اما قصه مذاهب چهارگانه: بیش از یک قرن پس از درگذشت پیامبر اسلام در میان اهلتسنن چهار عالم پدید آمدند:( ابو حنیفه، احمد بنحنبل، مالک و محمد بنادریس شافعی)
برخی از خلیفه ها به مسلمانان فرمان میدادند که باید یکی از چهار نفر را برای تقلید انتخاب کنند و هیچ کدام از عالمان پس از آنها حق اجتهاد در قرآن و سنت پیامبر را ندارند، این در واقع بستن دروازه اجتهاد بود.
نظرهمفردرمورداجتهاد
در واقع عامل جمود فکری مسلمانان همین بسته شدن دروازه اجتهاد است.
شیعیان از این فرصت استفاده کردند و به تبلیغ گسترده مذهبشان پرداختند به طوری که تعداد شیعیان که یک دهم اهلتسنن بود روبه افزایش نهاد و تقریبا به تعداد اهلتسنن رسیدند. چنین نتیجهای طبیعی است زیرا اجتهاد، فقه اسلامی را تحول میبخشد و فهم قرآن و سنت را بر مبنای نیازهای زمان همچون سلاحی پیشرفته، نو میکند اما اگر مذهب فقط در مسیر خاصی منحصر شود به طوری که راه فهم و شنیدن ندای نیازهای زمان بسته شود، همچون سلاحی کهنه خواهد بود.
اگر تو سلاح کهنه و دشمنت سلاح پیشرفته داشته باشد دیر یا زود شکست خواهی خورد، به نظر من خردمندان اهلتسنن به زودی راه اجتهاد را باز خواهند کرد. در غیر این صورت به اهلتسنن اعلام خطر میکنم که چند قرنی نخواهد گذشت مگر آنکه آنها در اقلیت خواهند بود و شمار شیعیان فزونی خواهد یافت.
این جوان بلند پرواز - محمد - برای فهم قرآن و سنت از اجتهاد خود استفاده میکرد و نظرات بزرگان را، نه تنها بزرگان زمان خود و مذاهب چهارگانه، بلکه نظرات ابوبکر و عمر را به نقد میکشید و اگر نظرش با نظرات آنها متفاوت بود گفتههای آنان را اهمیت نمیداد.
او میگفت: پیامبر گفته من کتاب و سنت را در میان شما میگذارم اما نگفت کتاب، سنت، صحابه و مذاهب اربعه را، بنابراین پیروی از کتاب و سنت واجب است مذاهب اربعه و صحابه و بزرگان هرنظری میخواهند داشته باشند.