دردِ عشقی کشیدهام که مَپُرس
زهرِ هجری چشیدهام که مَپُرس
گشتهام در جهان و آخرِ کار
دلبری برگزیدهام که مپرس
آن چنان در هوایِ خاکِ دَرَش
میرود آبِ دیدهام که مپرس
من به گوشِ خود از دهانش دوش
سخنانی شنیدهام که مپرس
سویِ من لب چه میگَزی که مگوی
لبِ لعلی گَزیدهام که مپرس
بی تو در کلبهٔ گداییِ خویش
رنجهایی کشیدهام که مپرس
همچو حافظ غریب در رَهِ عشق
به مَقامی رسیدهام که مپرس
این تفال من به حضرت حافظ لسان الغیب است. تمام راز رنج یک جانباز یا مجروح دل شکسته و غریب دفاع مقدس 8 ساله
اکنون سال ها از تهاجم ظالمانه غرب وحشی و آمریکای جنایتکار و تفاله های عرب که نام مسلمان خود نهاده اند می گذرد.و من و تمام کسانی که زخم کهنه آن جنایت را بردوش و دل داریم تحمل می کنیم. و هر روز و شاید هر ساعت و گاهی هر ثانیه داغی و سوزش تیر و ترکش آن جنگ نابرابر را با تمام وجود ادراک می کنیم.
امشب شب اول دیماه 1404 هجری شمسی است که به شب یلدا و یا چله معروف است.و از فردا فصل زمستان آغاز می شود.
درد غربت و تنهایی بد دردی است.
شاید اگر زخم جنگ بر پیکر نداشتم.زهر غربت را نمی چشیدم.
شاید هم اگر همچنان بر سر عهد خود نمی ماندم زهر غربت و تنهایی را نمی چشیدم.
در هر حال سال ها این درد را تحمل کرده و می کنم ولی بر سر عهد خود با ولایت و شهدا ان شاالله مانده و می مانم.


