عُمَر وقتى به مسجد مى رفت، نگاهش به مردى افتاد که در گوشه اى نشسته بود. عُمَر به او گفت: موقع نماز است و هنوز اینجا نشسته اى؟ آن مرد در جواب گفت: کار خوب من براى تو چه فایده اى دارد؟ تو اگر کار خوبى داشته باشى، براى خودت خوب است!
عُمَر ناراحت شد و او را کتک زد، بعد از آن، عُمَر به مسجد رفت و با پیامبر نماز خواند. وقتى نماز تمام شد، عُمَر نزد پیامبر آمد و ماجراى آن مرد را تعریف کرد.
پیامبر به او سخنى گفت، عُمَر فکر کرد باید تا آن منافق را به قتل برساند، براى همین با عجله از جابرخاست تا نزد آن منافق برود. پیامبر عُمَر را صدا زد و گفت: «اى عُمَر! بازگرد! همانا غضب و خشم تو، مایه عزّت اسلام است، خشنودى تو، همان حکم خداست! اى عُمَر! خدا نیازى به نماز انسان ها ندارد، در آسمان ها، فرشتگان همواره مشغول نماز هستند و خدا را عبادت مى کنند.
عُمَر به پیامبر گفت: اى پیامبر! نماز فرشتگان چگونه است؟
پیامبر سکوت کرد و به او جوابى نداد، در این هنگام جبرئیل نازل شد و به پیامبر چنین گفت: «اى پیامبر! به عُمَر سلام برسان و به او خبر بده که نماز فرشتگان هر آسمان با آسمان دیگر تفاوت دارد، نماز فرشتگان آسمان اول، سجده مى باشد، نماز فرشتگان آسمان دوم، رکوع مى باشد...».[2]
وقتى سخن استاد به اینجا مى رسد، او بحث را تمام مى کند، گویا او خسته شده است.
* * *
من با شنیدن این سخن به فکر فرو مى روم. چگونه مى شود که خشم عُمَر مایه عزّت اسلام باشد؟