار است‌، به‌ چه‌ دلیل‌، به‌ چه‌ مجوّز عقلی‌ شخص‌ خود را برای‌ رسیدن‌ به‌ چیزهای‌ فانی‌ و خراب‌ در کام‌ هلاک‌ بیفکند و برای‌ وصول‌ به‌ این‌ امور فانیه‌ و زائله‌ در خودکشی‌ و تهالک‌ سبقت‌ گیرد ؟

بازگشت به فهرست

دنیا برای‌ عزّت‌ و غنی‌ و راحتی‌ است‌

بدانید ای‌ مردم‌! که‌ دنیا برای‌ سه‌ چیز مورد رغبت‌ و طلب‌ واقع‌


ص 41

می‌شود: برای‌ عزّت‌ و برای‌ غنی‌ و بی‌نیازی‌ و برای‌ راحتی‌؛ کسیکه‌ قناعت‌ پیشه‌ گیرد پیوسته‌ عزیز است‌، و کسیکه‌ در امور دنیویّه‌ بی‌رغبت‌ باشد و اظهار تمایل‌ و درخواست‌ نکند همیشه‌ بی‌نیاز است‌، و کسیکه‌ سعی‌ و کوشش‌ خود را برای‌ وصول‌ به‌ دنیا کم‌ کند راحت‌ است‌.»

دین‌ از طرف‌ خدا آمده‌ تا به‌ انسان‌ بگوید: ای‌ انسان‌! تو مهمل‌ نیستی‌، تو یک‌ موجود متفرّد و جدا از جمیع‌ موجودات‌ نیستی‌، تو متفرّق‌ نیستی‌، تو به‌ تمام‌ عالم‌ متّصلی‌، تو به‌ پروردگارت‌ مرتبطی‌، یک‌ جزء و یک‌ فرد از مجموعۀ عالم‌ کون‌ هستی‌، برای‌ مقصدی‌ آمده‌ای‌، و در این‌ دنیا به‌ جهت‌ خاصّی‌ زندگی‌ می‌کنی‌، و از اینجا هم‌ به‌ جای‌ دیگر خواهی‌ رفت‌؛ رَحِمَ اللَهُ امْرَأً عَلِمَ مِنْ أَیْنَ وَ فِی‌ أَیْنَ وَ إلَی‌ أَیْنَ. «خدا رحمت‌ کند کسی‌ را که‌ بداند از کجا آمده‌، و الآن‌ در کجاست‌، و به‌ کجا خواهد رفت‌.»

در روایت‌ است‌ که‌ چون‌ أمیرالمؤمنین‌ علیه‌ السّلام‌ این‌ آیه‌ از سورۀ قیامت‌ را قرائت‌ میفرمود: أَ یَحْسَبُ الإنسَـٰنُ أَن‌ یُتْرَکَ سُدًی[19]. «آیا انسان‌ گمان‌ می‌کند که‌ مهمل‌ و سر به‌ خود رها شده‌ است‌؟» اشکهایش‌ از دیدگانش‌ فرو میریخت‌ و این‌ آیه‌ را تکرار میفرمود.[20]


ص 42

تمام‌ فیض‌ و رحمت‌ پروردگار از عوالم‌ غیب‌ شامل‌ حال‌ فردی‌ است‌ که‌ خود را در عالم‌ هستی‌ و سرای‌ آفرینش‌ مهمل‌ و عبث‌ نمی‌بیند، خود را می‌بیند که‌ از نزد خدا آمده‌ و در این‌ دنیا برای‌ مأموریّتی‌ با برنامۀ خاصّی‌ وارد شده‌ است‌، باید بدان‌ عمل‌ کند و از این‌ دنیا هم‌ شادان‌ بسوی‌ خدا حرکت‌ کند، خوب‌ برود، با شوق‌ و محبّت‌ بسوی‌ مقام‌ رضوان‌ خدایش‌ ارتحال‌ کند.

اگر انسان‌ این‌ معنی‌ را خوب‌ بفهمد و طبعاً کردارش‌ نیز بر همین‌ پایه‌ و فکر متین‌ قرار گیرد، مرگش‌ آنقدر آسان‌ می‌شود که‌ از موئی‌ که‌ از میان‌ ماست‌ بکشند آسانتر است‌.

بازگشت به فهرست

تأثیر میزان‌ وابستگی‌ به‌ دنیا در سهولت‌ و سختی‌ مرگ‌

وقتی‌ عزرائیل‌ برای‌ قبض‌ روح‌ بندۀ مؤمن‌ می‌آید و او را بعلّت‌ انس‌ با فرزندان‌ و بستگان‌ و ارحام‌ و متعلّقات‌، در حرکت‌ به‌ آن‌ عالم‌ سنگین‌ می‌بیند و مؤمن‌ در پذیرش‌ قدری‌ تأنّی‌ و تأمّل‌ دارد، آن‌ ملک‌ مقرّب‌ به‌ نزد پروردگار ربّ ودود برمی‌گردد و علّت‌ تأنّی‌ مرد مؤمن‌ را عرض‌ می‌کند، خطاب‌ می‌رسد بر کف‌ دستت‌ بنویس‌ بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیمِ و نشانش‌ بده‌.


ص 43

عزرائیل‌ بر کف‌ دست‌ راست‌ خود می‌نویسد، بسم‌ الله‌ الرّحمن‌ الرّحیم‌ و آن‌ را به‌ مؤمن‌ نشان‌ می‌دهد که‌ ناگاه‌ مؤمن‌ خود را در عالم‌ دیگر در بحبوحات‌ بهشت‌ می‌بیند، و کیفیّت‌ حرکت‌ و مرگ‌ خود را ادراک‌ نمی‌کند. این‌ حال‌ مؤمن‌ است‌.

امّا پناه‌ به‌ خدا از سکرات‌ کافر؛ یک‌ عمر در جهت‌ مُعاکس‌ با عالم‌ حیات‌ گام‌ برداشته‌ و برای‌ زخارف‌ و زینت‌های‌ دنیا عمر خود را تباه‌ کرده‌، برای‌ جاه‌ و اعتبار، ساعات‌ و دقائق‌ هستی‌ خود را سپری‌ نموده‌، پروردگار رحیم‌ و رؤوف‌ را در بوتۀ نسیان‌ سپرده‌ و با دشمنان‌ او که‌ او را به‌ عالم‌ اعتبار و نیستی‌ گرایش‌ می‌دهند نقد عمر باخته‌ است‌؛ در اینحال‌ هر یک‌ از این‌ تعلّقات‌ مانند زنجیری‌ آهنین‌ که‌ دل‌ او را به‌ خود بسته‌اند او را به‌ سوی‌ خود می‌کشند، هزاران‌ تعلّق‌ با هزاران‌ زنجیر؛ کجا می‌تواند به‌ آسانی‌ کوچ‌ کند ؟ اگر تمام‌ ذرّات‌ و سلّولهای‌ پیکرش‌ را ریش‌ ریش‌ کنند باز حاضر نمی‌شود به‌ اختیار برود، اینجاست‌ که‌ خطاب‌ خُذُوهُ فَغُلُّوهُ * ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ [21] او را در می‌یابد و دهشت‌ زده‌ او را به‌ عالم‌ تاریک‌ و غربت‌ می‌برند.

بازگشت به فهرست

خطبۀ رسول‌ الله‌ در جمعۀ آخر ماه‌ شعبان‌

در خطبه‌ای‌ که‌ رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ در جمعۀ آخر ماه‌ شعبان‌ قرائت‌ فرمودند مردم‌ را اندرز دادند که‌ این‌ ماه‌ (رمضان‌) ماه‌ پربرکت‌ و رحمت‌ است‌، ماه‌ مغفرت‌ و دعا و اجابت‌ است‌، ماه‌ نماز، ماه‌ قرائت‌ قرآن‌، ماه‌ صدقه‌ و صلۀ رحم‌ و ایثار است‌، ماه‌ ادای‌ فرائض‌ و روزه‌ و انفاق‌، و بهار آمرزش‌ و تخفیف‌ بر


ص 44

زیردست‌ و رحم‌ بر صغیر و احترام‌ و توقیر کبیر؛ مفصّلاً بیاناتی‌ فرمودند. و مفادش‌ آنستکه‌ مؤمن‌ در شهر رمضان‌ نه‌ تنها از آدابی‌ که‌ فقهاء در کتب‌ عملیّه‌ ذکر می‌کنند باید اجتناب‌ ورزد بلکه‌ در این‌ ماه‌ رحمت‌ باید با شراشر وجود خود جلب‌ رحمت‌ کند، خشوع‌ و خضوع‌ داشته‌ باشد، همیشه‌ به‌ ذکر خدا اشتغال‌ ورزد، در هر امری‌ که‌ او را به‌ خدا نزدیک‌ کند سبقت‌ گیرد، و از هرچیزی‌ که‌ او را از خدا دور کند بگریزد، به‌ آنچه‌ خدا امر کرده‌ عمل‌ کند و از آنچه‌ نهی‌ فرموده‌ اجتناب‌ ورزد، از هر چه‌ دیدنش‌ را حرام‌ فرموده‌ چشم‌ ببندد و به‌ هر چه‌ شنیدنش‌ را ممنوع‌ کرده‌ گوش‌ ندهد.

و خلاصه‌ با بیانات‌ خود در این‌ خطبه‌ آن‌ صراط‌ مستقیمی‌ که‌ اقصر فاصلۀ بین‌ انسان‌ و خداست‌ را تشریح‌ کردند. أمیرالمؤمنین‌ علیه‌ السّلام‌ که‌ این‌ روایت‌ را بیان‌ می‌کنند می‌گویند: در پایان‌ خطبه‌ برخاستم‌ و عرض‌ کردم‌: یَا رَسُولَ اللَهِ! مَا أَفْضَلُ الاعْمَالِ فِی‌ هَذَا الشَّهْرِ ؟ فَقَالَ: یَا أَبَا الْحَسَنِ! أَفْضَلُ الاعْمَالِ فِی‌ هَذَا الشَّهْرِ الْوَرَعُ عَنْ مَحَارِمِ اللَهِ.

«ای‌ رسول‌ خدا بهترین‌ اعمال‌ در این‌ ماه‌ چیست‌ ؟ رسول‌ خدا فرمود: ای‌ أبوالحسن‌! بهترین‌ اعمال‌ در این‌ ماه‌ اجتناب‌ از گناهان‌ است‌.»

ثُمَّ بَکَی‌، فَقُلْتُ: مَا یُبْکِیْکَ یَا رَسُولَ اللَهِ ؟ فَقَالَ: أَبْکِی‌ لِمَا یُسْتَحَلُّ مِنْکَ فِی‌ هَذَا الشَّهْرِ؛ کَأَنِّی‌ بِکَ وَ أَنْتَ تُصَلِّی‌ لِرَبِّکَ وَ قَدِ انْبَعَثَ أَشْقَی‌ الاوَّلِینَ وَ الاخِرِینَ، شَقِیقُ عَاقِرِ نَاقَةِ ثَمُودَ؛


ص 45

فَضَرَبَکَ ضَرَبَةً عَلَی‌ قَرْنِکَ فَخُضِبَتْ مِنْهَا لِحْیَتُکَ.

«سپس‌ رسول‌ خدا گریه‌ کرد. عرض‌ کردم‌ ای‌ پیامبر خدا علّت‌ گریۀ شما چیست‌ ؟ فرمود: گریه‌ می‌کنم‌ برای‌ آن‌ حادثۀ عظیمی‌ که‌ در این‌ ماه‌ بر تو فرود آید و خون‌ ترا حلال‌ کنند.

مثل‌ اینکه‌ من‌ می‌بینم‌ که‌ تو در حال‌ نماز و مناجات‌ با پروردگارت‌ هستی‌، در این‌ حال‌ شقی‌ترینِ اوّلین‌ و آخرین‌، هم‌ دوش‌ و همردیف‌ پی‌ کنندۀ ناقۀ صالح‌ برانگیزد و چنان‌ ضربتی‌ بر مغز سر تو فرود کند که‌ از آن‌ ضربت‌ محاسنت‌ به‌ خون‌ خضاب‌ شود.»

فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَهِ! فِی‌ سَلَامَةٍ مِنْ دِینی‌ ؟ فَقَالَ صَلَّی‌ اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ: فِی‌ سَلَامَةٍ مِنْ دِینِکَ.

«عرض‌ کردم‌: ای‌ پیغمبر خدا ؟ آیا در آن‌ حال‌ دین‌ من‌ سالم‌ خواهد بود ؟ فرمود ـ که‌ درود خدا بر او و آلش‌ باد ـ: بلی‌ دین‌ تو سالم‌ خواهد بود.»

ثُمَّ قَالَ: یَا عَلِیُّ! مَنْ قَتَلَکَ فَقَدْ قَتَلَنِی‌، وَ مَنْ أَبْغَضَکَ فَقَدْ أَبْغَضَنِی‌؛ لاِنَّکَ مِنِّی‌ کَنَفْسِی‌، وَ طِینَتُکَ مِنْ طِینَتِی‌، وَ أَنْتَ وَصِیِّی‌ وَ خَلِیفَتِی‌ فِی‌ أُمَّتِی‌.[22]


ص 46

«سپس‌ رسول‌ خدا فرمود: ای‌ علیّ! کسیکه‌ تو را بکشد حقّاً مرا کشته‌ است‌، و کسیکه‌ تو را دشمن‌ دارد حقّاً مرا دشمن‌ داشته‌ است‌؛ زیرا که‌ نسبت‌ تو با من‌ مثل‌ جان‌ من‌ است‌، و سرشت‌ تو از سرشت‌ من‌ است‌، و تو وصیّ من‌ و جانشین‌ من‌ در امّت‌ من‌ هستی‌.»

بازگشت به فهرست

دنباله متن

پاورقی


[1] صدر آیۀ 257، از سورۀ 2: البقرة‌

[2] ـ ذیل‌ آیۀ 88، از سورۀ 11: هود

[3] ذیل‌ آیۀ از سورۀ 60: الممتحنة‌

[4] ـ مطالب‌ گفته‌ شده‌ در روز اوّل‌ ماه‌ مبارک‌ رمضان‌ 1396

[5] ـ تفسیر «المیزان‌» ج‌ 20، ص‌ 454

[6] افضلیّت‌ انسان‌ برملائکه‌

راجع به افضلیت انسان نسبت به ملائکه می‌توان از آیات قرآن به وجوهی‌ استفاده‌ کرد:

اوّل‌ آنکه‌ خداوند ملائکه‌ را امر به‌ سجدۀ آدم‌ نمود و معنی‌ ندارد وجود ناقصی‌ مسجود وجود کاملی‌ باشد. گرچه‌ علّت‌ سجده‌ همان‌ سرّی‌ است‌ که‌ خدا در آدم‌ نهاده‌ لیکن‌ علَی‌ أیّ حالٍ آدم‌ مسجود واقع‌ شد.

دوّم‌ آنکه‌ در آیۀ 30، از سورۀ 2: البقرة‌ می‌گوید: وَ إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَـٰئِکَةِ إِنِّی‌ جَاعِلٌ فِی‌ الارْضِ خَلِیفَةً، و خلافت‌ خداوند بنحو اطلاق‌ برای‌ موجود اکمل‌ است‌.

سوّم‌ آنکه‌ در آیات‌ 71 تا 76، از سورۀ 38: ص‌ می‌فرماید: إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَـٰئِِکَةِ إِنِّی‌ خَـٰلِقُ بَشَرًا مِّن‌ طِینٍ * فَإِذَا سَوَّیْتُهُ و وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِن‌ رُّوحِی‌ فَقَعُوا لَهُ و سَـٰجِدِینَ * فَسَجَدَ الْمَلَائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ * إِلَّآ إِبْلِیسَ اسْتَکْبَرَ وَ کَانَ مِنَ الْکَـٰفِرِینَ * قَالَ یَـٰٓإِبْلِیسُ مَا مَنَعَکَ أَن‌ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنتَ مِنَ الْعَالِینَ * قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِی‌ مِن‌ نَّارٍ وَ خَلَقْتَهُ و مِنْ طِینٍ. چون‌ در اینجا تصریح‌ شده‌ که‌ علّت‌ سجده‌ همان‌ نفخ‌ روح‌ خداوند است‌. و دیگر آنکه‌ خدا می‌فرماید من‌ آدم‌ را به‌ دو دست‌ خود آفریدم‌ که‌ منظور همان‌ تجلّیات‌ جمیع‌ صفات‌ جمالیّه‌ و جلالیّه‌ است‌.

چهارم‌ آنکه‌ در خلقت‌ انسان‌ در آیۀ 14، از سورۀ 23: المؤمنون‌ می‌گوید: فَتَبَارَکَ اللَهُ أَحْسَنُ الْخَـٰلِقِینَ.

و شیخ‌ صدوق‌ در «علل‌ الشّرآئع‌» روایت‌ کرده‌ است‌ از پدرش‌ با اسناد خود از عبدالله‌ بن‌ سِنان‌ قال‌: سَأَلْتُ أبا عَبْدِاللَهِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ الصّادِقَ عَلَیْهِما السَّلامُ فَقُلْتُ: الْمَلـٰٓئِکَةُ أفْضَلُ أمْ بَنو ءَادَمَ ؟ فَقالَ: قالَ أمیرُالْمُؤْمِنینَ عَلیُّ ابْنُ أبی‌ طالِبٍ عَلَیْهِ السَّلامُ: إنَّ اللَهَ عَزَّوَجَلَّ رَکَّبَ فی‌ الْمَلـٰٓئِکَةِ عَقْلاً بِلا شَهْوَةٍ وَ رَکَّبَ فی‌ الْبَهآئِمِ شَهْوَةً بِلا عَقْلٍ وَ رَکَّبَ فی‌ بَنی‌ ءَادَمَ کِلَیْهِما؛ فَمَنْ غَلَبَ عَقْلُهُ شَهْوَتَهُ فَهُوَ خَیْرٌ مِنَ الْمَلَٓئِکَةِ وَ مَنْ غَلَبَتْ شَهْوَتُهُ عَقْلَهُ فَهُوَ شَرٌّ مِنَ الْبَهآئِمِ. (باب‌ 6: العلّة‌ الّتی‌ من‌ أجْلها صار فی‌ النّاس‌ مَن‌ هو خَیرٌ من‌ الملـٰٓئکة‌ و صار فیهم‌ مَن‌ هو شرٌّ من‌ البهآئم‌، ص‌4*) و مورّخ‌ امین‌ مسعودی‌ در «مروج‌ الذّهب‌» ج‌ طبع‌ مطبعة‌ السّعادة‌ ( 1367 هجریّه‌) در ص‌ 33 در ضمن‌ روایت‌ بسیار نغز و جالبی‌ که‌ از أمیرالمؤمنین‌ علیه‌ السّلام‌ روایت‌ کرده‌ است‌ آورده‌ است‌ که‌: فَلَمّا خَلَقَ اللَهُ ءَادَمَ أبانَ فَضْلَهُ لِلْمَلـٰٓئِکَةِ وَ أراهُمْ ما خَصَّهُ بِهِ مِنْ سابِقِ الْعِلْمِ مِنْ حَیْثُ عَرَّفَهُ عِنْدَ اسْتِنْبآئِهِ إیّاهُ أسْمآءَ الاشْیآءِ. فَجَعَلَ اللَهُ ءَادَمَ مِحْرابًا وَ کَعْبَةً وَ بابًا وَ قِبْلَةً أسْجَدَ إلَیْها الابْرارَ وَ الرّوحانیّینَ الانْوارَ. و از تعبیر آن‌ حضرت‌ به‌ اینکه‌ آدم‌ را مسجد ابرار و روحانیّون‌ انوار نمود می‌توان‌ افضلیّت‌ او را بر فرشتگان‌ بدست‌ آورد.

و عالم‌ جلیل‌ و محدّث‌ خبیر سیّد هاشم‌ بحرانی‌ در تفسیر «برهان‌»

در سورۀ 38: ص‌، ذیل‌ آیۀ مبارکۀ 75: قَالَ یَـٰٓإِبْلِیسُ مَا مَنَعَکَ أَن‌ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنتَ مِنَ الْعَالِینَ ، از ابن‌ بابویه‌ از عبدالله‌ بن‌ محمّدبن‌ عبدالوهّاب‌ از أبی‌ الحسن‌ محمّد بن‌ أحمد القواریری‌ از أبی‌ الحسن‌ محمّد بن‌ عماد از إسمعیل‌ بن‌ ثویه‌ از زیاد بن‌ عبدالله‌ البکائی‌ از سلیمان‌ أعمش‌ از أبوسعید خُدَْری‌ روایت‌ کرده‌ که‌ قال‌: کُنّا جُلوسًا عِنْدَ رَسولِ اللَهِ صَلَّی‌ اللَهُ عَلَیْهِ وَءَالِهِ إذْ أقبَلَ إلَیْهِ رَجُلٌ فَقالَ: یا رَسولَ اللَهِ! أخْبِرْنی‌ عَنْ قَوْلِ اللَهِ عَزَّوَجَلَّ لإبْلیسَ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنتَ مِنَ الْعَالِینَ ؛ مَن‌ هُمْ یا رَسولَ اللَهِ الَّذینَ هُمْ أعْلَی‌ مِنَ الْمَلَـٰٓئِکَةِ ؟

فَقالَ رَسولُ اللَهِ صَلَّی‌ اللَهُ عَلَیْهِ وَءَالِهِ: أنا وَ عَلیٌّ وَ فاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ؛ کُنّا فی‌ سُرادِقِ الْعَرْشِ نُسَبِّحُ اللَهَ فَسَبَّحَتِ الْمَلَـٰٓئِکَةُ بِتَسْبِیحِنا، قَبْلَ أنْ خَلَقَ اللَهُ ءَادَمَ عَلَیْهِ السَّلامُ بِأَلْفَیْ عَامٍ. فَلَمّا خَلَقَ اللَهُ عَزَّوَجَلَّ ءَادَمَ عَلَیْهِ السَّلامُ أمَرَ الْمَلَـٰٓئِکَةَ أن‌ یَسْجُدوا لَهُ، وَ لَمْ یُؤْمَروا بِالسُّجودِ إلاّ لاِجْلِنا. فَسَجَدَتِ الْمَلَـٰٓئِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلَّآ إِبْلِیسَ أبی‌ أنْ یَسْجُدَ، فَقالَ اللَهُ تَبارَکَ وَ تَعالَی‌: یَـٰٓإِبْلِیسُ مَا مَنَعَکَ أَن‌ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنتَ مِنَ الْعَالِینَ ؟ قالَ: مِنْ هَؤُلآءِ الْخَمْسَةِ الْمَکْتوبِ أسْمآؤُهُمْ فی‌ سُرادِقِ الْعَرْشِ؛ فَنَحْنُ بابُ اللَهِ الَّذی‌ یُوْتَی‌ مِنْهُ؛ بِنَا یَهْتَدی‌ الْمُهْتَدونَ، فَمَنْ أحَبَّنا أحَبَّهُ اللَهُ وَ أسکَنَهُ جَنَّتَهُ، وَ مَنْ أبْغَضَنا أبْغَضَهُ اللَهُ وَ أسْکَنَهُ نارَهُ، وَ لایُحِبُّنا إلاّ مَن‌ طابَ مَوْلِدُهُ.

* ـ و این‌ حدیث‌ را نیز در «وسآئل‌ الشّیعة‌» طبع‌ حروفی‌، ج‌ 11، ص‌ 164، از «علل‌ الشّرآئع‌» حکایت‌ نموده‌ است‌. و ایضاً شیخ‌ هادی‌ کاشف‌ الغطاء در «مستدرک‌ نهج‌ البلاغة‌» طبع‌ مکتبۀ اندلس‌ ـ بیروت‌، ص‌ 172 از أمیرالمؤمنین‌ علیه‌ السّلام‌ روایت‌ نموده‌ است‌. و «مثنوی‌» آنرا بصورت‌ شعر آورده‌ است‌:

در حدیث‌ آمد که‌ خلاّق‌ مجید                         خلق‌ عالم‌ را سه‌ گونه‌ آفرید

یگ‌ گُرُه‌ را جمله‌ عقل‌ و علم‌ و جود         آن‌ فرشته‌ است‌ و نداند جز سجود

نیست‌ اندر عنصرش‌ حرص‌ و هوی‌                 نور مطلق‌ زنده‌ از عشق‌ خدا

یک‌ گروه‌ دیگر از دانش‌ تهی                        همچو حیوان‌ از علف‌ در فربهی‌

او نبیند جز که‌ اصطبل‌ و علف‌                    از شقاوت‌ غافل‌ است‌ و از شرف‌

وان‌ سوم‌ هست‌ آدمیزاد و بشر                     از فرشته‌ نیمی‌ و نیمش‌ ز خر

نیم‌ خر خود مایل‌ سِفلی‌ بود                                نیم‌ دیگر مایل‌ عِلوی‌ بود

تا کدامین‌ غالب‌ آید در نبرد                             زین‌ دوگانه‌ تا کدامین‌ بُرد نَرد

(«مثنوی‌» طبع‌ میرخانی‌، ص‌ 361 )

[7] ـ آیات‌ 37 تا 39، از سورۀ 24: النّور

[8] ـ آیۀ 20، از سورۀ 57: الحدید

[9] ـ این‌ مطلب‌ را علاّمۀ طباطبائی‌ مُدّ ظلُّه‌ العالی‌ در حاشیۀ رسالۀ مخطوطۀ «الإنسان‌ فی‌ الدّنیا» از شیخ‌ بهائی‌ نقل‌ کرده‌اند. و نیز در تفسیر «المیزان‌» ج‌ 19، ص‌ 188 ضمن‌ تفسیر این‌ آیه‌ از سورۀ حدید، از مرحوم‌ شیخ‌ بواسطه‌ نقل‌ فرموده‌اند.

[10] ـ در کتاب‌ «أربعین‌» جامی‌ طبع‌ آستان‌ قدس‌ رضوی‌، ص‌ 22، بدین‌ لفظ‌ آورده‌ است‌ که‌: یَشیبُ ابْنُ ءَادَمَ وَ یَشِبُّ فِیهِ خَصْلَتانِ: الْحِرصُ وَ طولُ الامَلِ. و در مجموعۀ ورّام‌ ابن‌ أبی‌ فراس‌ به‌ نام‌ «تنبیه‌ الخَواطر و نُزهة‌ النَّواظر» طبع‌ سنگی‌، ص‌ 204 گوید: وَ قالَ صَلَّی‌ اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ: یَهْرَمُ ابْنُ ءَادَمَ وَ تَشِبُّ مِنْهُ اثْنَتانِ (خَصْلَتانِ ـ خ‌. ل‌) الْحِرْصُ وَ طولُ الامَلِ.

و در «خصال‌» صدوق‌، طبع‌ اسلامیّه‌ (سنۀ 1389 ) ج‌ باب‌ الاثنین‌، ص‌ 73، با یک‌ سند از أنس‌ آورده‌ است‌ که‌: إنَّ النَّبیَّ صَلَّی‌ اللَهُ عَلَیْهِ وَءَالِهِ ] وَ سلَّمَ [ قالَ: یَهْلِکُ ـ أوْ قالَ: یَهْرَمُ ـ ابْنُ ءَادَمَ وَ یَبْقَی‌ مِنْهُ اثْنَتانِ: الْحِرْصُ وَ الامَلُ.

و با سند دیگر نیز از أنس‌ از رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ وآله‌ ] وسلّم‌ [ آورده‌ است‌ که‌: یَهْرَمُ ابْنُ ءَادَمَ وَ یَشِبُّ مِنْهُ اثْنانِ: الْحِرْصُ عَلَی‌ الْمالِ وَ الْحِرْصُ عَلَی‌ الْعُمْرِ. و این‌ دو روایت‌ اخیر را محدّث‌ نوری‌ در کتاب‌ «مستدرک‌ وسآئل‌ الشّیعة‌» از طبع‌ سنگی‌، ج‌ 2، ص‌ 335 از «خصال‌» صدوق‌ با اسناد متّصل‌ خود ذکر نموده‌ است‌.

[11] ـ آیۀ 25، از سورۀ 84: الانشقاق‌

[12] ـ ذیل‌ آیۀ 40، از سورۀ 40: غافر

[13] ـ ذیل‌ آیۀ 62، از سورۀ 19: مریم‌

[14] ـ قسمتی‌ از آیه‌ 20، از سورۀ 57: الحدید

[15] ـ ذیل‌ آیۀ 20، از سورۀ 57: الحدید

[16] ـ صدر آیۀ 21، از سورۀ 57: الحدید

[17] ـ آیۀ 7 و 8، از سورۀ 18: الکهف‌

[18] ـ «شرح‌ نهج‌ البلاغة‌» عبده‌، مطبعۀ عیسی‌ البابی‌ الحلبیّ ـ مصر، ج‌ 1، ص‌ 286

[19] ـ آیۀ 36، از سورۀ 75: القیامة‌

[20] ـ «الغدیر» طبع‌ دوّم‌ از مطبعۀ اسلامیّه‌ (سنۀ 1372 ) ج‌ 6، ص‌ 172 در ضمن‌ داستانی‌ از «کنز العمّال‌» ج‌ 3، ص‌ 179؛ و از «مصباح‌ الظّلام‌» جردانی‌، ج‌ 2، ص‌ 56 نقل‌ می‌کند

و نیز در کتاب‌ «قضآء أمیرالمؤمنین‌ علیّ بن‌ أبی‌طالب‌ علیه‌ السّلام‌» شیخ‌ محمّد تقی‌ شوشتری‌ طبع‌ دهم‌ دار الشّمالی‌ ـ بیروت‌، ص‌ 147 و 148 این‌ داستان‌ را با تمام‌ محتویات‌ آن‌ از کتاب‌ «التّشریف‌ بالمنن‌ فی‌ التّعریف‌ بالفتن‌» سیّد علی‌ ابن‌ طاووس‌ ـ که‌ در نجف‌ اشرف‌ بنام‌ «ملاحم‌ و فتن‌» به‌ طبع‌ رسیده‌ است‌ ـ نقل‌ می‌کند. و در کتاب‌ «ملاحم‌ و فتن‌» طبع‌ دوّم‌ مطبعۀ حیدریّه‌ ـ نجف‌، ص‌ 154 و 155 وارد است‌.

[21] ـ آیۀ 30 و 31، از سورۀ 69: الحآقّة‌

[22] ـ اصل‌ این‌ حدیث‌ شریف‌ را صدوق‌ در کتاب‌ «عیون‌ أخبار الرّضا» طبع‌ سنگی‌، ص‌ 192؛ و «أمالی‌» طبع‌ سنگی‌، ص‌ 57 و 58 با تتمّۀ آن‌ که‌ ذکر خواهد شد روایت‌ می‌کند. و در کتاب‌ «وسآئل‌ الشّیعة‌» ج‌ 7، ص‌ 227 از «عیون‌» تا لفظ‌ الْوَرَعُ عَنْ مَحَارِمِ اللَهِ روایت‌ می‌کند و چون‌ تتمّۀ آن‌ راجع‌ به‌ اعمال‌ مستحبّه‌ و اجتهاد در عبادت‌ نیست‌ لذا حدیث‌ را تقطیع‌ نموده‌ است‌. ولیکن سیّدابن‌ طاووس‌ در اوّل‌ کتاب‌ «إقبال‌» تمام‌ حدیث‌ را از محمّد بن‌ أبی‌ القاسم‌ طبری‌ در کتاب‌ «بشارة‌ المصطفی‌ لشیعة‌ المرتضی‌» با إسناد خود از حسن‌ بن‌ علیّبن‌ فَضّال‌ از حضرت‌ علیّ بن‌ موسی‌ الرّضا از یک‌ یک‌ آباء گرامش‌ تا حضرت‌ أمیرالمؤمنین‌ علیه‌السّلام‌ روایت‌ می‌کند. و همچنین‌ شیخ‌ بهاءالدّین‌ عاملی‌ در حدیث‌ نهم‌ از کتاب‌ «أربعین‌» خود از مرحوم‌ صدوق‌ محمّد بن‌ علیّ بن‌ الحسین‌ ابن‌ بابویه‌ قمّی‌ و مرحوم‌ فیض‌ کاشانی‌ در کتاب‌ «وافی‌» در باب‌ فضل‌ شهر رمضان‌ از کتاب‌ «عرض‌ المجالس‌» صدوق‌ که‌ همان‌ «أمالی‌» است‌ از أحمدبن‌ الحسن‌ القَطّان‌ از أحمد بن‌ محمّد بن‌ سعید هَمْدانی‌ از ابن‌ فضّال‌ از پدرش‌ از حضرت‌ رضا علیه‌ السّلام‌ روایت‌ می‌کند. و تتمّۀ روایت‌ اینست‌:

إنَّ اللَهَ تَبارَکَ وَ تَعالَی‌ خَلَفَنی‌ وَ إیّاکَ، و اصْطَفانی‌ وَ إیّاکَ، فَاخْتارَنی‌ لِلنُّبُوَّةِ، وَ اخْتارَکَ لِلإمامَةِ؛ فَمَنْ أنْکَرَ إمامَتَکَ فَقَدْ أنکَرَ نُبُوَّتی‌. یا عَلیُّ! أنْتَ وَصیّی‌ وَ أبو وُلْدی‌، وَ زَوْجُ ابْنَتی‌، وَ خَلیفَتی‌ عَلَی‌ اُمَّتی‌ فی‌ حَیاتی‌ وَ بَعْدَ مَوْتی‌، أمْرُکَ أمْری‌، وَ نَهْیُکَ نَهْیی‌. اُقْسِمُ بِالَّذی‌ بَعَثَنی‌ بِالنُّبُوَّةِ وَ جَعَلَنی‌ خَیْرَ الْبَریَّةِ؛ إنَّکَ لَحُجَّةُ اللَهِ عَلَی‌ خَلْقِهِ، وَ أمینُهُ عَلَی‌ سِرِّهِ، وَ خَلیفَتُهُ عَلَی‌ عِبادِهِ ـ انتهی‌.

و این‌ تتمّه‌ را در «غایة‌ المرام‌» محدّث‌ عظیم‌ سیّد هاشم‌ بحرانی‌ در ص‌ 29 از ابن‌ بابویه‌ با إسناد خود از أصبغ‌ بن‌ نُباته‌ از أمیرالمؤمنین‌ علیه‌ السّلام‌، و شیخ‌ قُندوزی‌ حنفی‌ در «ینابیع‌ المودّة‌» طبع‌ اسلامبول‌، ص‌ 53 از کتاب‌ «مناقب‌» روایت‌ کرده‌اند.