ققنوس بی بال در اوج آسمان

سیاسی،فرهنگی،تاریخی ،مذهبی و اجتماعی

حکمت 147 نهج البلاغه ترجمه دشتی

(علمى، اخلاقى، اعتقادى)

و درود خدا بر او، فرمود: (کمیل بن زیاد مى گوید: امام دست مرا گرفت، و به سوى قبرستان کوفه برد، آنگاه آه پردردى کشید و فرمود) اى کمیل بن زیاد

این قلب ها بسان ظرفهایى هستند، که بهترین آنها، فراگیرترین آنهاست، پس آنچه را مى گویم نگاه دار[حفظ کن]:

ادامه مطلب...
۰۳ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۳۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ققنوس بی بال در اوج آسمان

و پیامبر عرضه داشت: «پروردگارا! قوم من قرآن را رها کردند». /سوره ی فرقان

وَقَالَ ٱلرَّسُولُ یَٰرَبِّ إِنَّ قَوْمِى ٱتَّخَذُوا۟ هَٰذَا ٱلْقُرْءَانَ مَهْجُورًۭا ۳۰

و پیامبر عرضه داشت: «پروردگارا! قوم من قرآن را رها کردند».

 

وَکَذَٰلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِىٍّ عَدُوًّۭا مِّنَ ٱلْمُجْرِمِینَ ۗ وَکَفَىٰ بِرَبِّکَ هَادِیًۭا وَنَصِیرًۭا ۳۱

(آری،) این گونه برای هر پیامبری دشمنی از مجرمان قرار دادیم؛ امّا (برای تو) همین بس که پروردگارت هادی و یاور (تو) باشد!

 

وَقَالَ ٱلَّذِینَ کَفَرُوا۟ لَوْلَا نُزِّلَ عَلَیْهِ ٱلْقُرْءَانُ جُمْلَةًۭ وَٰحِدَةًۭ ۚ کَذَٰلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِۦ فُؤَادَکَ ۖ وَرَتَّلْنَٰهُ تَرْتِیلًۭا ۳۲

و کافران گفتند: «چرا قرآن یکجا بر او نازل نمی‌شود؟!» این بخاطر آن است که قلب تو را بوسیله آن محکم داریم، و (از این رو) آن را به تدریج بر تو خواندیم.

 

وَلَا یَأْتُونَکَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَٰکَ بِٱلْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِیرًا ۳۳

آنان هیچ مثلی برای تو نمی‌آورند مگر اینکه ما حق را برای تو می‌آوریم، و تفسیری بهتر (و پاسخی دندان شکن که در برابر آن ناتوان شوند)!

ٱلَّذِینَ یُحْشَرُونَ عَلَىٰ وُجُوهِهِمْ إِلَىٰ جَهَنَّمَ أُو۟لَٰٓئِکَ شَرٌّۭ مَّکَانًۭا وَأَضَلُّ سَبِیلًۭا ۳۴

 (تو گمراه نیستی،) آنان که بر صورت هایشان بسوی جهنم محشور می‌شوند، بدترین محل را دارند و گمراه‌ترین افرادند!

۰۳ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۳۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ققنوس بی بال در اوج آسمان

ای وای بر من، کاش فلان (شخص گمراه) را دوست خود انتخاب نکرده بودم!/سوره ی فرقان

وَیَوْمَ تَشَقَّقُ ٱلسَّمَآءُ بِٱلْغَمَٰمِ وَنُزِّلَ ٱلْمَلَٰٓئِکَةُ تَنزِیلًا ۲۵

و (بخاطر آور) روزی را که آسمان با ابرها شکافته می‌شود، و فرشتگان نازل می‌گردند.

 

ٱلْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ ٱلْحَقُّ لِلرَّحْمَٰنِ ۚ وَکَانَ یَوْمًا عَلَى ٱلْکَٰفِرِینَ عَسِیرًۭا ۲۶

حکومت در آن روز از آن خداوند رحمان است؛ و آن روز، روز سختی برای کافران خواهد بود!

 

وَیَوْمَ یَعَضُّ ٱلظَّالِمُ عَلَىٰ یَدَیْهِ یَقُولُ یَٰلَیْتَنِى ٱتَّخَذْتُ مَعَ ٱلرَّسُولِ سَبِیلًۭا ۲۷

و (به خاطر آور) روزی را که ستمکار دست خود را (از شدّت حسرت) به دندان می‌گزد و می‌گوید: «ای کاش با رسول (خدا) راهی برگزیده بودم!

 

یَٰوَیْلَتَىٰ لَیْتَنِى لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِیلًۭا ۲۸

ای وای بر من، کاش فلان (شخص گمراه) را دوست خود انتخاب نکرده بودم!

لَّقَدْ أَضَلَّنِى عَنِ ٱلذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جَآءَنِى ۗ وَکَانَ ٱلشَّیْطَٰنُ لِلْإِنسَٰنِ خَذُولًۭا ۲۹

او مرا از یادآوری (حق) گمراه ساخت بعد از آنکه (یاد حق) به سراغ من آمده بود!» و شیطان همیشه خوارکنند* انسان بوده است!

 

۰۳ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ققنوس بی بال در اوج آسمان

زندگینامه: سیدحسن حسینی (۱۳۳۵ –۱۳۸۳)+ شعر سراب

ماجرا این است کم کم کمیت بالا گرفت
جای ارزشهای ما را ،عرضه ی کالا گرفت

احترام «یاعلی» در ذهن بازوها  شکست
دست مردی خسته شد، پای ترازوها شکست

فرق مولای عدالت بار دیگر چاک خورد
خطبه های آتشین،متروک ماند و خاک خورد

زیر باران های جاهل سقف تقوا نم کشید
سقف های سخت، مانند مقوا نم کشید

با کدامین سحر از دل ها محبت غیب شد؟
ناجوانمردی هنر! مردانگی ها عیب شد؟

خانه ی دلهای ما را عشق خالی کرد و رفت
ناگهان برق محبت اتصالی کرد و رفت

****

من ز پا افتادن گلخانه ها را دیده ام

بال ترکش خورده ی پروانه ها را دیده ام

در نخاع بادها ترکش فراوان دیده ام
گردش تابوت ها را در خیابان دیده ام

ادامه مطلب...
۰۱ اسفند ۹۵ ، ۱۳:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ققنوس بی بال در اوج آسمان

حکایت اسکندر و عالم

زمانی که اسکندر به حوالی یکی از شهرهای هند رسید،در آنجا اردوگاه زد و یک نفر فرستاد و پیام داد که چنانچه فردی را نزد من گسیل کنید که پاسخ پرسش های من بداند به این شهر حمله نخواهم نمود و در امانید.

حاکم شهر بعد از مشاوره به اطرافیانش عالمی  به سوی او فرستاد.

اسکندر چون او را به حضور طلبیت و به او نگاهی انداخت و چند لحظه نگاه از براو بر نداشت.

عالم چون به نزدیک اسکندر رسید دست بر بینی خود نهاد.

اسکندر او را در وهله اول به حضور نپذیرفت و دستور داد که عالم را در مکانی نزدیک محل استقرار خود جای دهند. سپس ظرفی پر از روغن نزدش فرستاد.

عالم نیز چون ظرف روغن را دید گفت : برایم سوزن بیاورید و سپس سوزن ها را درون ظرف روغن ریخت و ظرف را نزد اسکندر برگرداند.

اسکندر فلزی زنگ زده نزد عالم فرستاد.

عالم فلز زنگ زده را سوهان زد و براق کرده دوباره به او پس فرستاد.

اسکندر فلز را داخل ظرف آبی گذاشته و برای عالم برگرداند.

عالم دستور داد تا چکش بیاورند و با چکش فلز را به شکل کاسه در آورد و بر روی ظرف آبی نهاد و برای اسکندر فرستاد.

اسکندر کاسه را پر از خاک کرده و به او پس داد.

عالم بادیدن ظرف پر از خاک گریست.

در این هنگام اسکندر عالم را به حضور پذیرفت.

اسکندر از عالم پرسید چرا زمانی که مرا دیدی دست بر بینی خود گذاشتی؟

عالم گفت: زمانی که مرا دیدی در ذهن خود گفتی فردی با این  شکل و هیکل بزرگ چیزی بارش نیست! من با دست گذاشتن بر بینی خود گفتم،همان طور که در صورت یک بینی نیست در این زمان و مکان چون من نخواهی یافت.!

اسکندر او را تحسین کرد وگفت:

من ظرف روغن فرستادم یعنی چه ؟و تو سوزن در آن ریختی یعنی چه؟

عالم گفت : شما گفتی قلب من مملو از علم و حکمت است و نیازی به موعظه و حکمت ندارم! من با ریختن سوزن ها در درون ظرف روغن، گفتم انسان هرچند دارای علم و حکمت باشد باز جای و نیاز به آموختن دارد.

اسکندر :من فلز زنگ زده فرستادم و تو او را سیقل داده براق کردی یعنی چه؟

عالم : تو گفتی قلب من به واسطه ی گناه زنگار بسته هدایت نمی شوم،من گفتم همینطور که این فلز با سوهان خوردن سفید و براق شد قلب انسان هم با توبه و استغفار نورانی و سفید خواهد شد.

اسکندر:من فلز را داخل ظرف آب گذاشته و تو او را تبدیل به کاسه کردی یعنی چه؟

عالم: شما گفتی جسم و روح من به دلیل اعمالم سنگین شده و هدایت نمی شوم من گفتم انسان هم با عبادت و سختی می تواند مانند این فلز که ضربه خورد و چکش خورد تبدیل به کاسه شود و جسم و روحش را بالا ببرد.

اسکندر: من ظرف پر از خاک فرستادم یعنی چه و تو گریه کردی یعنی چه؟

عالم: شما با ظرف خاک گفتی آیا از مرگ گریزی هست؟ من با گریه ی خود گفتم نه گریزی نیست و چنانچه اعمال انسان درست نباشد عاقبت خوبی نخواهیم داشت.

پایان

۳۰ بهمن ۹۵ ، ۱۱:۰۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ققنوس بی بال در اوج آسمان