کمی پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی، حوزة علمیة قم با تأسیس نهادها و پدیدآوردن مؤسساتی، به «علوم انسانی» اقبال کرد و برای آن پایگاههای آموزشی و پژوهشیِ متعددی پدید آورد. به مرور تعداد زیادی از حوزویان به تعلیم و تعلم و پژوهش در این موضوعات روی آورده و حوزة گرمی در آن پدید آوردند. شمار این مؤسسات و نهادها نیز رو به افزونی نهاد. با توجه به نوپا بودن این علوم در حوزههای علمیه پرسشهای چندی دربارة آن وجود دارد که لازم است بدان بپردازیم:
روایت را از هرجا شروع کنم زیباست؛ لحظههای عزیمت شاعران پیر و جوان از دوردستهای کشور به شوق دیدار و لحظههای به هم رسیدن اهالی شعر در حیاط حوزهی هنری. هیجان وصفناشدنی شاعرانی که از سرزمینهای دیگر به بهانهی این میهمانی بینظیر آمدهاند؛ هندوستانیها، افغانستانیها، تاجیکها، بحرینیها، ترکها و پاکستانیها. اشک شوق شاعری جوان نشسته بر ویلچر و لحظهشماری جانباز شاعری که پایی ندارد اما به پای دل آمده است.
روایت دیدار رمضانی شاعران با حضرت دوست در سال ۱۳۹۶، شیرینی و شگفتی و شکوه تازهای داشت؛ مثل سالیان گذشته غالب چهرهها جدیدند و برای نخستینبار به این میهمانی دعوت شدهاند؛ هم نوجوانهای پر امید شعر انقلاب و هم ریشسپیدان و استادان باتجربهی سرزمین شعر؛ از دیارها و شهرهای رنگرنگ چهارگوشهی ایران، چهرههای شناخته و پدیدههای نوظهور شعر کشور، مهمان نیمهی رمضان امسال بودند. نماز خاطرهانگیز و عطرآگین به امامت حضرت آقا هم مثل سالیان گذشته حسن مطلع این میهمانی شد. دقایقی پیش از نماز هم البته بسیاری از شاعران خدمت ایشان رسیدند. عرض ارادت و تقدیم کتاب و شعر و طلب دعای خیر بهانهی این دیدارهای شیرین و رو در رو بود. حضرت آقا با محبت و توجه بسیار، مثل همیشه شاعران را مورد تفقد قرار میدادند و حتی دیدم خودشان دمدمههای اذان از جا برخواستند و به سمت برخی پیشکسوتان رفتند برای خوشامدگویی و احوالپرسی.
پس از صرف افطار، دقایقی قبل از اینکه ساعت به ده شب برسد مراسم با تلاوت قرآن، رسمی شد. شاعر عزیز و مهربان انقلاب، علیرضا قزوه بار دیگر مجری جلسه بود. بر اساس رسم مألوف و معهود چند بیت مختصر از سرودههای خودش را که مناسبت موضوعی خوبی هم داشت خواند، این بیتها حضرت آقا را در آغاز جلسه به وجد آورد:
اول سلام و بعد سلام و سپس، سلام با هر نفس ارادت و با هر نفس، سلام باید سلام کرد و جواب سلام شد بر هر کسی که هست از این هیچکس، سلام فرقی نمیکند که کجاییست لهجهات اترک سلام، کرخه سلام و ارس سلام ظهرِ بلوچ، نیمهشبِ کُرد و ترکمن صبحِ خلیج فارس، غروبِ طبس سلام بازارگانِ درد! اگر میروی به هند از ما به طوطیان رها از قفس سلام "دیشب به کوی میکده راهم عسس ببست" گفتم به جام و باده و مست و عسس سلام
متن کامل صوت،-خونین شهر -با صدای شهید آوینی خرمشهر،خونین شهر شده بود
خرمشهر شقایقی خون رنگ است که داغ جنگ بر سینه دارد.داغ شهادت؛! ویرانه های شهر را قفسی درهم شکسته بدان که راه به آزادی پرندگان روح گشوده است تا بال در فضای شهر آسمانی خرمشهر باز کند.
زندگی زیباست! اماّ شهادت از آن زیباتراست. سلامت تن زیباست! اماّ پرنده ی عشق تن را قفسی می بیندکه در باغ نهاده باشند!. ومگر نه آنکه گردن ها را باریک آفریده اند تا در مقتل کربلای عشق آسان تر بریده شود. ومگر نه آنکه از پسر آدم عهدی ازلی ستانده اندکه حسین را از سر خویش بیشتر دوست داشته باشد. ومگر نه آنکه،خانه ای تن راه فرسودگی می پیمایید تا خانه ای روح آباد شود. ومگر این عاشق بی قرار را براین سفینه ی سرگردان آسمانی -که کره ی زمین باشد- برای ماندن در استبل خواب و خور آفریده اند؟
ومگر از درون این خاک اگر نردبانی به آسمان نباشد،جز کرم هایی فربه و تن پرور برمی آید؟. پس اگر مقصد را نه اینجاست در زیر این سقف های دل تنگ و در پس این پنجره های کوچک که به کوچه های بن بست باز می شود، نمی توان جُست. بهتر آن که پرنده ی روح دل بر قفس نبنند. پس اگر مقصد پرواز است!قفس ویران بهتر! پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند،از ویرانی لانه اش نمی هراست! زندگی زیباست.اما از مجید خیاط زاده باز پرس که زندگی چیست؟
اگر قبرستان جایی است که مردگان را در آن به خاک سپرده اند،پس ما قبرستان نشینان عادات و روزمره گی ها را کی راهی به معنای زندگی هست؟ اگر مقصد پرواز است!قفس ویران بهتر! پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند،از ویرانی لانه اش نمی هراست! سید صالح موسوی نمی توانست شهادت مجید را ببیند! و ندید.خبر شهادت او را در پرشن هتل آبادان به سید صالح رساندند! اما تو می دانی که هر تعلّقی هرچند بزرگ،در برابر آن تعلّق ذاتی که جان را به صاحب جان پیوند می دهد کوچک است.!
پیکر مجید را برادرش رضا غسل داد! که اکنون خود او نیز به قبیله ی کربلائیان الحاق یافته است. این جا زمزه ی از نور پدید آمده است. و در اطراف آن قبیله ای مسکن گزیده اندکه نور می خورند و نور می آشامند. زمزم نور در عمق خویش به اقیانوسی از نور می رسد که از ازل تا ابد را فرا گرفته است.و بر جزایر همیشه ی سبز آن جاودانان حکومت دارند. ما جز با صورتی موهوم از عوالم راز آمیز مجردات سرو کار نداریم.واز درون همین اوهام سراب مانند نیز تلاش می کنیم تا روزنی به غیر جهان بگشاییم،و توفیق این تلاش جز اندکی نیست. پروانه های عاشق نور ،بال بر نفس گل هایی می گشایندکه بر کرانه ی سبز این چشمه ها رُسته اند.
ونور در این عالم هرچه هست از آن نورالانوار تابیده است که ظاهرتر و پنهان تر از او نیست. و مگر جز پروانگان که پروای جز سوختن ندارند دیگران را نیزاین شایستگی هست؟که معرفت نور را به جان بیازمایند.؟ و مگر برای آنان که لذت این سوختن را چشیده اند در این ماندن و بودن جز ملالت و افسردگی چیزی هست؟ کتابخانه ی مسجد امام جعفرصادق -علیه السلام-بر تقوا اساس گرفته بود! و این است زمزم نور،و اینانند قبیله ی نور خواران و نور آشامان،و قوام این عالم اگر هست در ایننان است،و اگر نه، باورکنیدکه خاک ساکنان خویش را به یکباره فرو می بلعید.
مسجد جامع خرمشهر قلب شهر بود که می تپید!و تا بود مظهر ماندن و استقامت بود. مسجد جامع خرمشهر،مادری بود که فرزندان خویش را زیر بال و پر گرفته بود. و در بی پناهی پناه داده بود. و تا بود مظهر ماندن و استقامت بود.
و آنگاه نیزکه خرمشهر به اشغال متجاوازان درآمد ومدافعان ناگزیر شدندکه به آن سوی شط خرمشهر کوچ کنندباز هم مسجد جامع مظهر همه ی آن آرزوی بود که جز در باز پس گیری شهر برآورده نمی شد. مسجد جامع همه ی خرمشهر بود. خرمشهر از همان آغاز خونین شهر شده بود. خرمشهر،خونین شهر شده بود،تا طلعت حقیقت از افق غربت و مظلومیت رزم آوران و بسیجیان غرق در خون ظاهر شود.و مگر آن طلعت را جز از منظراین آفاق می توان نگریست؟
آنان در غربت جنگیدند و با مظلومیت به شهادت رسیدند. و پیکر هاشان زیر شنی تانک ها (شیطان )تکه تکه شد. و به باد و خاک وآب و آتش پیوست. امّا راز خون آشکار شد. راز خون را جز شهدا در نمی یابند.! گردش خون در رگ های زندگی شیرین است.امّا ریختن آن در پای محبوب شیرین تر است. و نگو شیرین تر!بگو بسیار بسیار شیرین تر است.! راز خون در آنجاست که همه ی حیات به خون وابسته است. اگر خون؛یعنی همه ی حیات و از ترک این وابستگی دشوار تر هیچ نسیت،!پس بیشترین از آن کسی است که دست به دشوار ترین عمل بزند. راز خون در آنجاست که محبوب خود را به کسی می بخشد که این راز را در یابد. کربلا مستقر عشاق است و شهیدسیدمحمدعلی جهان آرا چنین کرد تا جز شایستگان کسی در آن استقرار نیابد. شایستگان آنانند که قلبشان را عشق تا آنجا انباشته است که ترس از مرگ جایی برای ماندن ندارند!. شایستگان جاودانانند.
متن زیر بررسی کتاب ایران و جهانی شدن، چالشها و راهحلها است که در سال ۱۳۸۴ توسط دکتر محمود سریعالقلم در مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام تألیف و منتشر شده. بررسی این کتاب توسط حجتالاسلام سید محمود نبویان، ذیل مقالهای با عنوان «آقای مشاور» انجام گردیده است که به شخصیت حقوقی دکتر محمود سریعالقلم اشاره دارد که در ابتدای دولت یازدهم بهعنوان مشاور رئیس جمهور در امور سیاست و روابط بینالملل شناخته میشده است.
این کتاب دربرگیرندهی مبانی نظری و اندیشهی وی در ارتباط با مسئلهی توسعهیافتگی در ایران بوده که با بررسی نمونههای جهانی و مثالهایی از حوزههای مختلف تمدنی صورت گرفته است. در اینباره نسبت توسعه[۱] با موارد ذیل بررسی شده:
جهانیسازی[۲]، روابط بینالمللی، ابرقدرتهای جهانی، پارادایمهای معرفتی (لیبرالیسم[۳] و سرمایهگرایی[۴])، قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، آداب مملکتداری، مقولهی دولت-ملت[۵]، استقلال سیاسی و اقتصادی و موضوعات دیگری که فرآیند ساخت یک نظام تمدنی را شامل میشود.
این مقاله در واقع، خلاصهی کتاب مذکور است که در ۲۸ بند قرار گرفته و در دو بخش کلی منتشر گردیده که مرکز پایش استراتژیک فروپاشی اقتصاد برای سهولت در خواندن و آشنایی سریعتر مخاطب با پارادایم فکری مدعیان توسعه در ایران، آنرا در چهار بخش تنظیم، ویرایش و بازنشر میکند. بخش یکم این مقاله به قرار زیر است:
بیان و جمع آوری برخی مطالب جهت تنویر افکار مراجعه کننده به این وبلاگ/رزمنده بسیجی جامانده ازکاروان... امیدوارم که خداعاقبت همه رزمنده های دفاع مقدس رابخیر کند. وبرسرعهد،جنگ،جنگ تا رفع فتنه درجهان پایدارمان بدارد. به امید ظهور منجی عالم بشریت ،حضرت مهدی آل محمد(عج) وپیروزی اسلام برکفرجهانی ونابودی منافقین درعالم اگرمرد ره باشی شهادت دست یافتنی است. گل عشقم شبی وا می شد ای کاش شهادت قسمت ما می شد ای کاش