عنوان کتاب : انجیل و مسیح
نام سایت : www.noorlib.ir ( کتابخانه دیجیتالی نور)
امام(ع) فرمودند:جاثلیق! اگر با انجیل خودتان احتجاج نمودم قبول مىکنى؟.
جاثلیق:مگر من مىتوانم گفتۀ انجیل را رد نمایم؟!.
امام:پس از هر چه مىخواهى سئوال کن تا جواب بشنوى.
جاثلیق:در مورد پیامبرى حضرت عیسى(ع) و کتاب وى چه عقیدهاى دارید،آیا آن را قبول ندارید؟.
امام:من به پیامبرى حضرت عیسى(ع) و کتاب وى و با آنچه به پیروان خود بشارت داده و به آنچه حواریون و یاران مخصوص آن حضرت آن را تصدیق کردهاند،اقرار نموده و آنان را قبول دارم،
ولى پیغمبرى هر عیسایى را که به نبوّت حضرت محمد(ص) و کتاب وى اقرار ننموده و پیروانش را با آمدن چنین پیغمبر و کتابى بشارت و مژده نداده باشد انکار مىکنم
*****
با توجّه به نکاتى که اشاره شد ما راه و چارهاى جز این نداریم که با کمال اطمینان قلب بگوییم:دو نفر مسیح-که زمان دعوتشان به هم نزدیک بوده است-ادّعاى نبوّت و مسیحیّت نمودهاند،و طرز دعوتشان هم به همدیگر شباهت داشته است،ولى تفاوتى که این دو نفر داشتهاند در این است که یکى طبق علایم و آثار،داراى اخلاق پسندیده،راستگو و درستکار بوده و آن همان است که قرآن مجید او را تصدیق کرده و تأیید مىنماید و در لابلاى آیات شریفه،گوهر نهانى و عمق معرفت و بینش و شرافت سبک و دعوت او را شرح و توضیح مىدهد،ولى یکى دیگر از داعیان نبوّت که کاذب و متقلّب بوده است،خودش را مسیح خوانده و شریعت مسیح راستگو را هم فاسد کرده است و شخصى بسیار مضطرب و حیلهگر!بوده است.مسیح ثانى گرگى است که به صورت میش درآمده و درّندهاى است که خود را در سیرت شتر نشان مىدهد!.
انجیل و مسیح علیه السلام
عنوان کتاب : انجیل و مسیح
نویسنده: خسرو شاهی، هادی
نام ناشر : مولف
جلد 1
نام سایت : www.noorlib.ir ( کتابخانه دیجیتالی نور
تاریخ دانلود 1397/10/02
تعداد صفحات دانلود شده: 31
...مأمون به«فضلبنسهل»دستور داد که صاحبان تمام عقاید مختلف،مانند:جاثلیق،رأسالجالوت و بزرگان ستارهپرستان و پیروان زرتشت و نسطاس رومى و متکلّمین اسلامى و هواداران عقاید مختلف دیگر را جمع نماید تا مناظرهاى دربارۀ مذاهب و عقاید صورت گیرد و او معلومات حضرت و علماى دیگر را دریابد.
وقتى تمام علماى مذاهب مختلف،به کوشش«فضل»در مجلسى گرد هم آمدند،فضل به مأمون خبر داد.وى همه را به مجلس خود احضار نمود و اظهار داشت:من شما را به خاطر کار پسندیدهاى جمع کردهام و دوست دارم با پسر عمویم -این مرد مدینهاى که اکنون مهمان من است -مناظره نمایید.فردا صبح زود حاضر بحث شوید و هیچکدام از شماها تخلّف نورزد...همگى قبول نموده و سر به اطاعت گذاردند.
نوفلى گوید:ما در حضور امام علیهالسلام بودیم که«یاسر»پیشکار مخصوص حضرت وارد اتاق شده و به عرض رسانید:مأمون سلام رسانده و مىگوید ارباب ملل و صاحبان مذاهب مختلف و دانشمندان کلامى مسلکهاى گوناگون،فردا در مجلس من حضور خواهند داشت.اگر میل دارید کلام و حرفهاى آنها را بشنوید،فردا در مجلس تشریف داشته باشید و اگر بىمیل باشید زحمت نکشید و اگر خواستید ما به حضورتان مىرسیم،این کار براى ما آسان و میسور است!.
حضرت در جواب پیغام فرمودند:به مأمون سلام مرا برسان و بگو منظور تو را فهمیدم،انشاءاللّه فردا به طرف شما مىآیم.
نوفلى گوید:وقتى یاسر رفت،حضرت رو به من کرد و فرمود:شما عراقى هستید و ذکاوت و فهم عراقىها خوب مىباشد.مىدانى منظور عموزادهات از گرد آوردن این همه علماء و دانشمندان و ارباب ملل از اهل توحید و مشرک چیست؟ گفتم لابد مىخواهد شما را امتحان نموده! و مقدار معلومات شما را بداند،ولى این عمل وى بسیار بىاساس و نااستوار است.فرمودند چرا؟ گفتم:به علّت اینکه اهل کلام،مردمان جدلى و مغالطهاى هستند،تنها به ادّعا توجّه نمىکنند،هرگاه به آنها احتجاج شود که خدا یکى است،مىگویند:یگانگى خدا را ثابت کنید و اگر گفته شود محمد(ص) پیامبر خداست در جواب گویند:پیامبرى وى را اثبات نمایید و طرف را به حیرت مىاندازند،در حالى که شخص مشغول اثبات مدّعاى خود است،به مغالطه پرداخته،حرفش را از دست او گرفته و به وادى دیگر مىکشانند.پس خوب است از مباحثه با آنان صرفنظر کرده و کنارهگیرى نمایید.
حضرت رضا(ع)تبسّمى کرده و فرمودند:نوفلى! مىترسى ایشان حجّت و دلیل مرا قطع نمایند و مرا محکوم کنند؟ گفتم نه به خدا قسم،من از آن جهت نترسیدم،من بسیار امیدوارم،خداوند شما را بر آنان غالب سازد،فقط تذکارى بود که یادآور شدم.
سپس فرمودند:آیا مىدانى مأمون چه وقت از عمل خود پشیمان مىگردد؟ عرض کردم نه.فرمودند:وقتى که احتجاج مرا بشنود که با اهل تورات و انجیل و زبور هر کدام از کتابشان و با آتشپرستان و رومیان و صاحبان عقاید مختلف با فرهنگ و مطالب خودشان صحبت کنم و دلیل هر طایفه را از دستش گرفته و چنان احتجاجى نمایم که مدّعاى خود را ترک گفته و حرف مرا بپذیرند.آن وقت است که مأمون از این عمل خود نادم و پشیمان خواهد شد و در این کار به جز ذات پروردگار از کسى نیرو و استمداد نمىجویم،زیرا که تمامى نیروها و قدرتها از آن خداوند بزرگ مىباشد.
نوفلى گوید:تازه سپیدۀ صبح از افق نمایان گشته بود که«فضلبنسهل»به حضور امام آمد و عرضه داشت:فدایت شوم،عموزادهات در انتظار شماست و اشخاص مورد نظر آمدهاند،شما چه نظرى دارید؟ تشریف مىآورید؟
امام فرمود:شما جلوتر از من بروید من هم بهزودى خواهم رسید.فضل رفت،حضرت وضو ساخت و شربتى هم میل نمود و به ما هم از آن شربت داد و از منزل خارج شدیم.ما در حضورشان بودیم تا وارد مجلس مأمون گردید.
مجلس عظمت و شکوه مخصوصى داشت.بزرگان،اشراف و علماء سرتاسر مجلس را فراگرفته بودند.محمّدبنجعفر با عدّهاى از بنىهاشم و نوادههاى ابیطالب و صاحبمنصبان لشکرى حضور داشتند.وقتى امام وارد مجلس شد، مأمون و تمامى اهل مجلس از بنىهاشم و علماء و صاحبمنصبان به احترام حضرت بپا خاستند و ایستادند تا اینکه دستور جلوس صادر گردید.موقعى که همه نشستند،مأمون کاملاً متوجّه حضرت شد و با ایشان مشغول صحبت و گفتگو گردید.سپس رو به«جاثلیق»بزرگ علماى نصارى نمود و گفت:ایشان پسر عموى من،على فرزند موسى ملقّب به«رضا»از فرزندان فاطمۀ زهرا(س) دختر پیغمبر ما و از اولاد علىبنابیطالب(ع) مىباشند.دلم مىخواهد شما با ایشان مباحثه و گفتگویى کرده باشید،ولى از راه انصاف و عدالت دور نشوید.
جاثلیق وقتى حضرت را شناخت متوجّه مأمون شد و گفت:من چگونه مىتوانم با شخصى مباحثه و گفتگو نمایم در حالى که وى از کتابى استدلال خواهد کرد که من آن را انکار مىکنم و از پیغمبرى استشهاد مىنماید که من ایمان و عقیدهاى به آن ندارم؟
امام(ع) فرمودند:جاثلیق! اگر با انجیل خودتان احتجاج نمودم قبول مىکنى؟.
جاثلیق:مگر من مىتوانم گفتۀ انجیل را رد نمایم؟!.
امام:پس از هر چه مىخواهى سئوال کن تا جواب بشنوى.
جاثلیق:در مورد پیامبرى حضرت عیسى(ع) و کتاب وى چه عقیدهاى دارید،آیا آن را قبول ندارید؟.
امام:من به پیامبرى حضرت عیسى(ع) و کتاب وى و با آنچه به پیروان خود بشارت داده و به آنچه حواریون و یاران مخصوص آن حضرت آن را تصدیق کردهاند،اقرار نموده و آنان را قبول دارم،ولى پیغمبرى هر عیسایى را که به نبوّت حضرت محمد(ص) و کتاب وى اقرار ننموده و پیروانش را با آمدن چنین پیغمبر و کتابى بشارت و مژده نداده باشد انکار مىکنم.
جاثلیق:آیا قاعده چنین نیست که دربارۀ موضوعات و احکام اختلافى،با دو شاهد عادل قضاوت مىکنیم؟
امام:بلى!
جاثلیق:پس دو نفر از غیر ملّت خودتان که نصارى هم آنان را قبول داشته باشند،براى اثبات این ادّعاى خود شاهد بیاورید و همینطور هم با ما رفتار کنید که از غیر ملّت خود که مسلمانان قبولشان دارند،شاهد بیاوریم.
امام:خیلى حرف منصفانهاى زدى،پس اگر الآن کسى از قوم خودتان را که در پیش حضرت عیسى(ع) مقدّم و محترم بود شاهد بیاورم،قبول مىکنى؟
جاثلیق:چرا،ولى آن شخص کیست؟
امام:دربارۀ یوحنّاى دیلمى چه عقیده دارید؟
جاثلیق:به به! محبوبترین مردمان نزد حضرت عیسى(ع) را یادآور شدید.
امام:آیا انجیل شما ندارد که یوحنّا گفت:حضرت مسیح(ع) دین بشارتدهندۀ عربى را به من خبر داد و مژده داد که وى پس از من برانگیخته خواهد شد و من تمام حواریون را مطلّع ساختم و آنان به این گفتۀ من ایمان و اعتقاد پیدا کردند؟
جاثلیق:درست است،یوحنّا همچو چیزى را گفته و به آمدن پیغمبر و خانوادۀ وى بشارت داده است،ولى زمانش را تعیین نکرده و اسامى آنان را هم تصریح ننموده است تا ما ایشان را بشناسیم.
امام:هرگاه من کسى را بیاورم که انجیلخوان باشد و در انجیل نام حضرت محمّد(ص) و اهل بیت و پیروانش را قرائت کند،حاضرى که به وى ایمان بیاورى؟
جاثلیق:بدون شک!.
در این موقع حضرت رضا(ع) متوجّه دکتر رومى(نسطاس) گشت و فرمود:آیا کتاب سوّم از انجیل را در حفظ دارى؟ گفت:نه،انجیل را حفظ نیستم.حضرت متوجّه رأسالجالوت عالم یهودى شده و فرمودند:آیا شما انجیل را نمىخوانید؟ گفت:چرا.
حضرت فرمود:سفر سوّم از انجیل را بیاورید و اگر ذکرى از حضرت محمّد(ص) و خانواده و پیروانش در آن پیدا کردى،دربارۀ ادّعاى من شهادت بده.رأسالجالوت شروع به خواندن انجیل کرد تا بهنام پیامبر(ص) رسید و توقّف نمود...امام رضا(ع) حاضرین را به شهادت طلبید،همگى به حقّانیّت وى شهادت دادند.
حضرت دوباره به جاثلیق فرمودند:هرگاه مطلبى در نظر دارى سئوال کن.
جاثلیق گفت:حواریون و یاران مخصوص حضرت مسیح(ع) چندنفر بودند و علمایى که انجیل را مىدانستند تعدادشان چقدر بود؟
حضرت رضا(ع) فرمود:سئوال خوبى بود،حواریون دوازده نفر بودند که بهترین آنان«لوقا»بود،امّا علماى نصارى سهنفر بودند که یکى از آنها«یوحنّاى دیلمى»بود و این همان کسى است که ذکر پیامبر و بشارت بعثت،به وسیلۀ ایشان به حواریّین و بنىاسرائیل رسیده است.
سپس حضرت رضا(ع) فرمودند:اى نصرانى! ما مسلمانان به نبوّت آن عیسایى قائل هستیم که به نبوّت حضرت محمّد(ص) ایمان داشته باشد و بر عیساى شما هم هیچ ایرادى نداریم.
تنها ایرادى که هست،آن است که ایمانش سست بوده و کمتر نماز مىخوانده و کم روزه مىگرفته است؟
جاثلیق گفت:چطور این حرف را دربارۀ عیسى مىزنى؟ دربارۀ آن عیسایى که همیشه روزه مىگرفت و شبها از عبادت استراحتى نداشت؟ همچو حرفى از شما که یکى از علماى بزرگ اسلام هستید بسیار نارواست!.
حضرت فرمود:بنا به اقرار خود شما حضرت عیسى(ع)بندگى و اطاعت مىنمود،این بندگى و خضوع را نسبت به چه کسى انجام مىداد؟ ناچار به خاطر خدا و آفرینندهاى انجام مىداد که عیسى(ع) مخلوق و آفریدۀ اوست،ولى شما مسیحیان که او را خود خدا مىپندارید!...
جاثلیق دیگر گنگ شد،در جواب حرفى پیدا نکرد و رشتۀ بحث قطع گردید.«ابو قره حرانى»رشتۀ مطلب را دنبال نمود و گفت:ما نمىگوییم عیسى خداست،بلکه حرف ما این است که وى«از خدا»مىباشد،نه اینکه خود،ذات پروردگار است.
حضرت فرمود:حقیقت مطلب در سر همین کلمۀ«از»است.منظور شما از اینکه حضرت عیسى«از خدا»مىباشد چیست؟ کلمۀ ی«از»در بیش از چهار معنى به کار برده نمىشود،هدف خود را از این چهار معنى که نقل مىکنم،معیّن کنید:
1- استعمال آن در کل و جزء است که مىگویند:این ظرفِ آب از فلان دریاچه است (ظرف آب جزء،دریاچه کل) و بنابراین معناى این جمله که عیسى از خداست اینچنین مىشود:
عیسى جزئى از خداى مرکّب و دارندۀ اجزاء است!.
2- «از»در استحاله و انتقال به کار برده مىشود.مثلاً مىگویند:سرکه از شراب است،یعنى ابتدا شراب و مستکننده بود،فعلاً به این صورت تغییر یافته است.معناى جملۀ عیسى از خداست در این صورت هم غلط و مهمل[نامفهوم] است.
3-«از» در تولید و نشو و نما به کار برده مىشود،گویند:این فرزند از فلان پدر است،یعنى پدر منشأ و سرچشمۀ وجود پسر است و البتّه دادن نسبت زاد و ولد به حریم کبریایى خدا هم صحیح و درست نیست.
4- «از» در ایجاد و اختراع به کار برده مىشود،مثلاً مىگویند:آن کار دستى از فلان صنعتگر است،یعنى موادّ لازمه را در اختیار داشته و فلان کار را انجام داده است.البتّه اگر وجه دیگرى شما مىدانید بگویید تا ما هم بدانیم! 1
سکوت مطلق در مجلس حکمفرما شد.جاثلیق دیگر شکستخورده به نظر مىرسید و حرفى نمىزد.حضرت فرمود:
آیا مسئلهاى را از شما بپرسم؟
گفت:بفرمایید اگر بدانم جواب مىگویم.
امام فرمود:اینکه ما معتقدیم که حضرت عیسى مردگان را با اذن و یارى خداوند زنده مىکرد،چرا انکار مىنمایید؟
گفت:براى آنکه کسى که بتواند به مردگان جان داده و شخص مبتلا به پیسى و خوره را شفا دهد و کور مادرزاد را بینایى بخشد،او خودش پروردگار است!به پروردگار دیگر حاجتى ندارد!
حضرت فرمود:اگر مطلب چنین است پس چرا تنها عیسى را از میان پیامبران دیگر که این قبیل اعمال را انجام مىدادند،به خدایى برگزیدهاید؟
(1پاورقی :توضیحاتى که دربارۀ کلمۀ«از»(ترجمۀ کلمۀ عربى«مِن») داده شده،در متن عربى این کتاب نبود،چنانکه در بعضى از نسخههاى«عیون اخبارالارضاعلیه السلام»نیز موجود نیست و احتمال آن مىرود که از مصنف کتاب،شیخ صدوق(ره)باشد.(خ)
مگر«یَسَع»پیامبر نبود که از روى آب راه مىرفت و مردگان را زنده مىکرد؟
[]
مگر «حزقیل»نبود که بهدستور خدا گروهى از مردگان را جان و روان بخشید،در حالى که پیروان هیچیک از آنان،آنها را خدا نشمرده و آفریدگار نمىدانند!
[]
آنگاه حضرت به سوى رأسالجالوت توجّه کرده و فرمودند:داستان این عدّه را در تورات خواندهاى؟ اینان مردمانى بودند که بختالنّصر وقتى براى فتح بیتالمقدّس یورش آورده،اینها را از طایفۀ بنىاسرائیل به اسارت گرفت و با خود به بابل برد و در آنجا جان سپردند،سپس خداوند متعال حزقیل پیامبر را به سوى ایشان فرستاد تا به وسیلۀ دعا آنان را زنده نمود.حضرت،آیاتى چند از تورات را که در این باره بود،خواند که همگى اعتراف و اقرار نمودند.
سپس حضرت رضا(ع) تاریخ و سرگذشت عدّۀ دیگر از مردگانى را که به وسیلۀ دعاى پیامبران زنده شده بودند،ذکر نمود و سپس فرمود:
حضرت ابراهیم هم سر مرغان را برید و هر کدام را در محلّى قرار داد،سپس آنها را صدا کرد.با اذن پروردگار عالم به حرکت افتاده و به سوى ابراهیم دویدند.
مگر موسى کلیم نبود که وقتى با هفتاد نفر از پیروان برگزیدۀ خود به سوى کوه حرکت کردند آن جماعت به حضرت گفتند:شما که خدا را دیدهاید،پس او را به ما هم نشان دهید،آنچنان که خود دیدهاید!.
موسى(ع) گفت:من هیچ وقت خدا را به چشم ظاهر ندیدهام،مگر خدا به چشم دیده مىشود؟ قوم موسى(ع) گفتند:
پس هرگاه خدا را آشکارا به ما نشان ندهى،به تو ایمان نخواهیم آورد،در نتیجۀ این گفتگوى کفرآمیز،صاعقهاى ایشان را درگرفت که همگى به هلاکت رسیدند و موسى(ع) تنها ماند.
حضرت موسى(ع) رو به جانب خدا آورد و عرض کرد:پروردگارا! هفتاد مرد را انتخاب کردم و با خود به کوه آوردم، هرگاه همینطور خودم تنها به سوى قوم برگردم و خبر هلاکت آنان را برسانم،چطور از من قبول مىکنند؟ اگر مىخواستى مرا هم با ایشان هلاک مىکردى! ولى تو بزرگتر از آن هستى که با کردار سفیهان ما را هلاک بنمایى!.
خداوند متعال در اثر خواستۀ حضرت موسى(ع) آن گروه را پس از مرگشان از نو حیات بخشید.
قریش خدمت حضرت رسول اکرم(ص) آمدند و از وى خواستند که برخى از مردگان آنان را زنده نماید.حضرت به علىبنابیطالب دستور داد به همراهى آنان به طرف قبرستان رود و با صداى بلند اسامى مردگان را به زبان آورد و بگوید که:محمّد پیغمبر و فرستادۀ خدا مىخواهد که با اذن پروردگار بپا خیزید!.
اشخاص نامبرده پس از شنیدن صداى حضرت على(ع)به اذن پروردگار بپا خاستند و با وابستگان خویش گفتگو نمودند...
اینها نمونههایى از مردگان بودند که به وسیلۀ پیامبران گذشته زندگى نوینى یافتهاند.اگر بنا بر این است که هر که واسطۀ زنده شدن مردهاى شود،خود خدا گردد،پس همۀ اینها را باید خدا بپندارید!.
آنگاه حضرت رضا(ع)به رأسالجالوت-خاخام یهودى-متوجّه شده و فرمودند:بهنام آیات دهگانه (ده فرمان) که به موسى(ع) نازل گشت از تو مىپرسم آیا در تورات شما نیست:وقتى آخرین امّت که پیروان شترسوار عربى بوده و تسبیح و تنزیه خدا را با طرز نوینى تکرار مىکنند و در کنیسهها و معابد تازهاى عبادت مىنمایند،با مشخّصات مذکور به وجود آمدند،باید بنىاسرائیل به آنان و ملک آنها پناه ببرند،تا در آرامش و آسایش زندگى نمایند،آن امّت نوین، مردان سلحشور دست در شمشیرند که انتقام خود را از ملل کافر مىستانند.و آیا در کتاب اشعیاء مکتوب نیست که «اى قوم! من صورت الاغسوارى را دیدم که جامههاى نور پوشیده و تمثال شترسوارى را مشاهده کردم که روشنایى جمال او مانند ماه در شب چهارده مىباشد«.
اى جاثلیق! مگر در انجیل فرمایش حضرت عیسى(ع) را ندیدهاى که مىفرماید:من به سوى پروردگار خود مىروم، پس از من«فارقلیط»مىآید و دربارۀ من شهادت حق و درستى مىدهد،چنانچه من دربارۀ او شاهد حق مىباشم.
فارقلیط کسى است که همه چیز را روشن و تفسیر مىنماید و فجایع و افتضاحات ملّتها را برملا مىسازد و ستون کفر و بی دینى را مىشکند.
جاثلیق گفت:بلى انجیل این موضوع را دارد.
تاریخچۀ انجیلها
پس حضرت فرمود:جاثلیق مىتوانى مرا از سرگذشت انجیل نخستینتان آگاه سازى؟ آیا وقتى آن انجیل را گم کردید آن را پیش چه کسى بازیافتید؟ و انجیلهاى فعلى را چه کسى به وجود آورد؟!
جاثلیق گفت:انجیل را بیش از یک روز گم نکردیم و بهزودى بازیافتیم در حالى که تازه و شاداب بود! یوحنّا و متى این انجیل را بیرون دادند.
حضرت فرمود:معلومات تو دربارۀ تاریخ انجیل و سرگذشت علماى آن،چقدر کم و محدود است.هرگاه جریان به این سادگى باشد که نقل مىکنى،پس چرا دربارۀ انجیلهاى فعلى اختلاف نظر دارید؟ و چرا در هر زمانى،جلسه و اجتماعى تشکیل داده و در آن تغییر و تبدیل مىدهید؟! پس گوش کن من تاریخچۀ انجیل را براى تو تعریف کنم:
وقتى حضرت عیسى(ع) از میان مسیحیان رفت و انجیل حضرت مفقود گردید،نصارى به نزد علماى خود آمدند و گفتند:ما چه کنیم و چارۀ ما چیست؟ عیسى به قتل رسید! تنها انجیلى از وى به یادگار مانده بود،آن هم مفقود گردید، شما علماى ما هستید،چارهاى بیاندیشید و تکلیف ما را روشن سازید!.
لوقا و مرقس در جواب گفتند:انجیل و کتاب عیسى در سینههاى ماست! و ما هر چند یکبار یک«سفر»از آن را به شما مىدهیم،شما از این جهت ناراحت نباشید.کنیسهها را خالى نگذارید،هر وقت نوشتیم به اطّلاع شما رسانده و براى شما تلاوت مىکنیم.
لوقا،مرقس،یوحنّا و متى نشستند! و این انجیلهاى فعلى را براى شما تدوین نمودند،در حالى که این چهار نفر، شاگردان شاگردان پیشینیان بودند و شاگردان بلافصل خود حضرت عیسى(ع) نبودند.
سپس حضرت بحث دربارۀ اختلافات انجیلها را شروع کرده و فرمودند:انجیلها دربارۀ نسب حضرت عیسى(ع) که به«داود»مىرسد یا شخص دیگر،اختلاف دارند و تهمتهاى ناروایى به ساحت حضرت عیسى(ع) روا مىشمرند، در صورتى که آن چهار نفر به زعم شما،علماء و دانندگان انجیل بوده و حضرت عیسى(ع)به گفتۀ شما،آنها را تصدیق و تأیید نموده بود!.
جاثلیق گفت:اى عالم مسلمانها،خواهشمندم مرا از بحث در چگونگى حالات این چهار نفر و اصولاً خود این بحث و مناظره معاف دارید.حضرت فرمود:بسیار خوب!.
مناظره با یهودى
وقتى جاثلیق-عالم نصارى-از مباحثه کنار کشید و در واقع چون نتوانست جواب اشکالات منطقى حضرت رضا(ع) را بگوید از بحث و مناظره دورى جست.آن وقت حضرت متوجّه رأسالجالوت عالم و خاخام یهودىها شده و فرمودند:شما سئوال مىکنید یا من سئوال کنم؟ رأسالجالوت که ناظر مباحثۀ قبلى بود و تاب سئولات حضرت را در خود نمىدید گفت:من سئوال مىکنم،ولى هیچ دلیل و برهانى به جز از تورات و الواح و صحف،از شما قبول نخواهم کرد!.
حضرت فرمود:خیلى خوب،قول مىدهم که به خواستۀ تو عمل کنم.
رأسالجالوت گفت:نبوّت«محمّد»را از کجا ثابت مىکنى؟
امام فرمود:موسىبنعمران،داود و اشعیاء (و سپس عیسىبنمریم)به رسالت وى شهادت دادهاند.
سپس افزود:هیچ مىدانى که موسىبنعمران به بنىاسرائیل سفارش کرد:زود باشد که براى شما پیامبرى از برادران خودتان مبعوث مىشود،او را تصدیق نمایید و از امر او سرپیچى نکنید.آیا بنىاسرائیل را برادرانى جز نوادههاى اسماعیل که در حضرت ابراهیم به هم ملحق مىگردند،وجود دارد؟ و آنان با کسان دیگرى هم قرابت و نسبت داشتند(اسماعیل و اسحاق فرزندان حضرت ابراهیم بودند،یعقوب که اسرائیل نامیده شد،فرزند اسحاق مىباشد).
آیا از برادران اسرائیل غیر از«محمّد»کسى دیگر ادعاى نبوّت نموده است؟
خاخام گفت:نه.
امام فرمود:قبول دارى که تورات مىگوید:نورى از طرف کوه سینا آمد از کوه ساعیر براى ما روشنى داد،از کوه فاران هم آشکار و اعلان شد.
گفت:این کلمات و سخنان در تورات هست،ولى تفسیرش را نمىدانم.
امام فرمود:مراد از نخستین،عبارت از همان الواح و تورات است که به حضرت عیسى(ع) نازل گردید.اما دوّمى، همان است که به حضرت عیسى(ع) وحى شد.و سوّمى-که کوه فاران باشد-یکى از کوههاى مکّه است که با مکّه به مقدار یک روز فاصله دارد.
«اشعیاء»مىگوید:دو نفر سوار دیدم که زمین را روشن نموده بودند،یکى سوار بر الاغ بود و دیگرى سوار بر شتر.
«حیقوق»مىگوید:خداى تعالى بیان احکام را از کوه فاران آورد،آسمانها از تسبیح احمد و پیروانش پُر شد،پیروان او در دریا و صحرا راه مىیابند،بعد از خرابى اورشلیم کتاب جدیدى را بر ما مىآورد.
و در«زبور»مىگوید:«خدا بعد از تعطیلى و فترت احکام بپا دارندۀ شریعت و سنّت را برانگیزاند».بپا دارندۀ شریعت پس از آن دوره،غیر از محمد(ص) و پیامبر ما چه کسى بوده است؟. 1
این مناظرۀ علمى که چند صد سال پیش میان یکى از رهبران دینى ما و علماى فرقههاى دیگر واقع شده است،بسیار طولانى و مفصّل است و ما بهطور خلاصه آنچه را که در نظر داشتیم نقل نمودیم و اگر در این مناظرۀ عالى دقّت شود، دو فایده بهدست مىآید:
اول:اینکه انجیلهاى صحیح و درست که با وحى الهى نازل شده بود،پس از حضرت مسیح مفقود شده و اکنون در دسترس ما نیست و انجیلهاى فعلى که در دست مسیحیان مىباشد،آنچنان که تاریخچۀ انجیلها هم تأیید و کمک مىکند،از تألیفات شاگردان شاگردان حضرت مسیح مىباشند.
(1)) بشارات عهدین»تألیف دکتر محمد صادقى،که موارد بسیارى از بشارات کتاب مقدس را دربارۀ پیامبر اسلام نقل کرده است،رجوع شود.(خ(
دوم:از این مناظره اسم دو نفر استفاده مىشود،یکى مسیح و دیگرى عیسى.یکى به بعثت حضرت محمد(ص) و پیروان او بشارت داده است و چنین چیزى از آن دیگرى شنیده نشده است.پس وقتى ما انجیلهاى فعلى و کتابهایى را که در نزد طرفدارانش مقبول است مطالعه مىکنیم،مىبینیم که آنها هم به تعدّد مسیح تصریح مىکنند و مىگویند مسیح یک نفر نبوده است.
در«مرقس»مىگوید:«مسیحهاى بىشمار و پیغمبرهاى دروغگوى زیاد با نشانهها و کارهاى عجیب و غریب جهت گمراهى شما خواهند آمد». 1
و در انجیل«مَتى»مىنویسد:بسیارى بهنام من خواهند آمد و گویند من مسیح هستم و بسیارى را گمراه خواهند کرد. 2و بعد گوید:«بسا انبیاء دروغگو ظاهر شده و بسیارى را گمراه کنند».
ما در آیات قرآنى که دربارۀ مسیح نازل شده است،تأمل کردیم و بسیار دقّت و غور نمودیم،در هیچکدام از صفات و مشخّصاتى که دربارۀ مسیح ذکر مىکند با تعاریف و مشخّصاتى که در این کتابها براى وى قائل هستند،توافق و سازش وجود ندارد،حتى در یک علامت و نشانهاى!.
(1)) - انجیل مرقس،باب 10،آیۀ 13.
(2)) -انجیل متى،باب 24،آیۀ 5.
(3)) - انجیل متى،باب 24،آیۀ 12.
مسیحى که قرآن معرّفى مىکند
قرآن دربارۀ حضرت مسیح از قول خود او چنین نقل مىکند:«من بندۀ خدایم،کتاب بر من نازل و نبوّت به من اعطا شده است« 1و:«پروردگارا! من به آنها غیر از دستور و فرمان تو-که پروردگار خود را عبادت و ستایش نمایید-چیز دیگرى نگفتهام«. 2به بنىاسرائیل مىگوید:«پروردگارى را ستایش کنید که من و شما را پرورش داده است،هر کس به وى شرک بورزد از بهشت محروم مىشود و آتش جایگاه اوست« 3و«آنهایى که مىگویند مسیحبنمریم خداست،کافر شدند« 4و«آنان که خدا را سومىِ خدایان پنداشتهاند کافر شدهاند،چون جز خداى واحد خدایى وجود ندارد» 5و«مسیح و هیچکدام از فرشتگان مقرّب خدا استنکاف ندارند از اینکه بنده و ستایشگر پروردگار خود باشند». 6
شما خوانندگان عزیز! موقعى که این آیهها را ملاحظه مىکنید،مىبینید که مسیح یک بندۀ متواضع و فروتن و خداشناس و یکتاپرست بوده و با کمال خلوص خدا را عبادت و ستایش مىکند و هیچ نوع شائبه شرک و تثلیث و حلول و اتّحاد در وى وجود ندارد.امّا مسیحى که انجیلهاى فعلى معرفى مىکنند!:
(1)) -قرآن مجید،سورۀ مریم.
(2)) -قرآن مجید،سورۀ مائده.
(3)) -قرآن مجید،سورۀ مائده.
(4)) -قرآن مجید،سورۀ نساء.
(5)) -قرآن مجید،سورۀ مائده.
(6)) - قرآن مجید،سورۀ نساء.
مسیح در اناجیل
عیسى مسیحى که در انجیلهاى فعلى معرّفى مىشود مردى است که در گفتار و هدف خود مضطرب و حیران است.
یکبار دربارۀ خداوند اعتراف مىکند:«حیات حقیقى آن است که تنها تو را خداى واحد و حقیقى بشناسد و عیساى مسیح را کسى بدانند که تو فرستادهاى» 1و همچنین تعلیم مىدهد:«اوّل همۀ احکام این است که:بشنو اى اسرائیل،خداوند ما خداى واحد است،کاتب وى گفت:آفرین اى استاد! سخن بر حق گفتى،زیرا خدا واحد است و جز او دیگرى نیست» 2و در انجیل متى مىگوید:«چرا مرا صالح مىنامید؟ صالح غیر از خداى واحد کسى نیست»و در انجیل مرقس باز مىگوید:«صالح یکى بیش نیست و آن خداست».
اما همین عیسى،پس از آنکه این حقایق عالى مطابق با عقل و برهان را اظهار مىنماید،ناگهان در جاهاى متعدّدى از انجیلها خلاف اینها را مىگوید.مثلاً در جایى از انجیل یوحنّا مىگوید:«من و پدر یک هستیم» 3و باز مىگوید:«یقین کنید که پدر در من است و من در او» 4و یا مىگوید:
(1)) -انجیل یوحنا،باب 17،آیۀ 3.
(2)) -انجیل مرقس،باب 12،آیات 29 تا 33.
(3)) -انجیل یوحنا،باب 10،آیۀ 30.
(4)) -انجیل یوحنا،باب 10،آیۀ 39.
«کلامى که من مىگویم خودم از نفس خود نمىگویم،لیکن پدرى که در من است کارها را انجام مىدهد»!؟.
و این همان«حلول»است که عقل به محال بودن آن حکم مىکند و اصلاً تصوّر آن بر اذهان مشکل و غیرقابل هضم است.
ولى ما تعریف حضرت مسیح را در قرآن حضرت محمد(ص) چنین مىخوانیم:«در هر جا قرار بگیرم خداوند مرا مبارک نموده،مادامى که زندهام به زکات و نماز سفارش فرموده است...رحمت و سلام خدا بر من باد! روزى که متولّد مىشوم و آن روزى که مىمیرم و آن روزى که زنده و مبعوث مىگردم».اما مسیحى که در انجیل تعریف شده«مبارک» نبوده،بلکه«ملعون»است.چنانکه در رسالۀ پولس 1مىگوید:
«مسیح ما را از لعنت شریعت فدا کرد،چون که در راه ما لعنت شد،چنانکه مکتوب است:ملعون است هر که بر دار آویخته شود».
قرآن مىفرماید:«مسیح به مادرش احسان مىکند» 2،لیکن در این انجیلها او بر مادرش«عاق»شده و از برادران خود قطع رحم نموده است و آنها را کوچک شمرده و تحقیر مىکند:«شخصى مسیح را گفت:اینک مادر و برادرانت بیرون ایستاده و مىخواهند با تو سخن بگویند؛در جواب گوینده گفت:مادر من و برادرانم کیانند؟ ایناناند مادر من و برادرانم؟. 3در واقع او عوض احترام مادر،شاگردش را دوست مىدارد،او را محبّت و نوازش مىکند و گاهى هم او را به سینه تکیه مىدهد و روى زانو مىنشاند! و به مادر خود مىگوید:«اى زن اینک پسر تو!»و به شاگرد اشاره مىکند! نام این شاگرد«عزیز پسر زبدى»است!.
(1)) - رسالۀ پولس به غلاطیان،باب 3،آیۀ 13.
(2)) -سورۀ مریم:«وبراً بوالدتى».
(3)) -انجیل متى،باب 12،آیات 48 تا 50.
قرآن از قول مسیح مىگوید:«من جبّار و ستمگر نیستم»،ولى در اناجیل فعلى مىبینم مسیح کارهاى مردان جبّار و ستمگر را انجام مىدهد.کدام جبّارى از گذشتگان یا از معاصرین دیده شده است که بر قدمهاى وى عطرهاى گرانقیمت و پُربها را بریزند و خاک قدمهاى او را زنان با گیسوهاى خود پاک و مسح نمایند! تا آنجا که یکى از اطرافیان و شاگردان دوازدهگانۀ مسیح ترحم کرده و گوید:«براى چه این عطرى را که سیصد دینار ارزش دارد نفروختهاید تا پولش را در راه فقرا و درماندگان صرف کنید؟.عیسى در جواب مىگوید:آن زن را به حال خود واگذارید،فقرا همیشه با شما مىباشند و من همه وقت با شما نیستم». 1
کدام دیکتاتور و ظالمى به این درجه از تکبّر و شقاوت دیدهاید که یکمرتبه عطرهاى سیصد دینارى را به پاهاى وى نثار کنند؟ زنان و بانوان،گونهها و گیسوهاى خود را به پاى وى بمالند! ولى وى اعتنایى نکند؟ خود را به یکى از حواریون تکیه دهد و در جواب شاگردان،آنها را منع کند؟ انجیل را مطالعه کنید تا از این داستانها،تعجّب نمایید و سپس بخندید یا گریه کنید! او مىگوید:«نیامدهام بر روى زمین صلح بگذارم بلکه شمشیر را.آمدهام انسان را از پدر خود و دختر را از مادر خویش و عروس را از مادر شوهرش جدا سازم»و سپس براى قطع کامل روابط خانوادگى مىگوید:«دشمنان انسان اهل بیت او هستند». 2
(1)) - شرح و تفصیل این داستان را مىتوانید در باب 11 و 12 انجیل یوحنا مطالعه کنید.
(2)) - انجیل متى،باب 10،آیات 34 تا 37 و انجیل لوقا،باب 12،آیات 51 تا 53،مىگوید:«آیا گمان مىبرید که من آمدهام تا سلامتى بر زمین بخشم؟ نى،بلکه به شما مىگویم تفریق را،زیرا بعد از این پنج که در یک خانه باشند،دو از سه و سه از دو جدا خواهند شد.پدر از پسر و پسر از پدر و مادر از دختر و دختر از مادر و خارسو از عروس و عروس از خارسو مفارقت خواهند نمود».(خ)
بدینترتیب انجیل امر مىکند قطع رحم نمایید و از پدر و مادر جدا شوید و فاصله بگیرید و چقدر تفاوت است میان اینها و آن وحى که به محمّد(ص) نازل شده و مىگوید:«پروا و تقوى کنید از آن خدایى که در مقابل او و خویشاوندان مسئولیّت دارید 1،خویشاوندان،بعضى نسبت به بعضى دیگر اولى هستند،اشخاص نزدیکتر،به نیکى و بخشش سزاوارترند».
مسیح این اناجیل،به تفرقه انداختن میان خانوادهها و آوردن شمشیر و خنجر قناعت نکرده،در جاى دیگر پا را فراتر گذاشته و مىگوید:«من آمدم تا آتشى در زمین افروزم» 2و این تا چه حدّى تفاوت دارد با آن قرآنى که نوید مىدهد:«اى پیامبر تو را رحمت براى جهانیان فرستادهام». 3
وقتى انجیل را مطالعه مىکنیم،مىبینیم که مسیح بنا به نوشته انجیل«خائن»است و به بیتالمال و اموال عمومى خیانت مىورزد و شخص دزد و خیانتکار را مسئول امور مالى-بهعنوان امانتدار-قرار مىدهد،زیرا یهوداى اسخر یوطى دزد بوده،ولى عیسى صندوق اموال را در اختیار او گذاشته بود. 4
فجیعتر از این موضوع اینکه فریسیان و کاتبان،زنى را که در حال زنا توقیف کرده بودند،به حضور مسیح مىآورند تا کیفر او را بدهد و مىگویند دستور«موسى»این است که زن زناکار بایست سنگسار شود،شما چه مىگویید:
(1)) -قرآن مجید،سورۀ نساء.
(2)) -انجیل لوقا،باب 12،آیۀ 49.
(3)) - قرآن مجید:«رحمةللعالمین».
(4)) - انجیل یوحنا،باب 12.
«عیسى به زن نگاه کرد و گفت:آیا هیچکدام از شکایتکنندگان به تو فتوى نداد؟ زن گفت:نه اى آقا،عیسى گفت:من هم نمىتوانم به تو فتوى بدهم،برو دیگر خطا و گناه نکن». 1
خوانندۀ محترم! شما ملاحظه مىکنید انجیل یکبار تصریح مىکند که مسیح پسر بچّهاى را روى زانوانش مىنشاند!،بار دیگر زنان قدمهاى مبارکش را با گیسوان خود مالش مىدهند!،یکبار هم خائن و دزد را امانتدار بیتالمال قرار مىدهد،دفعۀ دیگر برخلاف قانون خدا،حدّ زنا را از زن زناکار برمىدارد.آیا مسیح با این مشخّصات،با آن مسیحى که در قرآن به مبارک بودن و احسان و نیکوکارى موصوف است،وجه مناسبت و شباهتى دارد؟ این کسى که بندگى خدا را نمود و به دمیدن جبرئیل به دنیا آمد،همان عیسى پسر مریم است و نصارى او را به غلط پسر خدا مىدانند و آنچه ما گفتیم حق و صدق مىباشد و شاید علّت گرفتار شدن استاد به وسیلۀ شاگردش-که محلّ وثوق و امانت بود«یهوداى اسخریوطى»-به خاطر همین صفات رذیله و خصال زشت بوده است که انجیلها برایش نقل مىکنند تا منجر به قتل و مصلوب شدن وى مىگردد!!.
آیا عیسى کشته مىشود!
وقتى به قرآن مجید نگاه مىکنیم توجّه ما را به سوى پاکیزگى و طهارت و عفّت مادر عیسى و چگونگى انتقال وى به عالم علوى جلب مىکند و صریحاً یهود را تهدید مىکند...قرآن مىفرماید:«یهود در اثر کفر و عصیان،به مریم تهمت زدند.یهود بیخود مىگویند که ما مسیح عیسىبنمریم پیامبر خدا را کشتیم،آنها نه او را کشتهاند و نه بر دار زدهاند،
(1)) - انجیل یوحنا،باب 8،آیات 2 تا 12.
بلکه امر بر آنها مشتبه گردیده است.آنانکه دربارۀ انتقال حضرت مسیح به عالم بالا اختلاف و گفتگو مىنمایند در شک و تردیدند،تکیهگاه آنها در حرفهاى خود خیال و ظن است.یقیناً عیسى کشته نشده است،بلکه خداوند او را به سوى خود بالا برده است.خداوند قادر و دانا است». 1
قرآن مجید صریحاً کشتن عیسى را منکر شده،یعنى هیچگونه دست تعدّى به سوى او بدینترتیب دراز نگشته است.
امّا انجیلهاى فعلى عیسى را از هر جهت برخلاف قرآن تعریف مىکنند.انجیلهاى فعلى عیسى را در صورت یک دزد ترسوى فرارى ترسیم مىکنند که یهودیان در حال فرار او را دستگیر نموده،اهانت و استهزاء مىکنند،آب دهان به صورتش مىافکنند،به سر و صورت او سیلى مىزنند تا آنکه در جلوى چشمان مردم در میان دو نفر دزد به دارش مىزنند،عیسى جزع و فزع مىکند! و فریاد مىکشد!.
این داستان خندهدار را در انجیل متى بخوانید که پس از آیۀ مربوط به جزع و فزع عیسى از ترس مرگ!،آن را نقل کردهاند. 2او سپس به شاگردان خود رو کرده و از بالاى دار تقاضا مىکند که«جایى نروید و در همینجا با من شب را به صبح برسانید!»او سپس صورت خود را پایین مىآورد و مىگوید:«اى پدر! اگر ممکن باشد این مصیبت را از من بردار!...و این پیاله از من بگذرد!».
(1)) - قرآن مجید،سورۀ نساء.
(2)) -انجیل متى،باب 27 و به بعد.
در انجیل متى دربارۀ دار زدن مسیح مىگوید:«سپاهیان والى،عیسى را به دیوانخانه بردند و تمامى فوج لشکر را گرد وى فراهم آوردند،سپس او را عریان ساخته،لباس قرمزى بدو پوشانیدند،تاجى از خس و خار بر سرش گذاشته و نئى بهدست راستش دادند! پیش روى وى استهزاءکنان مىگفتند:سلام اى پادشاه یهود! آب دهان به رویش انداخته، نى را گرفته بر سرش مىزدند،بعد از آنکه او را استهزاء کرده بودند،آن لباس (قرمز) را از وى کنده،لباس خودش را پوشانیدند و او را به جهت مصلوب نمودن بیرون بردند!...
آنگاه دو دزد،یکى از طرف راست و دیگرى از چپ با وى مصلوب شدند.رهگذران سرهاى خود را جنبانده و کفرگویان مىگفتند:
اى کسى که هیکل را خراب مىکنى و در سه روز آن را مىسازى،خود را نجات ده!.اگر پسر خدا هستى از صلیب فرود بیا!.همچنین رؤساى کهنه با کاتبان و مشایخ استهزاءکنان مىگفتند:دیگران را نجات مىدهد امّا نمىتواند خود را برهاند! اگر پادشاه اسرائیل است اکنون از صلیب فرود آید تا بدو ایمان آوریم». 1همچنین آن دو نفر دزد نیز که با وى مصلوب بودند او را دشنام مىدادند و چقدر خوب گفتهاند:«هرگاه آن صلیب پادشاه اسرائیل و پسر خداست،خود را نجات دهد و از هلاکت رهایى یابد». 2
تازه انجیلهاى دیگر مصیبت را بالاتر برده و با وضع فجیعترى عیسى را مصلوب مىکنند:در انجیل مرقس مىگوید:
«شروع نمودند به انداختن آب دهان به روى وى،سپس روى او را پوشانیده و او را مىزدند و مىگفتند:نبوّت کن و ملازمان او را نیز مىزدند...در ساعت نه،به آواز بلند ندا کرده و گفت:ایلوئى ایلوئى لما سبقتنى،یعنى:الهى الهى چرا مرا ترک کردى؟». 1
(1)) -انجیل متى،باب 27 و به بعد.
(2)) - این داستان که نقل شد قسمتى از متن انجیل متى است و ما عین عبارات ترجمۀ فارسى چاپ لندن را نقل نمودیم.
انجیل یوحنّا چون آخرین انجیلى است که نوشته شده،قسمتى از عبارات رسوا را حذف کرده و مثلاً«دزدها»را به«دو نفر»تبدیل کرده و مىگوید 2:«دو نفر دیگر را از این طرف و آن طرف و عیسى را در میان آنان مصلوب کردند«. 3
از مجموع مطالب بالا آنچه که بهدست مىآید این است که اگر شما دربارۀ مسیحى که قرآن توصیف مىکند و مسیحى که اناجیلها معرّفى مىکنند دقّت و موشکافى کنید،کاملاً متوجّه مىگردید که میان این دو مسیح چقدر فاصله وجود دارد و آن دو تا چه اندازه با هم اختلاف و تفاوت دارند.قرآن مجید،حضرت عیسىبنمریم را یک شخص بابرکت، آرام،نیکوکار،پرهیزکار،یگانهپرست و فروتن براى خدا معرّفى کرده و مىگوید:که او سخن بیهوده نمىگوید،مدّعى امر نامعقولى نیست،از خدایى و اتّحاد و حلول حرف نمىزند،بسیار عزیز و محترم است،خدایش به آسمان مىبرد، از ریشخند و اهانت مردم مصون است،چیزى که مایۀ عار و اهانت باشد به او نرسیده است،چون روحاللّه و کلمةاللّه است که به قدرت کاملۀ پروردگار تربیت یافته و مخزن اسرار و حکمتهاى باری تعالى گشته است و خداى قادر بزرگتر از آن است که بندگان خالص و دوستان صمیمى خود را به آن حد از خوارى و مذلّت و رسوایى و ریشخند تسلیم نماید.پروردگار کریم مهربانتر از آن است که مؤمنین و گروندگان عالىقدر خود را در آن حد از مذلّت و بینوایى قرار دهد.مرگ مؤمنین مرگ عزّت و عظمت است،قتل آنها قتل شرف و مجد است،عزّت و عظمت،مخصوص خدا و پیامبر و مؤمنین شده است.
(1)) - انجیل مرقس (چاپ لندن)،باب 15،آیۀ 35.
(2)) - انجیل یوحنا،باب 19.
(3)) - طبق گزارشهاى رادیوهاى خارجى،اخیراً«مجمع کشیشان در واتیکان»تصویب و اعلام کردند که عیسى مسیح را یهودیان نکشتهاند،با اینکه نصّ صریح آیات اناجیل مدعى است که عیسى را بر دار زدهاند و پس از کشته شدن دفنش نمودهاند و او سه روز در قبر مانده،سپس بیرون آمده و بر آسمان پرواز کرده است!. موضوع تبرئۀ یهود از آزار و شکنجۀ عیسى،رسماً از طرف پاپ هم اعلام گردید و از اینجا مىتوان به خوبى فهمید که چگونگى معتقدات تاریخى مسیحیان و کتب مقدسۀ آنان به خاطر مصالح روز و اوضاع سیاسى و مقتضیات زمان،قابل تغییر و تبدیل است،چنانکه قبلاً نیز کتب مقدسه را طبق میل پدران روحانى بارها تغییر دادهاند.آیا با این وضع باز هم مىتوان براى کتب مقدسۀ مسیحیت اصالتى قائل شد؟...و حرفهاى اناجیل را باور کرد؟...(خ)
خدا«نوح»را از آن طوفان سهمگین نجات مىدهد،آتش سوزنده را به«ابراهیم»سرد و سالم مىنماید،«موسى»و پیروانش را از سیل و سرکشى فرعون نجات مىدهد،حبیب و دوستش«محمد»(ص) را از شرّ گردنکشان و مشرکان عرب نجات داده و به او یارى و نصرت مىدهد...سنّت و روش خدا دربارۀ گذشتگان از پیامبران این بوده و براى طریقۀ خدا تغییر و دگرگونى رخ نمىدهد.
آرى،بعضى از ستمکاران و جبّاران خونخوار،برخى از پیامبران،مانند«ذکریا»و«یحیى»را کشتهاند،ولى باید در نظر داشت که:قتل و کشته شدن آنها،قتل و شهادت شرافتمندانه و مرگ بزرگوارانه بوده است و آنها در راه تبلیغ احکام الهى و ابلاغ شریعت مقدّسۀ ربوبى،با شمشیر دشمن شربت شهادت را نوشیدهاند و با کمال سعادت و شرافتمندانه به حیات ابدى و زندگى گوارا رسیدهاند.این قبیل مرگها،عزّت و بزرگى و مجد است و در منزلۀ به چوب بسته شدن و به دار آویختن و آب دهان دیدن و کتک خوردن و...نیست.
شما درباره این همه داستانها و افسانههاى اناجیل چه خیال مىکنید که مسیح با آن عظمت را یک مرد حیلهگر، خیانتکار،ظالم،عاق،تفرقهانداز،شرابخوار 1و...ترسیم مىکند و بهجایى که تکیه مىزند خانمى با گیسوان خود،قدمش را پاک مىکند! حدّ زنا را از زن زناکار رفع مىکند و سپس که گرفتار مىگردد،مانند یک دزد عاجز و ترسو و فرارى به پاى دار مجازات کشیده مىشود.
...و آنگاه با آن همه خوارى و مذلّت،که در آیات انجیل ملاحظه نمودید،به دار کشیده مىشود و پس از سه روز یا بیشتر و کمتر! از دار به پایین مىآید و دفن مىگردد،سپس مادر و خالههایش گمان مىکنند که او قبر را شکافته و به آسمان پرواز و صعود نموده است!.آیا صعود به آسمان قبل از این همه جریانات و خوارىها عملى نبود؟ آیا عیسى را نمىشد با سلامتى و صحّت به آسمان کشانید؟ کدامیک از این دو حال بهتر است؟ کدام صاحب عقل و شعورى است که پس از مطالعۀ این همه قضایا باور کند:این مسیح همان مسیحى باشد که قرآن مجید حکایات و داستانها را از او نقل نموده یا وحى الهى وضع زندگى او را روشن کرده است.
عیساى صادق و عیساى کاذب
با توجّه به نکاتى که اشاره شد ما راه و چارهاى جز این نداریم که با کمال اطمینان قلب بگوییم:دو نفر مسیح-که زمان دعوتشان به هم نزدیک بوده است-ادّعاى نبوّت و مسیحیّت نمودهاند،و طرز دعوتشان هم به همدیگر شباهت داشته است،ولى تفاوتى که این دو نفر داشتهاند در این است که یکى طبق علایم و آثار،داراى اخلاق پسندیده،راستگو و درستکار بوده و آن همان است که قرآن مجید او را تصدیق کرده و تأیید مىنماید و در لابلاى آیات شریفه،گوهر نهانى و عمق معرفت و بینش و شرافت سبک و دعوت او را شرح و توضیح مىدهد،ولى یکى دیگر از داعیان نبوّت که کاذب و متقلّب بوده است،خودش را مسیح خوانده و شریعت مسیح راستگو را هم فاسد کرده است و شخصى بسیار مضطرب و حیلهگر!بوده است.مسیح ثانى گرگى است که به صورت میش درآمده و درّندهاى است که خود را در سیرت شتر نشان مىدهد!.
(1)) -انجیل متى،باب 11،آیۀ 19.
قرآن براى معرّفى و تشخیص این دو نفر و چگونگى اختلاف و جدایى آنان اشارهاى نموده و مىفرماید:آنها مىگویند ما مسیح عیسىبنمریم را که پیامبر و رسول خدا بود به قتل رساندیم.
مفهوم آیۀ شریفه که مىگوید:رسول خدا را کشتیم،به ما مىفهماند که مسیح دیگرى هم بوده که پیغمبر و رسول خدا نبوده است و گمان یهودىها این بوده که مسیح پیغمبر را به دار آویختند.خدا گمان و خیال آنان را رد مىکند،آشنایان به علوم بلاغت بهتر مىدانند که«تأسیس»در کلام بهتر از«تأکید»بوده و حذر کردن از قید و توضیح،بهتر و سزاوارتر است.پس خداوند متعال که در این آیۀ شریفه عیسى را با قید رسول ذکر مىکند،یک مقصد و هدفى دارد و آن شاید همان باشد که ما اشاره نمودیم.
چکیدۀ این همه شواهد روشن و واضح این است:ما مسلمانان به آن مسیح که نصارى و ترسایان ستایش او را مىکنند اقرار و اعتراف نداریم و با دلیلهاى محکم که خود انجیلهاى فعلى در اختیار ما مىگذارند،استدلال مىکنیم:
عیسایى که مسیحیان در مقابل وى کرنش مىکنند یک مرد دروغگو،دجّال،شرابخوار،میگسار،ظالم،شقى،پست و ترسویى بیش نبوده است.
نمىدانم علماى اسلام چطور در مدّت این 13 قرن به این حقیقت روشن که اظهار نمودیم پى نبرده و آن را عیان نساختهاند؟.
ادّعاى احمد قادیانى
البتّه ادّعاى نبوّت دروغین و پیغمبر قلّابى شدن،هیچ تعجّب و شگفتى ندارد.چه بسیارند اشخاصى که ادّعاى پیغمبرى یا مقامهاى دیگر مىنمایند،در صورتى که تمام مسیحیان و مسلمانان به دروغ بودن ادّعاى آنها معتقد و یقین دارند.همین چندى پیش بود که مردى بهنام«احمد قادیانى»در مملکت هند قیام نمود 1و ادّعا کرد که مسیح است و عدّۀ زیادى هم از وى پیروى و تبعیّت نمودند و چندى نگذشت که او از این جهان رخت بربست،پسرش بهجاى او نشست و مرام او را تعقیب نمود که داستان آن معروف است.اگر در چنین عصرى که عصر نور و علم مىنامند،این قبیل کارها واقع مىشود،چه مانعى دارد که در آن عصرهاى ظلمت و تاریکى که خرافات و بدعتها با مرور زمان،دین و حقیقت تلقى مىشد و جهالت تمام روى زمین را فرا گرفته بود،چنین عملى واقع گردد؟ و البتّه شخص باانصاف از بررسى این حقیقت که ما به آن پرداختهایم،تشکّر و قدردانى خواهد کرد.
(1)) -قادیانیگرى در هند و پاکستان،به مثابۀ بهاییگرى در ایران است که به وسیلۀ امپریالیسم انگلیس،براى سرکوبى نهضتهاى ملى مردم آن سامان به وجود آمد و راهبر آن«غلام احمد قادیانى»مانند«سید محمدعلى باب»یا«میرزا بهاءاللّٰه»هر روز ادعایى کرد و حکم و لوحى صادر نمود تا مردم را سرگرم اختلافات داخلى بنماید و استعمارگان بتوانند به سیطرۀ جابرانۀ خود ادامه دهند!. <br /><nl />تعجب آنجاست که غلام احمد مانند میرزا بهاء«حکم جهاد»را لغو شده اعلام داشت و هر دو براى«بقاى امپراطورى بریتانیاى کبیر»دعا خواندند و لوح صادر فرمودند!...تفصیل این داستان را در کتاب«دو مذهب»آوردهام و خواندن آن را به جوانان توصیه مىکنم.(خ)
دانشمندان غربى و انجیلهاى فعلى
دانشمندان غرب و روشنفکران اروپا موقعى که از استبداد کلیسا رهایى یافتند و بارهاى سنگین خشک قدیمى را از روى شانههاى خود برافکندند،با فکرى آزاد و قلبى روشن آنچه را ما دربارۀ انجیل گفتیم با کاوشهاى علمى خود به آن رسیدند.نابغههایى پیدا شدند که تثلیث را ترک کرده و«راز فدا»را انکار کردند،افسانۀ صلیب و گناهبخشى را منکر شدند و صریحاً اقرار و اعتراف نمودند که:کتابهایى که بهنام انجیل چاپ شدهاند کتاب داستان و افسانهاى بیش نیستند.
گروههاى بسیار و افراد بىشمارى در این عقیده شرکت کردند که از جملۀ آنها فرقهاى است که بهنام«موحّدین و یکتاپرستان»نامیده مىشوند.اینها دشمنان سرسخت خدایى مسیح و مسئلۀ تثلیث مىباشند.دیگر از این فرقهها فرقۀ عقلیّون خداپرست است که انجیلهاى فعلى را قبول ندارند و تعداد اینها کم نیست و شاید در جاى دیگر صحبتى از آنان به میان آید.از افراد مشهور دانشمندان غرب که تعدادشان بسیار است و از آنها«توماس هابس،شارل برونته، گوهن تولند،تولستوى،رنان،ولتر، ژان ژاک روسو و لسینک آلمانى»را مىشود نام برد که انجیلهاى فعلى را قبول ندارند و این شخص آخر که مطالعات بیشترى دربارۀ انجیلها به عمل آورده است،بهطور صریح و بدون پروا مىگوید:«مسیحى که در انجیلهاى فعلى معرّفى شده است،یک مرد حیلهگر و فریبکار بیش نبوده است».
در پایان این بحث متذکّر مىگردد:ما بهزودى گفتههاى خود را در جزء دوم با دلایل محکمترى روشن خواهیم کرد و با ذکر موارد و شواهد زیاد، ثابت خواهیم نمود که مسیح به تصریح همین انجیلها در بیش از بیست مورد دروغهاى آشکارى گفته است که با هیچ پرده و لفّافهاى نمىشود آنها را مستور و پنهان ساخت،و وقتى که از این قسمت فراغت حاصل شد،ما به شرح سرگذشت هر یک از شاگردان و رسولان مانند:پطرس،پولس،یعقوب،یوحنّا-دو پسر زبدى - یهودا و غیره خواهیم پرداخت.در ضمن همین بحث دربارۀ خود انجیلها هم گفتگو خواهیم کرد که چگونه با هم سازش یا تناقض دارند یا نسبت به کتابها و صحف قدیمى-که آنها را ناموس مىنامند-داراى چه وضعى هستند و خواهیم دید انجیلى که مىگوید:«من نیامدهام تا تورات را باطل سازم،بلکه آمدهام تکمیل نمایم.آسمانها از بین مىرود،ولى حرفى از تورات سقط نخواهد شد»،در احکام بىشمارى مانند طلاق،ختنه،شراب،حدّ زنا،تعطیل شنبه و مانند اینها با تورات اختلاف و تناقض دارد.
به یارى خداوند متعال حرف به حرف و کلمه به کلمه در ضمن رسالۀ کوچک دیگرى مانند آنچه که اکنون در دست دارید این بحث را ادامه داده و استدلال خواهم نمود.پس صبر کنید و منتظر باشید که هر چیزى که در پیش است،زیاد دور نیست!.
قاهره:آوریل 1912 م-1332 هجرى
محمّدحسین کاشفالغطاء
پایان جزء اول