متن کامل صوت،-خونین شهر -با صدای شهید آوینی خرمشهر،خونین شهر شده بود
خرمشهر شقایقی خون رنگ است که داغ جنگ بر سینه دارد.داغ شهادت؛!
ویرانه های شهر را قفسی درهم شکسته بدان که راه به آزادی پرندگان روح گشوده است تا بال در فضای شهر آسمانی خرمشهر باز کند.
زندگی زیباست! اماّ شهادت از آن زیباتراست.
سلامت تن زیباست! اماّ پرنده ی عشق تن را قفسی می بیندکه در باغ نهاده باشند!.
ومگر نه آنکه گردن ها را باریک آفریده اند تا در مقتل کربلای عشق آسان تر بریده شود.
ومگر نه آنکه از پسر آدم عهدی ازلی ستانده اندکه حسین را از سر خویش بیشتر دوست داشته باشد.
ومگر نه آنکه،خانه ای تن راه فرسودگی می پیمایید تا خانه ای روح آباد شود.
ومگر این عاشق بی قرار را براین سفینه ی سرگردان آسمانی -که کره ی زمین باشد- برای ماندن در استبل خواب و خور آفریده اند؟
ومگر از درون این خاک اگر نردبانی به آسمان نباشد،جز کرم هایی فربه و تن پرور برمی آید؟.
پس اگر مقصد را نه اینجاست در زیر این سقف های دل تنگ و در پس این پنجره های کوچک که به کوچه های بن بست باز می شود، نمی توان جُست. بهتر آن که پرنده ی روح دل بر قفس نبنند.
پس اگر مقصد پرواز است!قفس ویران بهتر!
پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند،از ویرانی لانه اش نمی هراست!
زندگی زیباست.اما از مجید خیاط زاده باز پرس که زندگی چیست؟
اگر قبرستان جایی است که مردگان را در آن به خاک سپرده اند،پس ما قبرستان نشینان عادات و روزمره گی ها را کی راهی به معنای زندگی هست؟
اگر مقصد پرواز است!قفس ویران بهتر!
پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند،از ویرانی لانه اش نمی هراست!
سید صالح موسوی نمی توانست شهادت مجید را ببیند! و ندید.خبر شهادت او را در پرشن هتل آبادان به سید صالح رساندند!
اما تو می دانی که هر تعلّقی هرچند بزرگ،در برابر آن تعلّق ذاتی که جان را به صاحب جان پیوند می دهد کوچک است.!
پیکر مجید را برادرش رضا غسل داد! که اکنون خود او نیز به قبیله ی کربلائیان الحاق یافته است.
این جا زمزه ی از نور پدید آمده است.
و در اطراف آن قبیله ای مسکن گزیده اندکه نور می خورند و نور می آشامند.
زمزم نور در عمق خویش به اقیانوسی از نور می رسد که از ازل تا ابد را فرا گرفته است.و بر جزایر همیشه ی سبز آن جاودانان حکومت دارند.
ما جز با صورتی موهوم از عوالم راز آمیز مجردات سرو کار نداریم.واز درون همین اوهام سراب مانند نیز تلاش می کنیم تا روزنی به غیر جهان بگشاییم،و توفیق این تلاش جز اندکی نیست.
پروانه های عاشق نور ،بال بر نفس گل هایی می گشایندکه بر کرانه ی سبز این چشمه ها رُسته اند.
ونور در این عالم هرچه هست از آن نورالانوار تابیده است که ظاهرتر و پنهان تر از او نیست.
و مگر جز پروانگان که پروای جز سوختن ندارند دیگران را نیزاین شایستگی هست؟که معرفت نور را به جان بیازمایند.؟
و مگر برای آنان که لذت این سوختن را چشیده اند در این ماندن و بودن جز ملالت و افسردگی چیزی هست؟
کتابخانه ی مسجد امام جعفرصادق -علیه السلام-بر تقوا اساس گرفته بود! و این است زمزم نور،و اینانند قبیله ی نور خواران و نور آشامان،و قوام این عالم اگر هست در ایننان است،و اگر نه، باورکنیدکه خاک ساکنان خویش را به یکباره فرو می بلعید.
مسجد جامع خرمشهر قلب شهر بود که می تپید!و تا بود مظهر ماندن و استقامت بود.
مسجد جامع خرمشهر،مادری بود که فرزندان خویش را زیر بال و پر گرفته بود.
و در بی پناهی پناه داده بود. و تا بود مظهر ماندن و استقامت بود.
و آنگاه نیزکه خرمشهر به اشغال متجاوازان درآمد ومدافعان ناگزیر شدندکه به آن سوی شط خرمشهر کوچ کنندباز هم مسجد جامع مظهر همه ی آن آرزوی بود که جز در باز پس گیری شهر برآورده نمی شد.
مسجد جامع همه ی خرمشهر بود.
خرمشهر از همان آغاز خونین شهر شده بود.
خرمشهر،خونین شهر شده بود،تا طلعت حقیقت از افق غربت و مظلومیت رزم آوران و بسیجیان غرق در خون ظاهر شود.و مگر آن طلعت را جز از منظراین آفاق می توان نگریست؟
آنان در غربت جنگیدند و با مظلومیت به شهادت رسیدند.
و پیکر هاشان زیر شنی تانک ها (شیطان )تکه تکه شد. و به باد و خاک وآب و آتش پیوست.
امّا راز خون آشکار شد.
راز خون را جز شهدا در نمی یابند.!
گردش خون در رگ های زندگی شیرین است.امّا ریختن آن در پای محبوب شیرین تر است.
و نگو شیرین تر!بگو بسیار بسیار شیرین تر است.!
راز خون در آنجاست که همه ی حیات به خون وابسته است.
اگر خون؛یعنی همه ی حیات و از ترک این وابستگی دشوار تر هیچ نسیت،!پس بیشترین از آن کسی است که دست به دشوار ترین عمل بزند.
راز خون در آنجاست که محبوب خود را به کسی می بخشد که این راز را در یابد.
کربلا مستقر عشاق است
و شهیدسیدمحمدعلی جهان آرا چنین کرد تا جز شایستگان کسی در آن استقرار نیابد.
شایستگان آنانند که قلبشان را عشق تا آنجا انباشته است که ترس از مرگ جایی برای ماندن ندارند!.
شایستگان جاودانانند.