خاستگاه خلافت
(سقیفه، نقطه جدایی خلافت و امامت)
جلد: ١
نویسنده:عبدالمقصود، عبدالفتاح
مترجم:افتخارزاده، حسن ناشر:نشر آفاق
محل نشر:تهران
سال نشر: ١٣٧۶
[سخنانى از عبد الفتاح عبد المقصود]
«. . . این ترجمه وسیلۀ خیرى براى نزدیک ساختن مذاهب اسلامى (شیعه و سنّى) به یکدیگر خواهد گشت؛ چه شیعه برخلاف تصوّرش خواهد دانست که شخصى سنّى مانند من دربارۀ امام [على علیه السّلام]در کتاب خود چنین انصافى روا داشته است.»
از زندگینامۀ عبد الفتّاح عبد المقصود الامام علىّ بن ابى طالب، ج ٨
***
«معیار من در شناخت عظمت انسانها همواره صفات و ویژگیهاى شخصیّتى بوده است. پس از پیامبر خدا صلّى اللّه علیه [و آله]و سلّم هیچ شخصیّتى را شایستهتر از پدر فرزندان ارجمند و مطهّرش ندیدم که بتوان به دنبال یا در ردیف آن حضرت دانست. انگیزهام در این گفتار، دفاع از یک مذهب یا شیعهگرى نیست؛ بلکه این عقیدهاى است که حقایق تاریخى ارائه مىدهد. . .
بدون شک، مرد «برترین» همان امام است. . . مادر گیتى تا واپسین دم روزگار، از زادن چون او فرزندى سترون است.»
نامۀ عبد الفتّاح عبد المقصود به علاّمۀ امینى، الغدیر، ج ۶ ، ص ز
***
«ما در مصر، اهل البیت را چنان دوست مىداریم که دربارۀ آن تنها مىتوانم بگویم که یک محبّت فطرى است که در وجود ما سرشته شده است؛ نمىدانیم به چه صورت در نسلهاى گذشته در خون ما فرو ریخته است؟ کیفیّت آن را به درستى نمىدانیم؛ هرچه هست آنان را دوست مىداریم.»
بخشى از سخنان عبد الفتّاح عبد المقصود در خرّمشهر مع رجال الفکر فی القاهره، ص ١۵٣
سقیفه: آغاز دسیسهها
در هر کوششى که براى تبیین و بررسى ریشههاى احساسات شیعیان در اسلام بکار مىرود باید سعى کرد که بتفصیل قدیمىترین رویدادها که در آن چنین احساسات و عواطفى را جلوهگر مىسازند بررسى نمود. تاریخ بشرى در هر زمینه چه سیاسى، مذهبى، فرهنگى و یا تشکیلاتى یک تداوم پیوسته است. بدون مراجعه به اولین تظاهر محسوس هر سازمان مذهبى و سیاسى هیچ دیدگاهى را در سنت مذهبى نمىتوان به گونهاى مناسب فهمید.
از نظر تاریخى، واقعه سقیفه بناچار با ظهور دیدگاه تشیع مرتبط است.
سقیفه که پس از آن واقعه به این نام خوانده شد، محل اجتماعاتى در مدینه بود که مردم مسائل حساس خود را در آن مورد بحث و تبادل نظر قرار مىدادند. این محل همان جائى است که به مجردى که خبر رحلت پیامبر منتشر گردید، مردم مدینه براى گزینش رهبرشان با هم در آنجا جمع شدند. در این محل بود که گروهى از مهاجرین عقیده خود را به قبول ابو بکر به عنوان تنها رهبر جامعه به انصار تحمیل کردند. در این جلسه در سقیفه، فریادهائى به حمایت از خلافت على (ع) برخاست. بنابراین «سقیفه» را باید به عنوان نامى عمومى براى اولین جدائى در میان مسلمانان در نظر گرفت. غفلت از این موضوع در بررسى تاریخ تشیّع و بسط و تکوین آن در اسلام یقینا سوء تفاهم و نتایج نادرست را به همراه خواهد داشت. از اینرو بررسى جریانات سقیفه و کوشش براى اثبات نکتههاى مطرح شده که سرانجام به تأسیس مذهب تشیّع در اسلام انجامید، یک ضرورت تاریخى است.
...
یاس تنها یک سحر مهمان ماست
یاس امشب را گل ایوان ماست
بعد روی صبح پرپر میشود
راهی شبهای دیگر میشود
حضرت زهرا دلش از یاس بود
دانههای اشکش از الماس بود
سقیفه: آغاز دسیسهها
در هر کوششى که براى تبیین و بررسى ریشههاى احساسات شیعیان در اسلام بکار مىرود باید سعى کرد که بتفصیل قدیمىترین رویدادها که در آن چنین احساسات و عواطفى را جلوهگر مىسازند بررسى نمود. تاریخ بشرى در هر زمینه چه سیاسى، مذهبى، فرهنگى و یا تشکیلاتى یک تداوم پیوسته است. بدون مراجعه به اولین تظاهر محسوس هر سازمان مذهبى و سیاسى هیچ دیدگاهى را در سنت مذهبى نمىتوان به گونهاى مناسب فهمید.
از نظر تاریخى، واقعه سقیفه بناچار با ظهور دیدگاه تشیع مرتبط است.
سقیفه که پس از آن واقعه به این نام خوانده شد، محل اجتماعاتى در مدینه بود که مردم مسائل حساس خود را در آن مورد بحث و تبادل نظر قرار مىدادند. این محل همان جائى است که به مجردى که خبر رحلت پیامبر منتشر گردید، مردم مدینه براى گزینش رهبرشان با هم در آنجا جمع شدند. در این محل بود که گروهى از مهاجرین عقیده خود را به قبول ابو بکر به عنوان تنها رهبر جامعه به انصار تحمیل کردند. در این جلسه در سقیفه، فریادهائى به حمایت از خلافت على (ع) برخاست. بنابراین «سقیفه» را باید به عنوان نامى عمومى براى اولین جدائى در میان مسلمانان در نظر گرفت. غفلت از این موضوع در بررسى تاریخ تشیّع و بسط و تکوین آن در اسلام یقینا سوء تفاهم و نتایج نادرست را به همراه خواهد داشت. از اینرو بررسى جریانات سقیفه و کوشش براى اثبات نکتههاى مطرح شده که سرانجام به تأسیس مذهب تشیّع در اسلام انجامید، یک ضرورت تاریخى است.
قبل از اینکه بتوان هر کوششى را براى نشان دادن حادثه سقیفه انجام داد، باید یک مسأله ویژه تاریخى را به طور جدى ملاحظه کرد. ممکن است کسى صحت گزارشهائى را که مورد جزئیات آنچه در انتخاب اولین جانشین پیامبر اتفاق افتاد مورد سؤال قرار دهد. ماهیت بحثانگیز موضوع و اشکال موجود در مآخذ، این تحقیق را مشکلتر مىسازد.
وقتى که توجه کنیم که قدیمترین گزارش موجود درباره این واقعه به نوشته منظمى که به بعد از نیمه اول قرن دوم هجرى است مرتبط مىشود به مشکل موجود بهتر پى مىبریم. در طول حکومت دو خلیفه اول عباسى این مشکل باز هم جدىتر مىگردد. این عصر، زمانى بود که تقسیم جامعه اسلامى به گروههاى شیعه و سنى، در قلوب مسلمانان عمیق شده بود، و هر دو گروه یکدیگر را به انحراف از راه اسلام راستین متهم مىکردند.
در این شرایط است که امکان این موضوع کاملا وجود دارد که گزارشهاى مفصل هر گروه از شرح جریانات انتخاب ابو بکر منطبق با تمایلات و علاقهمندىهاى آن گروه منتشر شده باشد. بنابراین مىتوان تردید کرد که گزارشهاى مورخین طرفدار تشیع نظیر ابن اسحاق، یعقوبى و مسعودى تحت تاثیر شیعیان و به همین نحو نوشتههاى ابن سعد، بلاذرى و حتى طبرى به دلخواه سنیان نگارش یافته باشند. با وجود این مداقه در مآخذ قدیمى فوق الذکر نشان مىدهد که نکات اساسى و خطمشى کلى در ذکر واقعه سقیفه در همه گزارشها یکسان است با این تفاوت که در بعضى روى نکتهاى خاص تأکید بیشترى شده است.
این اختلافات، بوضوح نشان تمایل، جانبدارى و تعصب نویسنده و یا مخبرا، به یک جهت خاص است و گرچه بدون اشکال نیست اما مىتوان آنها را از نظر دور داشت. هم چنین وقتى گزارشهایى را که از نویسندگان معدودى ذکر شده-و نشانگر جهتگیرى افراطى آنان به منظور جانبدارى از دیدگاه به خصوصى مىباشد-با خبرهاى دیگر مقایسه کنیم به روشنى اختلافات مشخص مىشود.
خاستگاه خلافت
(سقیفه، نقطه جدایی خلافت و امامت)
جلد: ١
نویسنده:عبدالمقصود، عبدالفتاح
مترجم:افتخارزاده، حسن ناشر:نشر آفاق
محل نشر:تهران
سال نشر: ١٣٧۶
(ص22و23و24و25و26)
... اینبار نیز سخن از ظلم است و کیفیّت اجراى ظلم؛ چگونه ظلم چهرۀ عدل مىگیرد! ریاکارى به لباس اخلاص درمىآید! تزویر و توطئه در لباس شور و مشورت جلوه مىکند! پایمال کردن اسلام، اسم دفاع از اسلام به خود مىگیرد! منافقان بدتر از کفّار، دلسوز اسلام مىشوند و چنان نقشۀ کودتا در برابر حق را زیبا اجرا مىکنند که نه فقط براى ناآگاهان آن زمانه و زمانهاى بعدى بلکه حتّى براى روشنفکران و جامعهشناسان زمان، توطئۀ سقیفه اجراى اصل دوم و مهمّ اسلامى، اصل شورى، قلمداد مىگردد! ! آنچه را که بعدها خلیفۀ دوم «فلته» اش نامید دموکراسى نامیدند و آنچه را که امامان معصوم «ارتداد» ش خواندند «حکومت افاضل و اجراى نسبى اسلام» دانستند! !
نویسندهاى آگاه از تاریخ اسلام و دانشمندى بنام در جوامع عربى و استادى در دانشگاههاى مهمّ کشورهاى اسلامى و مسلمانى بزرگ شده و نشأت یافته در دامان سقیفه و تسنّن و خوىگرفته با آداب و سنن و فرهنگ خلافت سخن مىشنویم.
نویسنده عُمرى را در پى دریافت حقایق تاریخى بوده و آنگاه که در زوایاى تاریخ اسلام، با بزرگى، پیشوائى، معصومى، و خلاصه. . . مظلومى آشنا گردیده این شهامت را در خود دیده و این شجاعت را از خود ابراز داشته است که کتابى به نام آن پیشواى ستمدیده و آن مظلوم در خانه نشسته به نام «الامام علىّ بن ابى طالب» بنویسد و در همان جوامع ناآشنا، و احیانا دشمن و معاند، نشر دهد و سالها در مقالات و سخنرانىهاى خود در اثبات همان تحقیقات خود بکوشد و اندیشمندانه براى اهل دانش و تحقیق آن حقایق را منتشر سازد و خلاصه موفّق شود که در آخرین اثر خود-که سه سال پیش از مرگش منتشر شد-به نکاتى فراموش شده و تحلیلهائى از تاریخ اسلام اشاره کند و رابطۀ خلافت روى کار آمده بعد از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را با «سقیفه» توضیح دهد و اثبات کند که آن خلافت نتیجۀ شورایى نبود که به دستور اسلام در اینباره تشکیل شده باشد؛ بلکه نتیجۀ توطئهاى بود که از پیش برنامهریزى شده بود.
سه سال قبل از رحلت آن حضرت و بعد از فتح مکّه حزبى تشکیل و اساسنامهاى تدوین شد و مقدّمات ربودن و غنیمت گرفتن خلافت فراهم آمد. در روز رحلت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آنچه را که از قبل تهیّه دیده بودند در محلّ مناسبى-که معدودى انگشتشمار از مهاجر و انصار جمع شده بودند-ابلاغ کردند؛ حتّى افراد سرشناس این گروه در همان سالهاى اوّل دعوت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در مکّه هواى چنین کارى را در سر مىپروراندند و با دوستان خود نیز همفکرى و مشورت داشتند و در انتظار فرصت مناسب بسر مىبردند.
نویسنده در این کتاب درصدد ایجاد تفاهم و همبستگى بین صفوف مسلمین است و نزدیکتر کردن آنان به یکدیگر، تحقیقات و تحلیلهاى تاریخى وى در مسیر روشنگرى و هدایت است و دست کم اتمام حجّت و حدّ اقل انجام وظیفه و ابلاغ رسالات الاهیّه است که:
اَلَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اَللّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لایَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اَللّٰهَ ١ .
یک تحقیق به این نتیجه مىرسد که در «سقیفه» مشورتى نبوده است و اگر هم صحبتى به میان آمده بزرگان اسلام نبودهاند که در امر خلافت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به شور نشستهاند و اصولا «سقیفه» ، نه قبل از رسول خدا و نه بعد از آن حضرت، مجلس شور مسلمین نبود و در آن همه پیشرفتها و تبلیغات و جنگها و جهادها «سقیفۀ بنى ساعده» هیچ نقشى نداشته است؛ تنها در آن دوشنبه، روز رحلت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله، پایگاه عملیاتى از پیش طرّاحى شده گشت که مسلمانان را در مقابل عمل انجام شده قرار داد.
ما از نوشته و تحقیقات استاد عبد الفتّاح عبد المقصود مصرى به وضوح درمىیابیم که در سقیفه نه شورى بوده است و نه حاکمیّتى براى شورى؛ نه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در سقیفه به شور مىپرداخته و نه خلفا. آنگاه این نتیجه را به وضوح مىبینیم که در اسلام حاکمیّت با شورا نیست؛ بلکه حاکم باید با افرادى که مىخواهد کار کند مشورت نماید. و رسول خدا مأمور است با صحابه و مؤمنین مشورت کند و نظرخواهى نماید. قرآن قلمرو این شور و مشورت را محدود کرده صریحا اعلام مىدارد که: وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اَللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ اَلْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یَعْصِ اَللّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبِیناً ١
و مشورت دربارۀ اوامر الاهى را معصیت و نافرمانى مىداند؛ هرچند که در زمینۀ توافق و عدم توافق در مورد ازدواجى باشد که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به آن ازدواج دستور داده است.
بههرحال اینبار نیز سخن از ظلمى است که بر اوّلین مظلوم، علىّ بن ابى طالب علیه السّلام، و به تبع آن بر اسلام و مسلمین و جوامع بشرى، وارد شده است؛ ظلمى که در موقعیّتى انجام گرفت که مظلوم را به صبر وادار کرد؛ صبرى در حالت استخوان در گلو و خار در چشم. این ظلم به نام دین و در روزگار غربت دین انجام گرفت، در آن زمان که بیم یورش بیگانگان به حریم اسلام و شورش منافقان و یهودیان شکست خورده از داخل حریم اسلام و شهر مدینه قطعى بود.
با مطالعۀ این کتاب به استوارى و استناد نقلى که از حضرت صادق علیه السّلام شده است پى مىبریم که فرمود: «هیچ روزى همچون روز محنت و اندوه ما در کربلا نیست؛ امّا روز سقیفه و سوزاندن در خانۀ امیر المؤمنین. . . بزرگتر و وحشتناکتر و تلختر است؛ زیرا آن روز اصل و ریشۀ روز عذاب آغاز شد.» ٢
این سنّت را در مجالس عزادارى حضرت سیّد الشهداء علیه السّلام به وضوح مىبینیم که چگونه واعظان و ذاکران-به هنگامى که ده شب از مصائب وارد شده بر سالار شهیدان سخن به میان مىآورند-در آخرین مجلس از مصائب حضرت زهرا علیها السّلام یاد مىکنند و خلاصه، عاشورا و کربلا را به سقیفه و روز رحلت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم پیوند مىدهند و آتش برافروخته در صحراى کربلا را از آتش برافروخته بر در خانۀ حضرت زهرا سلام اللّه علیها مىدانند.
استاد عبد الفتّاح عبد المقصود با شهامت چگونگى رحلت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را زیر سؤال مىبرد و مرگ را مشکوک قلمداد مىکند و حدیث مشهور: (ما منّا إلاّ مقتول أو مسموم) ١ را به یاد مىآورد.
نویسندۀ کتاب، کلمات حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را در شکوه و شکایت از اوضاع، ثابت شده و مسلّم مىداند و به تحلیل آنها مىپردازد. او به ویژگىهاى اخلاقى و صفات برجسته و بارز سردمداران خلافت پرداخته به قوّت و ضعف آنها اشاره مىکند و جهتگیرىهاى برخاسته از آن ویژگیهاى اخلاقى و تعصّبات قومى و قبیلهاى را توضیح مىدهد.
از آنجا که نویسندۀ کتاب، محقّقى مصرى و سنّى مذهب است، گهگاه تعابیرى در مورد گردانندگان «سقیفه» بکار مىبرد که براى مترجم ناخوشایند است و برخلاف صواب.
امّا رعایت امانت، مترجم را بر آن واداشت که همان تعابیر را در برگردان اثر رعایت کند؛ هرچند بر ردّ آن انتقاد و استدلال فراوان داشته باشد.
بههرحال، از اینکه در مواردى برخى از تجلیلها و برداشتهاى مثبت نویسنده را دربارۀ برخى شخصیّتها براى حفظ امانت آوردهایم پیشاپیش از دلسوختگان اهل بیت علیهم السّلام و آنان که سالها بر ماتم عزیزان پیامبر گریستهاند و تولّى بىتبرّى را ارزشى قائل نبودهاند پوزش مىطلبیم.
در مجموع، این اثر نویسندۀ مشهور مصرى عبد الفتّاح عبد المقصود را باید مثبت تلقّى کرد که براى بسیارى از کسانى که دل در گرو آن سردمداران بستهاند اتمام حجّتى به شمار مىآید. مترجم، در عین حال از مشورت با بزرگان و صاحبنظران در این کار بىبهره نبوده و حتّى متن ترجمه را به آن عزیزان ارائه کرده است که تشویق و تأیید آنان، انگیزهاى بر انجام این کار گردید.
١ ) . علاّمۀ مجلسى، بحار الانوار، ج ٢٧ ، ص ٢١٧ و ج ۴۴ ، ص ١٣٩ از حضرت امام حسن مجتبى علیه السّلام.
در بین محقّقان و نویسندگان در طول تاریخ با دو گروه روبرو مىشویم؛ گروهى به دنبال تحقیق و پژوهش خود هنگامى که به حق و حقیقت راه یافتهاند شجاعانه آن را اظهار کرده و در موضع تبلیغ و ارشاد دیگران برآمدهاند و کاملا صف خود را از هممسلکان و همفکران خود جدا کرده و تا پاى جان ایستادهاند. آنها زندانها و تبعیدها و محرومیّتها را به جان خریدند و با اینکه از این سو حتّى کمترین تشویق و کمک را ندیدند و گهگاهى مانند خنیزى ١ و تیجانى ٢ از برخى ناآگهان این طرف تخطئه و یا بىاعتنائىها دیدند، به راه خود ادامه داده جوش و خروششان به درجات، بیشتر از برخى بود که عمرى بر سر سفرۀ اهل بیت علیهم السّلام نشسته تمام موقعیّت مادّى و شؤون اجتماعى خود را از ایشان داشتند.
عدّهاى دیگر، از همفکران و همکیشان خود جدا نشدند؛ امّا تا جائى که توانستند انصاف روا داشته و به هر مناسبتى حق را اظهار کردند و باطل را زیر سؤال بردند و همچون «ابن ابى الحدید معتزلى» و «قندوزى» و «قاضى بهجت افندى» با کمال آزادگى مطالب مربوطبه حقّانیّت اهل البیت را در کتابهاى خود آوردند.
١ ) . عبد اللّه الخنیزى نویسندۀ کتاب «ابو طالب مؤمن قریش» مردى از تبار حقخواهان که در مکّه به جرم نگارش این کتاب به اعدام محکوم شد ولى اعدامش با وساطت بزرگانى از کشورهاى اسلامى به حبس ابد تبدیل و بعد از سالها زندان به خارج از کشور عربستان تبعید شد و فعلا از او خبرى نداریم.
٢ ) . دکتر محمّد تیجانى سماوى متولّد سال ١٩٣۶ میلادى در شهر قفصه (یکى از شهرهاى جنوبى کشور تونس) است. وى بعد از تکمیل دروس دبیرستانى به دانشکدۀ علم و صنعت رفته در آن دانشکده به رتبۀ مهندسى نائل شد. به خاطر پایبندى به تعالیم دینى و معلومات کامل در آن رشته در همان سنین جوانى به امامت جماعت شهر و نیز تدریس تفسیر و فقه پرداخت. وى مسافرتهاى متعدّدى به مصر و حجاز و عراق و کشورهاى دیگر براى کسب معرفت و آگاهى و اداى حج و عمره داشته است. در همین مسافرتها و برخوردها به حقّانیّت مذهب شیعه پى برد و رسما تشیّع خود را اعلام نمود. وى در پى اذیّت و آزار حکومت تونس از آن کشور به پاریس مهاجرت کرده هم اینک با خانوادۀ خویش در آنجا زندگى مىکند. در حال حاضر ایشان با داشتن مدرک دکتراى فلسفه از دانشگاه سوربن پاریس مشغول تدریس مىباشد. کتابهاى «آنگاه هدایت شدم» ، «همراه با راستگویان» ، «از آگاهان بپرسید» ، «اهل سنّت واقعى» از اوست.
راستى چه انتظارى داریم از کسى که در دامان اهل تسنّن متولّد شده و در آن جامعه رشد یافته و در آن فرهنگ بزرگ شده و با کمال آزادگى به تحقیق پرداخته و در موضع اهل تحقیق خود را بىطرف نشان داده است تا بتواند سخنى از حق بگوید و دفاعى از حقیقت کند؟ آیا انتظار داریم که همۀ آن زمینههاى آماده براى اظهار حق را از دست بدهد و خود را در موقعیّتى قرار دهد که حتّى یک کلمه از سخنانش را گوش ندهند و یک صفحه از آثارش را نخوانند؟ !
راستى آیا ما مبلّغان و نویسندگان شیعى، در این راستا چندانکه باید قدمى برداشته و در تفهیم مسائل و جزئیات احکام و دستورات فقهى شیعه به این محقّقان و اندیشمندان کارى کردهایم که انتظار داریم آنان صددرصد همچون عالمان رشد یافته در حوزههاى علمى و یا شیعهزادگان در بیوت محترم شیعه پایبند احکام و دستورات فقهى باشند تا اگر احیانا چنین پایبندى را ندیدیم در اعتقاد آنان شک کنیم؟ !
من با شادروان استاد صلاح الدّین صاوى-که سالها بعد از تمایل به تشیّع به دست عالم مجاهد سیّد موسى صدر شیعه شده بود-دوستى و آشنایى داشتم. او حدود سى سال به ادبیّات و فرهنگ شیعه خدمت کرد. با بسیارى از بزرگان و دانشمندان و دانشگاهیان و روحانیون آشنایى و در مواردى نسبت به آنان سمت استادى داشت. سیّد موسى صدر سى و پنج سال پیش، به هنگام معرّفى ایشان در کانون نشر حقایق اسلامى مشهد-در اوّلین سفرى که او را با خود به زیارت بارگاه حضرت ثامن الأئمّه علیه السّلام آورده بود-گفت:
«اگر در کشورهاى عربى پنج نفر شاعر سرشناس و مهم باشند، آقاى صاوى یکى از ایشان است» .
آن مرد بااخلاص به این دیار پناهنده شد و مخلصانه به آستان مقدّس ولایت و امامت سر سپرد. او شیعه شده بود و دربارۀ معارف و مبانى شیعه مقاله مىنوشت و در مدائح و مراثى ائمّه شعر مىسرود. راستى چه تشویقى از او به عمل آوردیم؟
در همین سالهاى آخر عمرش-که به بیمارى سرطان مبتلا بود و در اطاق نمناکى به تنهائى زندگى مىکرد و گهگاهى براى دوا و درمانش معطّل بود-چه لطف و محبّتى از ماها دید؟ ! روزى به دیدارش رفتم. علاوه بر بیمارى سرطان از بیمارى چشم رنج مىبرد. از دوستان دانشگاهى و غیر دانشگاهیش-خاصّه از همان بزرگانى که کتابشان را تعریب کرده و به نام خودشان چاپ کرده بود-بسیار گلایهمند بود و بدون دریافت تقدیر و پاداش بایستۀ دوستان از دنیا رفت.
استاد صلاح الصّاوى از دوستان نویسندۀ این کتاب، محقّق فقید مصرى مرحوم عبد الفتّاح عبد المقصود، و از کسانى بود که از او تجلیل و تعظیم مىکرد. ١ ما نیز مىافزائیم:
اللّهمّ، إن کان محسنا فزد فی إحسانه و إن کان مسیئا فتجاوز عنه.
بههرحال براى آشنائى بیشتر با نقطهنظرهاى نویسندۀ فقید مصرى استاد عبد الفتّاح عبد المقصود و اعتراف او به مقام شامخ امیر مؤمنان علیه السّلام-با آنکه همین اثر او نشانهاى است بر سنّى بودنش-بد نیست به جملات زیر که بخشهائى از سخنان او در خرّمشهر است توجّه کنیم:
«شیعه-چنانکه معروف است-در تمام دوران تاریخ اسلام محروم و مظلوم بوده است؛ حتّى در دوران خلافت بنى عبّاس، که عموزادگان امامان شیعه بودند، بیش از همۀ دورهها به آنها ستم شده است. . .»
«دربارۀ مغیره چه بگویم؟ او نخستین کسى بود که حقّ خاندان رسول خدا را ریشهکن کرد و ویران نمود. او را نه یک سیاستمدار زیرک بلکه نیرنگباز مىدانم. . .»
«ما در مصر، اهل البیت را چنان دوست مىداریم که دربارۀ آن تنها مىتوانم بگویم که یک محبّت فطرى است که در وجود ما سرشته شده است؛ نمىدانیم به چه صورت در نسلهاى گذشته در خون ما فرو ریخته است؟ کیفیّت آن را به درستى نمىدانیم؛ هرچه هست آنان را دوست مىداریم.»
«برادران! امام علىّ بن ابى طالب شخصیّتى است که بشریّت کسى را به جز حضرت محمّد (ص) بهسان او ندیده است. این شگفتى ندارد. او کیست؟ او فرزند رسول خدا (ص) ، برادر رسول خدا (ص) ، پسرعموى رسول خدا (ص) تربیتیافته در دامان رسول خدا (ص) ، همسر دختر رسول خدا (ص) و پدر فرزندان رسول خدا (ص) است. هیچکس در بین جهانیان به این رتبه و مقام نرسیده است و نخواهد رسید.»
«برادران! امام برتر از آن است که سخنورى فصیح-هرچند در عالىترین رتبه فصاحت و بلاغت باشد-بتواند او را توصیف کند و حقّ او را ادا نماید.
امام [امیر المؤمنین علیه السّلام]دریائى ژرف است. گمان نمىکنم شما این را ندانید. اگر من توانستم در اینباره چیزى بنویسم که شما آن را شایستۀ ارجگزارى دیدید، نوشتهام برخاسته از ایمان کامل من به آن حضرت بود؛ نه تنها بدان جهت که او شخصیّت بزرگى است و نه ازآنرو که بخواهم این گروه یا آن دسته از برادران را از خود خشنود سازم؛ بلکه خواستهام وجدان خود را راضى کنم؛ زیرا در وجود امام چیزى یافتهام که در هیچ انسانى پیش از رسول خدا و غیر از آن حضرت در کسى دیگر نیافتهام.
امام علیه السّلام مجموعۀ فضائل، نمونۀ برتر از کرامت انسانى، نیرومندى، شجاعت، اسلامدوستى و فداکارى در راه اسلام بود.» ١
نویسنده در بخش آخر همین کتاب نیز در توصیف گوشهاى از شخصیّت امیر مؤمنان علیه السّلام قلم زده و معترف است که دیگران فاقد این ویژگیها بودهاند.
١ ) . ملاقات ما با صلاح الصاوى در آذرماه سال ۶٩ بود. هماینک سه سال از مرگ وى مىگذرد و چهار سال است استاد عبد الفتّاح عبد المقصود دنیا را بدرود گفته است. در آن سال قرار بود که آقاى صاوى براى ما رسما اجازۀ ترجمۀ این کتاب را از ایشان بگیرد که متأسّفانه توفیق یار نشد. خداوند همۀ دوستان امیر مؤمنان علیه السّلام را با آن حضرت محشور بفرماید و از سوى حضرتش اجر و پاداش دهد.
آشنایى با مؤلّف
وى در ١٢٩١ هجرى شمسى برابر با ١٣٣٠ هجرى قمرى و ١٩١٢ میلادى در «کفر عشوى» در اسکندریّۀ مصر متولّد شد و بعد از گذراندن تحصیلات دورۀ ابتدایى در مدرسۀ رأس التّین، دورۀ متوسطه را در مدرسۀ عبّاسیه سپرى نمود. از دوران ابتدایى، در نگارش و رسایى بیان استعداد داشت و گاهگاهى معلّمین او نوشتههایش را تکثیر و به عنوان نمونهاى برگزیده میان دانشآموزان دیگر توزیع مىنمودند. بعدها براى مجّلۀ «السّیف و النّاس» نوشتههایى در قالب داستانها و لطیفهها ارسال مىنمود که براى نوجوانان منتشر مىگشت.
دورۀ دانشگاهى را در دانشکدۀ ادبیّات دانشگاه اسکندریّه به تحصیل گذراند و ...
[سخنانى از عبد الفتاح عبد المقصود]
«. . . این ترجمه وسیلۀ خیرى براى نزدیک ساختن مذاهب اسلامى (شیعه و سنّى) به یکدیگر خواهد گشت؛ چه شیعه برخلاف تصوّرش خواهد دانست که شخصى سنّى مانند من دربارۀ امام [على علیه السّلام]در کتاب خود چنین انصافى روا داشته است.»
از زندگینامۀ عبد الفتّاح عبد المقصود الامام علىّ بن ابى طالب، ج ٨
***
«معیار من در شناخت عظمت انسانها همواره صفات و ویژگیهاى شخصیّتى بوده است. پس از پیامبر خدا صلّى اللّه علیه [و آله]و سلّم هیچ شخصیّتى را شایستهتر از پدر فرزندان ارجمند و مطهّرش ندیدم که بتوان به دنبال یا در ردیف آن حضرت دانست. انگیزهام در این گفتار، دفاع از یک مذهب یا شیعهگرى نیست؛ بلکه این عقیدهاى است که حقایق تاریخى ارائه مىدهد. . .
بدون شک، مرد «برترین» همان امام است. . . مادر گیتى تا واپسین دم روزگار، از زادن چون او فرزندى سترون است.»
نامۀ عبد الفتّاح عبد المقصود به علاّمۀ امینى، الغدیر، ج ۶ ، ص ز
***
«ما در مصر، اهل البیت را چنان دوست مىداریم که دربارۀ آن تنها مىتوانم بگویم که یک محبّت فطرى است که در وجود ما سرشته شده است؛ نمىدانیم به چه صورت در نسلهاى گذشته در خون ما فرو ریخته است؟ کیفیّت آن را به درستى نمىدانیم؛ هرچه هست آنان را دوست مىداریم.»
بخشى از سخنان عبد الفتّاح عبد المقصود در خرّمشهر مع رجال الفکر فی القاهره، ص ١۵٣
گلچینى از متن کتاب خاستگاه خلافت (سقیفه، نقطه جدایی خلافت و امامت) عبد الفتّاح عبد المقصود
«محبّت امام نسبت به پیامبر، محبّت برادر نسبت به برادر، پسر به پدر، تربیتیافته به مربّى، شاگرد به راهنما، پناهنده به پناهدهنده و برگزیده نسبت به گزیننده بود. . . کسى در این افتخارات بر او پیشى نجسته و بعد از او نیز کسى نتوانسته است خود را به او برساند. او بىنظیر و بىمانند است.
این عزّت و شرف در میان همگنان و اطرافیان تا پایان جهان و فرجام روزگاران، تنها از آن على و فرزندان اوست که ایشان، و نه هیچکس دیگر، فرزندان خونى پیامبرند. آنان از طریق مادر بزرگوارشان، زهرا، به شریفترین مخلوقات خدا، پیامبر علیه [و آله]الصّلاة و السّلام وابستهاند.» ص ١۴١ و ١۴٢
***
«تمامى صحابه این مطلب را پذیرفتهاند که خلافت، نمایندگى از جانب پیامبر است و با این دیدگاه، شایستگى آن را دارد که داراى طبیعتى الاهى باشد برتر از اراده و خواست بشر و امّت، حقّ واگذارى و یا بازستاندن آن را ندارد.
در پرتو مطالب گذشته، برخلاف صواب و حق نیست اگر اقرار کنیم به اینکه «وصیّت» ، به صراحت یا اشاره-به هرگونه که از آن تعبیر شود-همان مبدأى است که در ذهن مسلمانها داراى اعتبار و ارزش است و در نظر آنان کسى که مىخواهد بعد از وفات رسول خدا بر مسند جانشینى او تکیه زند باید از سوى آن حضرت، وصیّت شده باشد.» ص ٢۶۶
***
«امام در موضع مؤاخذه و کیفرخواهى بود ولى درصدد این نبود که بساط خلافت را از زیر پاى بدهکارانش درکشد و خود روى آن بنشیند. البتّه نه آنکه ترسى داشته باشد و یا نتواند این کار را بکند بلکه شدیدا خواستار حفاظت از کیان اسلام و وحدت مسلمین بود.» ص ٣٠۵
***
«هرکس معتقد باشد که آن پیر بزرگ [ابو بکر]به خاطر اصلاح قومش، گرسنهوار و شتابان به سوى خلافت رفت و قبائى را که مناسب اندامش نبود پوشید و از قبل بدان چشم ندوخته بود و نقشه و برنامهاى نداشت، بهگمان من اشتباه مىکند.» ص ٣٩٠
***
«عموم مردم اطمینان داشتند که جانشینى صاحب رسالت، ضرورتا در خاندانش ادامه داشته باقى خواهد ماند؛ زیرا هیچ شکّ و تردیدى نداشتند که ولایت بر مسلمین بعد از پیامبر به علىّ بن ابى طالب خواهد رسید و این نه فقط از آن روست که وى داماد و خویشاوند حضرتش مىباشد بلکه به جهت ارزش و فضیلت اوست. مردم او را گنجینۀ دانش، جایگاه راز، همراز دل، همآهنگ با اندیشه، پناهگاه فرمان و امر رسول خدا و بىهیچ نزاع و جدل شایستهترین فرد از خاندان و امّت پیامبر براى سرپرستى و حکومت بر مسلمانان مىدانستند.» ص ٢٩١
***
«امام، عذر توبهکنندۀ پشیمان را پذیراترین و براى بخشودن لغزش خطاکار گنهکار پیشقدمترین مردم بود. اگر از دشمنش آسیبى به او مىرسید براى گذشت و بخشایش، شتابى بیشتر از کیفر کردن داشت؛ پیشتر ازآنکه با او رویاروى شود از او چشم مىپوشید. استوارتر از آن بود که خشم بر دشمن لجباز او را از صبر و بردباریش بیرون آورد و بزرگوارتر ازآنکه به جاى صرفنظر کردن و گذشت، به سرزنش رقیب کینهتوز بپردازد. با اینکه تنهایش گذاشته بودند چشمپوشى مىکرد و درحالىکه توان و قدرت داشت عفو مىنمود و مىبخشود.
این عفو و بخشایش به خاطر رضاى خدا بود.» ص ۴٩٣ و ۴٩۴
***
«در چهرهاى که تاریخ ترسیم مىنماید این نکته پنهان نیست که ابو بکر و عمر به روشنى و وضوح مىدانستند که خلافت شایسته و برازندۀ اندام چه کسى است و به چه کسى باید برگردد و بر فرض که نمىخواستند بدانچه از زبان پیامبر شنیده بودند استناد کنند، به مقتضاى فضیلت و سبقت و بلندآوازه بودن بین مسلمانان-بهطورى که همگان به فضیلت و شایستگى او شهادت داده و بر افضلیّت او اجماع کرده بودند-مىدانستند که او، بعد از پسر عموى گرامیش، شایستهترین افراد نسبت به امر خلافت و جانشینى است. این دانستن آنان مانع از آن نبود که به سوى او بشتابند و چیزى را که بدو مربوط است به وى واگذار کنند و دست در دستش بگذارند؛ چه این کار را از روى اختیار کنند یا اضطرار، عمدا و از روى دلخواه باشد، یا موقعیّت و اوضاع آنان را به این کار وادارد. ولى در چهرۀ ترسیمشدۀ تاریخ-یا حد اقل در نظر اکثر مورّخان- خود را بدین گونه نشان دادند که حقّ معلوم و مسلّم على بن ابى طالب را انکار کردند.
طرفداران آنان از اینگونه رفتار-که خود موجب جنجال و پراکنده شدن آراء و پیدایش فرق اسلامى و شعلهور ساختن جدال و گفتگو گشت-چگونه دفاع مىکنند؟» ص ٢٠۵ و ٢٠۶
***
«آیا در فضائل و ارزشها کسى بمانند او در بین مردم وجود دارد؟
اگر گروهى یافت شوند که بخواهند افرادى از اصحاب رسول خدا را بر او ترجیح دهند، نظریّۀ آنان جاى تعدیل و بازنگرى دارد؛ زیرا ما پشت این پیروان ابو بکر، شیعیان على را مىبینیم که به برترى امام اقرار دارند و بسیارى از دانشمندان، با داشتن مذاهب گوناگون و نظریّات مختلف، در این افضلیّت با آنان همراه و همعقیدهاند.» ص ۵۴٠